728 x 90

کامیوندار خراسانی

کامیوندار
کامیوندار

در همان زمانی که ایادی جنایتکار آخوندی به اشرف حمله کرده بودند برای انجام کاری در سفر بودم. غرق در افکار خود جاده مشهد را بعد از روستاهای نیشابور می‌پیمودم. جاذبه‌ٔ مرموز این خطه یعنی خراسان از قدیم و ایام کودکی همواره با من بوده است. نمی‌دانم دقیقاً علتش چیست اما با نام خراسان و سرزمین شرق، تاریخ و نامها پرتوهای روشن و گرمی از وقایع شگفت و شکوهمند می‌گشایند و هر کدام نگینهای افتخار را در این صفحه مرصع می‌چینند. مگر نه این‌که به روایتی جواهر دانشمندان و آگاهان چون دانه‌های پیوسته انار در نیشابور جمع بوده‌اند؟ شاید هم حضور سربداران و قیامهای آزادیبخش برعلیه ظلم و بیداد، قیام ابومسلم خراسانی و یا حضور دانشمندانی چون ابوعلی سینا و شاعرانی چون ناصر خسرو و یا فدائیان اسماعیلی (که هنوز هم روستاهایی از همان تبار و جود دارند) و قلاع بجستان و طبس و نظم و تشکیلات آهنین و آمادگیشان به فدا.

نمی‌دانم! شاید هم حضور فردوسی گرامی که دْرسخن را به صله سلطان پر کین و خونریز نفروخت و حاصل رنج سی ساله‌اش فخر حماسه ایران شد.

در دوران معاصر هم از قیام کلنل پسیان میهن‌پرست تا سید حسن مدرس گرامی که به زهر قزاق شهید شد تا احمدزاده‌ها و پویانها و پهلوان فیلابی و بسیار جریانهای و شخصیتهای برجسته مُهرخجسته خود را بر افتخارات این خطه از سرزمین دلاور خیز نقش کرده‌اند. حال در مصاف نهایی این بار مسعود گرامی از سلاله خورشید است که از همین نقطه برخاست به حنیف پیوست و گویا دست تقدیر چنین خواسته بود که در شکنجه‌گاههای آریامهری و ابتلائات بسیار مهیای پیشبرد مقاومتی شود که لاجرم ارتجاع سفاک و سالوس خمینی را به زانو در خواهد آورد و تلاش تاریخی مردمان پاک سرزمی‌نمان در نیل به آزادی و کرامت به ثمر خواهد نشست که چنین باد.

گفتم که بعد از نیشابور به طرف مشهد می‌راندم. نزدیک بینالود کنار جاده کامیونی متوقف بود و دو مرد یکی مسن تر و یکی هم میانسال به علامت توقف دست تکان دادند. شنیده‌های زیادی از اتفاقات ناشی از اعتماد به غریبه‌ها در جاده داشتم اما به‌خصوص در خطه خراسان خود را آشنا و رها و راحت یافته بودم و در دم ترمز زدم. مرد میانسال جلو آمد با چهره‌ای متبسم و مودب و با لهجه شیرینش گفت کامیون قطعه لازم دارد و باید از مشهد بیاوریم. اگر ممکن است ما را برسان که گرفتاریم. سوار شدند و چند دقیقه‌ای نگذشته بود که درد دلشان باز شد. از مشقت و نارسایی در آمد، اجحافاتی که در حقشان شده و شرحی از دادگاهی که قاضی پول گرفته و آنها را به خاک سیاه نشانده بود و اقداماتی که بر علیه قاضی داشتند و... صحبت کردند. به آنها گفتم خوب با اینهمه مصیبت این دور باطل چگونه به سر می‌رسد و چاره چیست؟ فرد میانسال بلافاصله جواب داد "اشرف". کار درست را آنها می‌کنند. گفتم اشرف کجاست و چه خبر است؟ گفت در آنجا حمله کرده‌اند و از آنها می‌ترسند. فقط آنها حریف اینها هستند اگر حزب توده لو نداده بود، در همان اوایل، کار آخوندها را تمام کرده بودند.

با خود گفتم بی‌جهت نیست که مهر خراسان در دلم مُهر شده هم‌چنان‌که مهر اشرف در دل همه ما روییده است.

محمود از تهران

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/338e394b-1e24-4c3d-be85-adf496453c49"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات