چهل و سه سال پیش که فریفتگان کاریسمای کاذب خمینی، شبحی از چهرهٔ اخمکردهٔ او را در ماه میدیدند و حاضر نبودند به ادراک خود شک کنند، مجاهدین حرف دیگری زدند. این در حالی بود که هنوز انقلاب ضدسلطنتی پیروز نشده بود اما مجاهدین با توجه به شناختی که از ماهیت راست ارتجاعی خمینی و همریشان او داشتند، پیشبینی میکردند که اگر بهسرعت مرزهای خود را با جریان غالب ترسیم نکنند، ممکن است خیلی زود دیر شود و نتوان آب رفته را به جوی بازگرداند. مسعود رجوی در سخنرانی ۴بهمن ۱۳۵۷ خود در دانشگاه تهران هنگامی که خمینی تختهگاز و بیدنده و ترمز «انقلاب اسلامی» را به افکار عمومی تحمیل میکرد، به صراحت سخن از «انقلاب دمکراتیک» بر زبان آورد و گفت نیامده است که «روند خودبهخودی قضایا را ستایش کند».
گفتن این سخنان قبل از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، علاوه بر جسارت، پاکباختگی سیاسی ـ ایدئولوژیک، ریسکپذیری کلان و تهی بودن از مصلحتنگریهای تاجرمآبانه فراوانی میطلبید؛ زیرا میتوانست در آن شرایط حتی سرمایهٔ اجتماعی مجاهدین را ـ که هنوز دفاتر جنبش ملی مجاهدین را تأسیس نکرده بودند ـ یکجا بسوزاند و بر باد دهد.
در آن روزگاران، نخستین عوارض هر گونه تشکیک در ماهیت شعارهای بر زبان افتادهٔ خمینی، برابر بود با منزوی شدن و از نظرافتادن. اما مجاهدین میدانستند که اگر این مرز را با سرخترین کلمات ترسیم نکنند و مقهور «همه با هم» کذایی و دجالگرانهٔ خمینی بشوند، دیگر باید با چشمانداز آزادی و انقلاب دمکراتیک در ایران خداحافظی کنند.
بر اساس این مرزبندی بود که قادر شدند عمیقترین شناخت را از توتالیتاریسم نو پای دینی به دست بیاورند. تحلیلهای آنها در آن زمان پیشبینی میکرد که خمینی و نحله ارتجاعی او نخواهد توانست به مؤلفههای هردم پیچیده شوندهٔ جامعهٔی مانند ایران پس از انقلاب پاسخ دهد. ارتجاع تازه به قدرت رسیده برای حفظ قدرت به قلع و قمع فرزندان انقلاب روی خواهد آورد.
این تحلیلها ناظر بر این بود که نظام مبتنی بر سلطنت مطلقهٔ فقیه، با دو پایه ایجاد ترس و سرکوب آزادیها و آزادیخواهان در داخل ایران و تولید جنگ، بحرانآفرینی و صدور تروریسم به خارج خود را سر پا نگاه خواهد داشت.
گذر زمان بهخوبی اثبات کرد که ارتزاق از ترسآفرینی و اختناق و نیز بهرهبرداری از جنگ و تولید بحران برای این رژیم جنبهٔ تاکتیکی و گذرا ندارد، بلکه سرشتنشان آن است. فراتر از استراتژی است. ناگزیر است برای تداوم حیات انگلوار خود از یک بحران به بحران دیگر بخزد و عنکبوتوار بر گرداگرد خود بحران بتند و جامعه را دچار آن کند.
بعد از چهار دهه تأخیر، اینک تحلیلگران حکومتی البته بهطور کلی و در لفافه اذعان میکنند که فاشیسم دینی، نه دولتی است «برای پایان بخشیدن به ترس شهروندان» و بهقول خودشان برای برقراری «امنیت!» بلکه یک «دولت امنیتی (Security State) است که دائماً بر ترس شهروندان استوار است و باید این ترس را به هر قیمتی حفظ کند، چون کارکرد و مشروعیتش را از آن میگیرد» (رویداد۲۴. علیرضا نجفی. «چرا جمهوری اسلامی همیشه در شرایط حساس کنونی است؟». ۱۵آبان ۱۴۰۱).
نگارندهٔ این مطلب اعتراف میکند در نظام ولایت فقیه طی بیش از چهار دهه بحران همواره وجود داشته و باز تولید شده و در سالهای اخیر به ۳۷ بحران بزرگ رسیده است. [بگذریم از اینکه برخی تحلیلگران درون رژیم به این بحرانها نام «ابر بحران» نهادهاند.]. «اصحاب قدرت» از امتداد این بحرانها و باز تولید آن تحت عنوان «شرایط استثنایی کشور» استقبال میکنند.
این نوشتار با شماتت تمام از «کارل اشمیت» نام میبرد که با پیوستن به فاشیسم هیتلری به توجیه و تئوریزه کردن خودکامگی او پرداخت و به آن جنبهیی حقوقی بخشید. در نظام ولایت فقیه، این کار را مجلس خبرگان انجام داد. در واقع مجلسی مرکب از دهها کارل اشمیت عمامهدار.
خمینی به بهانهٔ «در خطر بودن اسلام!» و جنگ با عراق، وضعیت استثنایی در ایران برقرار کرد و در سایهٔ آن، هم گروههای سیاسی مخالف را سرکوب کرد و هم به ولایت فقیه قدرتی معادل سلطنت مطلقه بخشید و به او این جایگاه را داد که سخنان و تصمیمگیریهایش حکم قانون و فراقانون را پیدا کند. این همان چیزی بود که آدلف هیتلر نیز در سایزهایی کوچکتر از «امام امت!» بهدنبال آن بود و برای رسیدن به آن قوانین و نهادهای دمکراتیک آلمان را معلق کرد و به خود عنوان «پیشوا» اعطا نمود.
«این تعلیق قانون هر گونه حقوق شهروندی را برای حفظ «اصل حکومت» زیرپا میگذارد و شهروندان را به بدنهایی تقلیل میدهد که هیچ حقی اعم از حقوق انسانی، قضایی، سیاسی و... ندارند. در واقع به تعبیر آگامبن، وضعیت استثنایی نوعی «حیات برهنه» تولید میکند؛ زندگی در این وضعیت به «بیولوژی» صرف تقلیل داده میشود و انسانها دیگر تاریخ، ارزش، حقوق و... ندارند» (همان منبع).
این معنا را مقایسه کنیم با این حرف خمینی در کتاب «ولایت فقیه» :
«ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعیین) قیم برای صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد».
آیا همان الگوی نخنمای فاشیسم هیتلری؛ البته با دجالیت و عوامفریبی بیشتر نیست؟
فاشیسم دینی میخواست و میخواهد ایران و ایرانی را به سوختبار خودکامگیهای ولیفقیه تبدیل کند اما به یمن مقاومتی ریشهدار و سلسلهیی از قیامها اینک به انتهای خط رسیده است. تولید ترس و بحرانآفرینی و ایجاد «وضعیتهای استثنایی مصنوعی» و دشمنتراشیهای موهوم برای ادامهٔ سرکوب دیگر پاسخگو نیست.
انقلاب دمکراتیک مردم ایران، ساختارهای بنیادین فاشیسم دینی را نشانه گرفته است و به چیزی جز سرنگونی تام و تمام آن راضی نخواهد شد.