گرچه راهیست پراز بیم زما تا بردوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
در تکاپوی زندگی و مبارزه همواره برای مرگ آمادهایم
اما سختترین لحظات وداع با یارانی است که بیجایگزیناند. منحصر بفرد اند. و این بار مجاهد والامقام، انسان بزرگ و ستودنی برادر بسیار عزیزم قاسم.
برخی انسانها آنقدر در زندگیمان تاثیرگذارند که نمیخواهیم هیچوقت از دستشان بدهیم یا رفتنشان را باور کنیم.
مرگهایی اینچنین تکاندهنده و تاثیرگذار نشانه است از یک زندگی پربار، پر ارزش و آرمانی.
نهایتا و فقط هر فرد در اوج ارزشهای انسانی و مجاهدیاش تکثیر میشود و در ذهنها و قلبها جاودانه میماند.
شکوفایی، سرشاری و استقامت برادر قاسم در دوران بیماری خلق الساعه نبود. بلکه حاصل همهٴ زندگی مبارزاتیاش بود که با ایمان طی شده بود و در این ابتلا بارز میشد.
وجود و شخصیت او همیشه برایم در ایمان راسخ به برادر مسعود و یقین محکم به خواهر مریم تفسیر میشد.
تغییر موقعیت جغرافیایی، تغییر موقعیت سازمانی، تغییر مسئولیت، بیماری، هیچ چیزی ارزشهای انقلابی او را کمرنگ نمیکرد. همیشه برادر قاسم بود.
جدیت در مسئولیت و انقلابی بودن، در عینحال شوخ طبعی و صفا و محبت او همیشه مرا جذب میکرد.
از لحظهای که خبر درگذشت او را شنیدم، اشکهایم در فراق این مجاهد نستوه همراه هست با لبخند از بسیار خاطرات و لحظات شادیبخش با او.
دفترم را ورق میزدم. به تیرماه ۹۳ – ژوییه ۲۰۱۴ میرسم. دیدار و ملاقات با برادر قاسم در بیمارستان. نوشته ام:
با اینکه دیسک کمرش را عمل کرده بود. سرحالتر از هر موقع دیگر به استقبال خواهر شهرزاد آمد. هر کار کردیم که استراحت کند قبول نکرد و به احترام بهحالت ایستاده و نشسته بود.
از خبرها میپرسید. نگران بچهها در لیبرتی بود.
و بعد با شور و التهابی عجیب از بزرگی و نقش و کارکرد خواهر مریم در رهبری این جنبش میگفت. و با عاطفهای خاص از دل تنگیهایش. و از اینکه نمیتواند در این روزها کار کند و کمککار باشد ابراز شرمندگی میکرد.
احساسات او نسبت به خواهر مریم، زلال و ناب و مؤثر بود.
از ایمانش، به آزادی و انقلاب سرشار میشدم و از جنگندگیاش و یقین اش به راه و آرمان برادر مسعود مومنتر میشدم.
به او که نگاه میکردم، رزم و رنج سالیان در چهرهاش بهخوبی نمایان بود. با اینهمه پیکار، سابقه، و موقعیت اما هرگز از تواضع او کم نشده. او واقعاً به درجهای متعالی از شخصیت انسانی و مجاهدی رسیده بود.
چقدر ساده و بیتکلف بود. در لحظه فقط یک توصیف برای او در ذهنم نقش بست: مجاهد بزرگ
حقیقتاً هیچ چیز زیباتر از یک انسان شرافتمند نیست.
هر زمان که برادر قاسم را با این میزان بیماری و درد در عینحال محبت و خوشرویی و استقامت میدیدم این درک را داشتم که آخرین چیزی که در زندگی یک مبارز میمیرد امید و ایمان است. باز هم نمیمیرد این تنها ارثی است که برای دیگران به جا میگذارد.
او که میدانست شرایط بیماریاش سختتر میشود، با آن خودش را منطبق میکرد و شکرگزار بود با این دعا که پرودگارا آرامشی به من بده تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر ده و شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
ده روز پیش که حال مساعدی برای ملاقات نداشتند. با خواهرانم نامهیی برای او فرستادیم. او در جوابمان نوشت:
خواهران بزرگوار
ضمن عرض سلام و احترام
می خواستم صمیمانه خدمت شما ارادتم را عرض نموده و خاطرنشان کنم که آنچه شما در نامه صمیمانه خود نوشته بودید من خودم را شایسته آن نمیدانم ولی امیدوارم در راه پرافتخار مجاهدین که شما پیشتازان آن هستید، بیش از گذشته گام بردارید.
امیدوارم مرا نیز در پیمودن این راه پرافتخار از دعای خیر فراموش نکنید.
خدانگهدارتان برادر کوچکتان قاسم
همین چندخط، پیام و وصیت او به ما بود. (در راه پرافتخار مجاهدین بیش از گذشته گام بردارید). ما به او قول میدهیم.
و در پایان، بذر شروع تازهیی کاشته میشود. و آن شروع تازه، یک انسان است.
درگذشت برادر قاسم مصداق این توصیف است. جاودانگی او و ارزشهایش در ما، شروع یک انسان مجاهد.
مطمئنم که در آخرین لحظات خطاب به همه میگفت: ایمان داشته باشید. سپیده فرا میرسد. حتی اگر چشمان من دیگر بسته باشد.
از: ف - گ: پاریس.
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
در تکاپوی زندگی و مبارزه همواره برای مرگ آمادهایم
اما سختترین لحظات وداع با یارانی است که بیجایگزیناند. منحصر بفرد اند. و این بار مجاهد والامقام، انسان بزرگ و ستودنی برادر بسیار عزیزم قاسم.
برخی انسانها آنقدر در زندگیمان تاثیرگذارند که نمیخواهیم هیچوقت از دستشان بدهیم یا رفتنشان را باور کنیم.
مرگهایی اینچنین تکاندهنده و تاثیرگذار نشانه است از یک زندگی پربار، پر ارزش و آرمانی.
نهایتا و فقط هر فرد در اوج ارزشهای انسانی و مجاهدیاش تکثیر میشود و در ذهنها و قلبها جاودانه میماند.
شکوفایی، سرشاری و استقامت برادر قاسم در دوران بیماری خلق الساعه نبود. بلکه حاصل همهٴ زندگی مبارزاتیاش بود که با ایمان طی شده بود و در این ابتلا بارز میشد.
وجود و شخصیت او همیشه برایم در ایمان راسخ به برادر مسعود و یقین محکم به خواهر مریم تفسیر میشد.
تغییر موقعیت جغرافیایی، تغییر موقعیت سازمانی، تغییر مسئولیت، بیماری، هیچ چیزی ارزشهای انقلابی او را کمرنگ نمیکرد. همیشه برادر قاسم بود.
جدیت در مسئولیت و انقلابی بودن، در عینحال شوخ طبعی و صفا و محبت او همیشه مرا جذب میکرد.
از لحظهای که خبر درگذشت او را شنیدم، اشکهایم در فراق این مجاهد نستوه همراه هست با لبخند از بسیار خاطرات و لحظات شادیبخش با او.
دفترم را ورق میزدم. به تیرماه ۹۳ – ژوییه ۲۰۱۴ میرسم. دیدار و ملاقات با برادر قاسم در بیمارستان. نوشته ام:
با اینکه دیسک کمرش را عمل کرده بود. سرحالتر از هر موقع دیگر به استقبال خواهر شهرزاد آمد. هر کار کردیم که استراحت کند قبول نکرد و به احترام بهحالت ایستاده و نشسته بود.
از خبرها میپرسید. نگران بچهها در لیبرتی بود.
و بعد با شور و التهابی عجیب از بزرگی و نقش و کارکرد خواهر مریم در رهبری این جنبش میگفت. و با عاطفهای خاص از دل تنگیهایش. و از اینکه نمیتواند در این روزها کار کند و کمککار باشد ابراز شرمندگی میکرد.
احساسات او نسبت به خواهر مریم، زلال و ناب و مؤثر بود.
از ایمانش، به آزادی و انقلاب سرشار میشدم و از جنگندگیاش و یقین اش به راه و آرمان برادر مسعود مومنتر میشدم.
به او که نگاه میکردم، رزم و رنج سالیان در چهرهاش بهخوبی نمایان بود. با اینهمه پیکار، سابقه، و موقعیت اما هرگز از تواضع او کم نشده. او واقعاً به درجهای متعالی از شخصیت انسانی و مجاهدی رسیده بود.
چقدر ساده و بیتکلف بود. در لحظه فقط یک توصیف برای او در ذهنم نقش بست: مجاهد بزرگ
حقیقتاً هیچ چیز زیباتر از یک انسان شرافتمند نیست.
هر زمان که برادر قاسم را با این میزان بیماری و درد در عینحال محبت و خوشرویی و استقامت میدیدم این درک را داشتم که آخرین چیزی که در زندگی یک مبارز میمیرد امید و ایمان است. باز هم نمیمیرد این تنها ارثی است که برای دیگران به جا میگذارد.
او که میدانست شرایط بیماریاش سختتر میشود، با آن خودش را منطبق میکرد و شکرگزار بود با این دعا که پرودگارا آرامشی به من بده تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر ده و شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
ده روز پیش که حال مساعدی برای ملاقات نداشتند. با خواهرانم نامهیی برای او فرستادیم. او در جوابمان نوشت:
خواهران بزرگوار
ضمن عرض سلام و احترام
می خواستم صمیمانه خدمت شما ارادتم را عرض نموده و خاطرنشان کنم که آنچه شما در نامه صمیمانه خود نوشته بودید من خودم را شایسته آن نمیدانم ولی امیدوارم در راه پرافتخار مجاهدین که شما پیشتازان آن هستید، بیش از گذشته گام بردارید.
امیدوارم مرا نیز در پیمودن این راه پرافتخار از دعای خیر فراموش نکنید.
خدانگهدارتان برادر کوچکتان قاسم
همین چندخط، پیام و وصیت او به ما بود. (در راه پرافتخار مجاهدین بیش از گذشته گام بردارید). ما به او قول میدهیم.
و در پایان، بذر شروع تازهیی کاشته میشود. و آن شروع تازه، یک انسان است.
درگذشت برادر قاسم مصداق این توصیف است. جاودانگی او و ارزشهایش در ما، شروع یک انسان مجاهد.
مطمئنم که در آخرین لحظات خطاب به همه میگفت: ایمان داشته باشید. سپیده فرا میرسد. حتی اگر چشمان من دیگر بسته باشد.
از: ف - گ: پاریس.