عاشورای حسینی، تصویری است فراگیر از انسان تمام و انسانیت کامل. در هر گوشهٴ آن هزار پیام و در هر کنج و زاویهاش بیشمار وجد و شیفتگی. انگیزشی که صحنههای عاشورا میآفرینند، آنچنان است که مدام به جذبه، آدمی را به وادی والاترین ارزشهای انسانی میکشاند: «تابلوهای شورانگیز یک حماسه جاودان».
«مسلمبن عقیل»
مسلم، پیک شورش و انقلاب
عراق، در زمان عثمان و معاویه، مرکز عمده جنبش بود. با روی کارآمدن یزید، اوضاع عراق بهشدت بحرانی شد و مردم از فشار حکام اموی به تنگ آمدند. در این زمان بود که آنها شنیدند حسینبن علی (ع) از بیعت با یزید خودداری کرده و به مکه رفته است. آنگاه مردم کوفه در خانهٴ «سلیمانبن صرد» گرد آمدند و او برخاست و گفت: «معاویه هلاک شد و حسینبن علی (ع) از بیعت با یزید امتناع ورزید. شما که شیعیان او و پدرش هستید، اگر برای نصرت و فداکاری، به راستی آمادهاید، پس او را از تصمیم خود آگاه سازید و به سوی خود دعوت نمایید؛ و اگر از پیمانشکنی و سستی خود در این راه هراسانید، او را بیجهت فریب ندهید…».
وقتی سخنان سلیمان بهپایان رسید، تمام کسانی که در مجلس حضور داشتند، گفتند همگی برای جهاد و کشته شدن در راه او آمادهاند. آنها نامهیی به حسین (ع) نوشتند و خواستار ورود او به کوفه شدند. این نامهها به همراه نامههای دیگری از این قبیل، به جانب حضرت ارسال شدند که همگی حاکی از شوق کوفیان به همراهی و همگامی با حسین (ع) بود.
امام به کوفیان جواب نوشت و آنگاه «مسلم» را بهنمایندگی از سوی خود به کوفه فرستاد. مسلم بن عقیل نماینده اعزامی سید الشهدا برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم کوفه بود. او پسر عموی امام حسین (ع ) و مورد وثوق وی بود. رشادت و جوانمردی وی مشهور بود. در جنگ صفین، مسئولیت جناح راست لشکر علی «ع » را عهدهدار بود. امام حسین «ع » در نامه خود خطاب به شیعیان و سران کوفه، مسلم بنعقیل را بعنوان «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود» به آنان معرفی کرد. مسلم در نیمهٴ شعبان از مکه به کوفه رفت. در کوفه به تلاش وسیعی برای دعوت مردم به بیعت با امام پرداخت. مردم چون شنیدند که نماینده حسینبن علی (ع) وارد کوفه شده، دستهدسته به حضور مسلم آمده و بیعت کردند. مردمی که دیگر کوفة آزاد شده در دست آنها بود. گویی نسیمی از روح علی (ع) بر پایتخت حکومتش میوزید. آن زمان والی کوفه نعمان بن بشیر بود. حدود 18هزار نفر با مسلم فرستاده امام حسین (ع) بیعت کردند.
شور دمافزون کوفه میرفت تا سایر نقاط را بجنباند و بشوراند و گام مهمی بهسوی پیروزی برداشته شود. اما یزید و نقشهچینان حزب اموی وحشتزده به چارهجویی پرداختند و در اولین قدم «نعمان»، والی کوفه، را، که بهزعم آنها شدت عمل لازم را نشان نمیداد، بر کنار و «ابن زیاد» را به جای او گماشتند. ابن زیاد قدرتنمایی نمود و اکثر سران قوم و معتمدین کوفه را شدیداً تحت نظر قرار داد و تماسشان را با سایر مردم قطع کرد. آنگاه ابن زیاد، برخی سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهدید و تطمیع، مطیع خویش ساخت. به این ترتیب فشار ابن زیاد و بیرحمی ویژهیی که در کوفه از خود نشان داد، رعب و وحشت فوقالعادهیی را بر مردم مستولی کرد. با ایجاد جو رعب و وحشت و دستگیریها، بیم و هراس بر مردم سایه افکند.
اندک اندک از اطرافیان مسلم کاسته شد تا اینکه او عاقبت با معدودی از یاران صدیقش تنها ماند. بار دیگر ترس و تردید بر مردم غلبه کرد و این خفقان دردآلود به آنجا کشید که ابن زیاد برای دستگیری مسلم اقدام کرد. جایگاه مسلم در کوفه پنهانبود. ابن زیاد به کمک جاسوسان خود، محل اختفای او را پیدا کرد و به دستگیری میزبانش، که «هانی » بود، اقدام کرد.
سپس مسلم در خانهٴ «محمدبن کثیر»، که کمتر کسی به آنجا رفت و آمد داشت، مسکن کرد. ولی جاسوسان ابن زیاد محل مسلم را یافتند و محمدبن کثیر و فرزندش را دستگیر کردند. بعد از آن، مسلم شب را در خانه پیرزنی از دوستداران خاندان رسول (ص) گذراند. اما فرزند آن زن، ابن زیاد را از وجود مسلم در خانهشان باخبر ساخت. ابن زیاد پانصد تن را به سرکردگی «محمدبن اشعث» به دستگیری مسلم فرستاد. اما مسلم سلاح برداشت و به پیکارآمد. شرح نبرد شجاعانهٴ مسلم بسیار شگفتآور است و بیاختیار منبع لایزالی را بهخاطر میآورد که مسلم با تکیه به آن، چنین نیرومند شده است. او هیجده تن را به خاک انداخت و هنوز میجنگید. سرکرده مزدوران از ابن زیاد تقاضای نیروی کمکی کرد، اگرچه این تقاضا برای آن سفلة سفاک بسیار دردآور بود چرا که بههیچوجه قابل تعبیر نبود. ابن زیاد، که مسلم را میشناخت، به مزدور خود پیغام داد که: «مسلم را امان بده، که جز به این طریق نمیتوانی بر او دستیابی». ولی مسلم همچنان غضبناک و غران میجنگید. تا اینکه یکی از آن پانصد سفلة بزدل به نام «بکر»، ناجوانمردانه از پشت به او ضربتی زد و قسمتی از بدنش را درید. مسلم او را از پای درآورد. اما در حالیکه از شدت جراحات دیگر رمقی نداشت، نیروهای دشمن او را به سمت چاهی که در آن حوالی پوشانده شده بود، راندند تا در آن افتاد و به این حیله توانستند وی را دستگیر کنند. سپس او را به نزد ابن زیاد بردند. شرح مقاومت و افشاگریهای مسلم در قصر ابن زیاد، خود مطلب و حدیثی جداگانه دارد. پس از گفتگوهای تندی که در قصر بین مسلم و ابن زیاد رد و بدل شد؛ به دستور ابن زیاد، مسلم را بالایقصر بردند. ابن زیاد، مزدوری را مأمور قتل مسلم کرد. مسلم به آن سفلة مزدور گفت: «در ازای خون تو، این خراش که بر گردن من آوردی، کافی نیست». آن سفله شمشیر کشید تا او را بکشد، اما از فریاد مسلم دهشتزده شد و بانگ مسلم سراسیمهاش نمود. از فراز قصر به زیر آمد و گفت که قادر نیست بهکار مسلم برسد. این بار ابن زیاد، که خود نیز هراسناک شده بود، مردی از اهالی شام را مأمور قتل مسلم کرد. آنگاه سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند و سرش را نزد یزید فرستادند. مسلم شهید شد، در حالیکه قاتل بهشدت ترسیده و لرزان بود. شهادت مسلم بن عقیل، روز هشتم ذیحجه سال 60 (روز عرفه) اتفاق افتاد.
یکماه بعد، شبانگاه نهم محرم 61
… امام (ع) آن شب یاران را گرد آورد و از آنچه رفته بود با ایشان سخن گفت و دیگر بار درصدد شد تا یاران را، که در این مدت چندینبار تصفیه شده بودند، بیازماید و از روحیة ایشان آگاه شود. مبادا که در «حزب خدا» اندک ناخالصییی از «حزب شیطان» نفوذ کرده باشد. چه اکنون در آستانه شهادتی نهچندان دور، بهترین فرصت بود تا چنین ناخالصی خودبهخود آشکار شده و صاحبش را از صحنه دور سازد. امام (ع) در آن شرایط سخت و بحرانی که بسا پشتها بهخاک میساید، قرارها را از کف میرباید و فکر را مختل میکند، با آرامشی تمام چنین آغاز کرد: «خدا را بهنیکوترین وجه سپاسگزارم و در عافیت و گرفتاری او را ستایش میکنم. … خدا همهتان را جزای خیر دهد. گمان میکنم که روز نبرد با این سپاه رسیده و من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم. همگی بدون منع و حرجی راه خود را در پیش گیرید و از این تاریکی شب استفاده کنید».
مورخان بزرگ بعد از خطبه شب عاشورای امام (ع) جز اظهار فداکاری و پایداری، از یاران امام (ع) چیزی ننوشتهاند. همگی مینویسند که چون خطبه امام (ع) بهپایان رسید، اصرار ورزید که مرا تنها بگذارید و همهتان بهسلامت از این گرفتاری برهید… همه یاران وی همصدا گفتند: «چرا برویم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا چنان روزی را پیش نیاورد که تو کشته شوی و ما زنده باشیم».
سپس امام (ع) رو به فرزندان مسلمبن عقیل کرد و گفت: «ای فرزندان مسلم، شما را همان کشته شدن مسلم بس است. شما را آزاد گذاشتم بروید».
فرزندان مسلم گفتند: «سبحانالله، مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود و بهترین عموزادگان خود را بگذاریم و برویم و همراه ایشان تیر و نیزه و شمشیر بهکار نبریم و ندانیم که کار آنها با دشمن بهکجا رسید؟ بهخدا قسم چنین کاری نخواهیم کرد. بلکه جان و مال و خانواده خود را در راه خدا و یاری تو میدهیم و همراه تو میجنگیم تا ما هم بهسرفرازی شهادت برسیم. زشت باد آن زندگانی که پس از تو باشد».
و چنین بود که فرزندان مسلم سردار شهید کاروان حسینی، قهرمانانه مسیر پدر مجاهدشان را پیمودند و در کربلا بر عهد خویش با سالار شهیدان تا به آخر ایستادند.
«مسلمبن عقیل»
مسلم، پیک شورش و انقلاب
عراق، در زمان عثمان و معاویه، مرکز عمده جنبش بود. با روی کارآمدن یزید، اوضاع عراق بهشدت بحرانی شد و مردم از فشار حکام اموی به تنگ آمدند. در این زمان بود که آنها شنیدند حسینبن علی (ع) از بیعت با یزید خودداری کرده و به مکه رفته است. آنگاه مردم کوفه در خانهٴ «سلیمانبن صرد» گرد آمدند و او برخاست و گفت: «معاویه هلاک شد و حسینبن علی (ع) از بیعت با یزید امتناع ورزید. شما که شیعیان او و پدرش هستید، اگر برای نصرت و فداکاری، به راستی آمادهاید، پس او را از تصمیم خود آگاه سازید و به سوی خود دعوت نمایید؛ و اگر از پیمانشکنی و سستی خود در این راه هراسانید، او را بیجهت فریب ندهید…».
وقتی سخنان سلیمان بهپایان رسید، تمام کسانی که در مجلس حضور داشتند، گفتند همگی برای جهاد و کشته شدن در راه او آمادهاند. آنها نامهیی به حسین (ع) نوشتند و خواستار ورود او به کوفه شدند. این نامهها به همراه نامههای دیگری از این قبیل، به جانب حضرت ارسال شدند که همگی حاکی از شوق کوفیان به همراهی و همگامی با حسین (ع) بود.
امام به کوفیان جواب نوشت و آنگاه «مسلم» را بهنمایندگی از سوی خود به کوفه فرستاد. مسلم بن عقیل نماینده اعزامی سید الشهدا برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم کوفه بود. او پسر عموی امام حسین (ع ) و مورد وثوق وی بود. رشادت و جوانمردی وی مشهور بود. در جنگ صفین، مسئولیت جناح راست لشکر علی «ع » را عهدهدار بود. امام حسین «ع » در نامه خود خطاب به شیعیان و سران کوفه، مسلم بنعقیل را بعنوان «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود» به آنان معرفی کرد. مسلم در نیمهٴ شعبان از مکه به کوفه رفت. در کوفه به تلاش وسیعی برای دعوت مردم به بیعت با امام پرداخت. مردم چون شنیدند که نماینده حسینبن علی (ع) وارد کوفه شده، دستهدسته به حضور مسلم آمده و بیعت کردند. مردمی که دیگر کوفة آزاد شده در دست آنها بود. گویی نسیمی از روح علی (ع) بر پایتخت حکومتش میوزید. آن زمان والی کوفه نعمان بن بشیر بود. حدود 18هزار نفر با مسلم فرستاده امام حسین (ع) بیعت کردند.
شور دمافزون کوفه میرفت تا سایر نقاط را بجنباند و بشوراند و گام مهمی بهسوی پیروزی برداشته شود. اما یزید و نقشهچینان حزب اموی وحشتزده به چارهجویی پرداختند و در اولین قدم «نعمان»، والی کوفه، را، که بهزعم آنها شدت عمل لازم را نشان نمیداد، بر کنار و «ابن زیاد» را به جای او گماشتند. ابن زیاد قدرتنمایی نمود و اکثر سران قوم و معتمدین کوفه را شدیداً تحت نظر قرار داد و تماسشان را با سایر مردم قطع کرد. آنگاه ابن زیاد، برخی سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهدید و تطمیع، مطیع خویش ساخت. به این ترتیب فشار ابن زیاد و بیرحمی ویژهیی که در کوفه از خود نشان داد، رعب و وحشت فوقالعادهیی را بر مردم مستولی کرد. با ایجاد جو رعب و وحشت و دستگیریها، بیم و هراس بر مردم سایه افکند.
اندک اندک از اطرافیان مسلم کاسته شد تا اینکه او عاقبت با معدودی از یاران صدیقش تنها ماند. بار دیگر ترس و تردید بر مردم غلبه کرد و این خفقان دردآلود به آنجا کشید که ابن زیاد برای دستگیری مسلم اقدام کرد. جایگاه مسلم در کوفه پنهانبود. ابن زیاد به کمک جاسوسان خود، محل اختفای او را پیدا کرد و به دستگیری میزبانش، که «هانی » بود، اقدام کرد.
سپس مسلم در خانهٴ «محمدبن کثیر»، که کمتر کسی به آنجا رفت و آمد داشت، مسکن کرد. ولی جاسوسان ابن زیاد محل مسلم را یافتند و محمدبن کثیر و فرزندش را دستگیر کردند. بعد از آن، مسلم شب را در خانه پیرزنی از دوستداران خاندان رسول (ص) گذراند. اما فرزند آن زن، ابن زیاد را از وجود مسلم در خانهشان باخبر ساخت. ابن زیاد پانصد تن را به سرکردگی «محمدبن اشعث» به دستگیری مسلم فرستاد. اما مسلم سلاح برداشت و به پیکارآمد. شرح نبرد شجاعانهٴ مسلم بسیار شگفتآور است و بیاختیار منبع لایزالی را بهخاطر میآورد که مسلم با تکیه به آن، چنین نیرومند شده است. او هیجده تن را به خاک انداخت و هنوز میجنگید. سرکرده مزدوران از ابن زیاد تقاضای نیروی کمکی کرد، اگرچه این تقاضا برای آن سفلة سفاک بسیار دردآور بود چرا که بههیچوجه قابل تعبیر نبود. ابن زیاد، که مسلم را میشناخت، به مزدور خود پیغام داد که: «مسلم را امان بده، که جز به این طریق نمیتوانی بر او دستیابی». ولی مسلم همچنان غضبناک و غران میجنگید. تا اینکه یکی از آن پانصد سفلة بزدل به نام «بکر»، ناجوانمردانه از پشت به او ضربتی زد و قسمتی از بدنش را درید. مسلم او را از پای درآورد. اما در حالیکه از شدت جراحات دیگر رمقی نداشت، نیروهای دشمن او را به سمت چاهی که در آن حوالی پوشانده شده بود، راندند تا در آن افتاد و به این حیله توانستند وی را دستگیر کنند. سپس او را به نزد ابن زیاد بردند. شرح مقاومت و افشاگریهای مسلم در قصر ابن زیاد، خود مطلب و حدیثی جداگانه دارد. پس از گفتگوهای تندی که در قصر بین مسلم و ابن زیاد رد و بدل شد؛ به دستور ابن زیاد، مسلم را بالایقصر بردند. ابن زیاد، مزدوری را مأمور قتل مسلم کرد. مسلم به آن سفلة مزدور گفت: «در ازای خون تو، این خراش که بر گردن من آوردی، کافی نیست». آن سفله شمشیر کشید تا او را بکشد، اما از فریاد مسلم دهشتزده شد و بانگ مسلم سراسیمهاش نمود. از فراز قصر به زیر آمد و گفت که قادر نیست بهکار مسلم برسد. این بار ابن زیاد، که خود نیز هراسناک شده بود، مردی از اهالی شام را مأمور قتل مسلم کرد. آنگاه سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند و سرش را نزد یزید فرستادند. مسلم شهید شد، در حالیکه قاتل بهشدت ترسیده و لرزان بود. شهادت مسلم بن عقیل، روز هشتم ذیحجه سال 60 (روز عرفه) اتفاق افتاد.
یکماه بعد، شبانگاه نهم محرم 61
… امام (ع) آن شب یاران را گرد آورد و از آنچه رفته بود با ایشان سخن گفت و دیگر بار درصدد شد تا یاران را، که در این مدت چندینبار تصفیه شده بودند، بیازماید و از روحیة ایشان آگاه شود. مبادا که در «حزب خدا» اندک ناخالصییی از «حزب شیطان» نفوذ کرده باشد. چه اکنون در آستانه شهادتی نهچندان دور، بهترین فرصت بود تا چنین ناخالصی خودبهخود آشکار شده و صاحبش را از صحنه دور سازد. امام (ع) در آن شرایط سخت و بحرانی که بسا پشتها بهخاک میساید، قرارها را از کف میرباید و فکر را مختل میکند، با آرامشی تمام چنین آغاز کرد: «خدا را بهنیکوترین وجه سپاسگزارم و در عافیت و گرفتاری او را ستایش میکنم. … خدا همهتان را جزای خیر دهد. گمان میکنم که روز نبرد با این سپاه رسیده و من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم. همگی بدون منع و حرجی راه خود را در پیش گیرید و از این تاریکی شب استفاده کنید».
مورخان بزرگ بعد از خطبه شب عاشورای امام (ع) جز اظهار فداکاری و پایداری، از یاران امام (ع) چیزی ننوشتهاند. همگی مینویسند که چون خطبه امام (ع) بهپایان رسید، اصرار ورزید که مرا تنها بگذارید و همهتان بهسلامت از این گرفتاری برهید… همه یاران وی همصدا گفتند: «چرا برویم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا چنان روزی را پیش نیاورد که تو کشته شوی و ما زنده باشیم».
سپس امام (ع) رو به فرزندان مسلمبن عقیل کرد و گفت: «ای فرزندان مسلم، شما را همان کشته شدن مسلم بس است. شما را آزاد گذاشتم بروید».
فرزندان مسلم گفتند: «سبحانالله، مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود و بهترین عموزادگان خود را بگذاریم و برویم و همراه ایشان تیر و نیزه و شمشیر بهکار نبریم و ندانیم که کار آنها با دشمن بهکجا رسید؟ بهخدا قسم چنین کاری نخواهیم کرد. بلکه جان و مال و خانواده خود را در راه خدا و یاری تو میدهیم و همراه تو میجنگیم تا ما هم بهسرفرازی شهادت برسیم. زشت باد آن زندگانی که پس از تو باشد».
و چنین بود که فرزندان مسلم سردار شهید کاروان حسینی، قهرمانانه مسیر پدر مجاهدشان را پیمودند و در کربلا بر عهد خویش با سالار شهیدان تا به آخر ایستادند.