آبان امسال یکی از تاریکترین فصلهای نقض حقوقبشر در تاریخ معاصر ایران را رقم زد. ثبت ۳۰۴مورد اعدام در یک ماه نهتنها یک رکورد تکاندهنده است، بلکه بازتاب مستقیم سیاست بقا از طریق سرکوب عریان است؛ سیاستی که رژیم ولایت فقیه، از نخستین روزهای حاکمیتش، آن را بهعنوان ستون فقرات بقای خود برگزیده است. این سطح از اعدام، در گستره و سرعت، یادآور منطق همان قتلعام تابستان ۶۷ است؛ زمانی که رژیم در مواجهه با موج رو به گسترش نارضایتی به حذف فیزیکی هزاران زندانی سیاسی روی آورد تا به خیال خود آینده سیاسیاش را تضمین کند.
اما آنچه امروز رخ میدهد تفاوتی بنیادین با دهه ۶۰ دارد. اگر چه ماشین کشتار همان است، اما جامعه دیگر آن جامعه نیست، و نسل جوان دیگر آن نسل خاموششده نیست. ۳۰۴ اعدام، فقط در یک ماه، اگرچه سندی بر تشدید سرکوب است، اما همزمان بیانگر آن است که رژیم ولایت فقیه به آخرین حربههایش دست برده و از ابزارهای بیپردهتری برای مهار جامعه انفجاری استفاده میکند؛ جامعهیی که نهتنها مرعوب نمیشود، بلکه خشم و نفرت انباشتهاش را در قالب اشکال نوین مقاومت بروز میدهد.
سرکوب حداکثری؛ از قتلعام ۶۷ تا سیاست «ترور قضایی» امروز
در بررسی ریشههای این رکورد مرگبار، باید به همان منطق سیاسی بازگشت که قتلعام ۶۷ را رقم زد. رژیم ولایت فقیه، زمانی که از کنترل پویایی اجتماعی ناتوان میشود، به سمت حذف آشکار روی میآورد. اعدام در این منطق، نه ابزاری قضایی، که ابزار حکمرانی است. همانگونه که در قتلعام ۶۷ هدف نه رسیدگی حقوقی، بلکه نسلکشی مجاهدین و نیروهای مبارز بود، امروز نیز هدف نه اجرای قانون، بلکه تزریق رعب ساختگی به جامعه و ارسال پیام تهدید به نسل جوان است.
با این حال واقعیت میدانی نشان میدهد که این سیاست نهتنها موفق نبوده، بلکه نتیجهیی معکوس ایجاد کرده است. گزارشها و دادههای موجود نشان میدهند که با وجود جهش اعدامها، اعتراضات خاموش، مقاومتهای خودجوش و فعالیتهای سازمانیافته کانونهای شورشی نهتنها کاهش نیافته بلکه گستردهتر نیز شده است.
کانونهای شورشی؛ شکستن انحصار ترس
اگر دهه ۶۰ را دهه «سرکوب برای سکوت» بنامیم، دهه کنونی را میتوان دهه «سرکوب برای مهار شکستخورده» توصیف کرد. این تفاوت، بیش از هر چیز، در ظهور و گسترش پدیدهیی بهنام کانونهای شورشی قابل مشاهده است. جوانانی که با وجود تمام تهدیدها، بازداشتها و اعدامها، هر روز در شهرهای بزرگ و کوچک اقداماتی نمادین و عملی علیه ساختار سرکوب انجام میدهند.
عملیات پیوسته کانونهای شورشی که رسانهها و سایتهای مقاومت ایران بهصورت روزانه و مستند منتشر میکنند، گویای آن است که رژیم ولایت فقیه در ایجاد آن «هراس اجتماعی» با اعدام شکست خورده است. دیوارهای شهرها، بنرهای حکومتی، مراکز سرکوب و نمادهای ایدئولوژیک رژیم بهطور مداوم هدف قرار میگیرند.
اعدام زیاد، هراس کم؛ تناقض بزرگ حکومت
اینکه ۳۰۴ اعدام در یک ماه رخ میدهد، اما ترس اجتماعی تولید نمیشود، پیامدهای کلیدی دارد:
جامعه آستانه تحملش را پشت سر گذاشته است. مردم دیگر از سرکوب نمیترسند، بلکه آن را نشانه ضعف حکومت میدانند.
سرمایه اجتماعی مقاومت افزایش یافته است. جوانان با مشاهده حجم خشونت، بیشازپیش به ضرورت مبارزه سازمانیافته پی میبرند.
بحران مشروعیت رژیم عمیقتر شده است. رژیمی که برای بقا نیازمند اعدام روزانه است، مشروعیت ندارد بلکه تنها «اقتدار نمایشی» تولید میکند.
تجربه تاریخی قتلعام ۶۷ به حافظه جمعی بازگشته است. نسل امروز اینبار اجازه تکرار خاموش همان فجایع را نمیدهد.
اعدام، آخرین حربهٔ حاکمیت
اعدامهای گسترده آبان، اگر چه از سیاهترین صفحههای تاریخ ایران است، اما تصویری روشن از وضعیت کنونی کشور ارائه میدهد: رژیم ولایت فقیه به مرحله نهایی فرسایش خود رسیده و ابزارهایش نیز فرسوده شدهاند. هنگامی که حکومت برای کنترل جامعه به اعدامهای فلهای روی میآورد، میدانیم که نه قدرت دارد و نه راهحل؛ اعدام آخرین حربهٔ زنگزدهٔ آن است.
تاریخ اثبات کرده است که هیچ حکومتی با ماشین کشتار پایدار نمانده و جامعهیی که ترس را کنار بگذارد، دیر یا زود معادلات قدرت را تغییر خواهد داد.