728 x 90

زهرا نوشتن حرف دال را یاد گرفته است+عکس

زهرا نوشتن حرف دال را یاد گرفته است
زهرا نوشتن حرف دال را یاد گرفته است
گزارشی از محلهٴ قشمی‌های بم
 
اینجا در کنار ارگ بم و آثار باستانی تاریخی ایران که یادگار شکوه دولت باستانی ایران است، یک منطقه نیز هست که آثار ننگ تاریخ جمهوری ولایت فقیه است. منطقه‌ی قشمی بم.
 

یک محلهٴ ویرانه که هیچ اثری از تمدن و زندگی امروزی در آن نیست.

زمینهای قشمی یا حلبی‌آباد، بزرگترین حاشیه شهر بم است. این زمین‌ها در محدوده میراث فرهنگی بم و روی گسل زلزله قرار گرفته است. ساکنان اصلی این منطقه، کسانی هستند که پس از زلزله بم و به امید گرفتن امکانات و دریافت کمکهای مردمی پس از زلزله به بم آمدند و در اردوگاهها و کانکس‌ها مستقر شدند.


این جمعیت بعدها زمینهای قشمی را که به قیمت خیلی ارزان فروخته می‌شد، خریدند و زندگی در حلبی‌آباد بم را آغاز کردند. این روزها در این محله حدود 500خانوار زندگی می‌کنند که به‌دلیل نزدیکی آن به ارگ بم، سازمان جهانی یونسکو، بارها مسئولان ایرانی را تهدید به خارج کردن ارگ از فهرست جهانی کرده است.

بچه‌های مدرسه‌ای این محله اغلب بعد از تعطیلی مدرسه راهی زباله گردی و سر کشیدن به سطلهای زباله می‌شوند. آنها باید پول مواد مخدر مصرفی پدر و مادرهایشان را تأمین کنند.

 
در یکی از این خانواده‌ها به دخترکی بر می‌خوریم که در آلونکی که با شاخ و برگ‌های درخت خرما درست شده و اسمش را خانه گذاشته‌اند مشق می‌نویسد.

خانواده‌اش در این خانه زندگی می‌کنند.

 
با مادر و پدر و فرزندانی معتاد


زهرا کلاس اول ابتدایی است. او هر روز به این آلونک پناه می‌برد، مشق‌هایش را می‌نویسد و بیشتر اوقات روزش را آنجا سپری می‌کند. زهرا کتاب‌هایش را از توی کیف صورتی‌اش بیرون می‌آورد و روی زمین می‌چیند. روی سقف آلونکش چند قالیچه گذاشته‌اند تا باد نبردش. باد می‌وزد و زهرا بی‌توجه به باد و خاک هم‌چنان سرش توی کتاب و دفتر است.

 
آن طرف‌تر مادر، پدر و برادر 11ساله‌اش مواد مصرف می‌کنند. مددکارها کمک کرده‌اند و برایش این اتاقک را ساخته‌اند تا لااقل او گرفتار نشود. آن طور که علیرضا در سن 11سالگی معتاد به هروئین شده.


بارها ترکش داده‌اند، اما باز می‌رود سراغش. آخر چه انتظاری می‌توان داشت از یک کودک 11ساله که دائم در معرض دود و دم است... هروئین، شیشه.



خانه‌شان سرویس بهداشتی ندارد و اطراف خانه کپری، بوی شدید بدی به مشام می‌خورد.

مادر علیرضا با چند آجر در دست، از راه می‌رسد. تکدی‌گری می‌کند و لابه‌لای زباله‌ها می‌گردد تا پول مواد خودش، پسرش و شوهرش را جفت و جور کند.
همین طور که آجرها را دور خانه می‌چیند می‌گوید: «آبروم رفته با این خانه و زندگی‌ام. در و دیوار ندارد، خانه‌مان. این‌ها رو آوردم یک کم سرو سامان بدم به اینجا.»

 
مرتضی 60ساله از راه می‌رسد: «ما بدبختیم، حیرانیم. 12سال است اینجا زندگی می‌کنیم؛ نه آب بهداشتی داریم نه چیزی. به خدا همه ما مریضیم. همه ما را فراموش کرده‌اند، حیرانیم، حیران...» او هم مثل اغلب اهالی اینجا اعتیاد دارد.
مرتضی دو سال بعد از زلزله به بم آمده و ساکن محله قشمی شده. 10فرزند دارد. خانه‌اش نه دری دارد نه پیکری؛ دو شبهه اتاق تو در تو.



یک انباری در مرکز کپرها می‌بینم. برخلاف خانه‌ها که بدون در و پیکرند، این اتاق کوچک قفل دارد. روی زمین سرنگ، وافور و انواع ابزار استفاده از مواد مخدر ریخته است. شیره‌کش خانه است. می‌گویند شب‌ها مردان و کودکان همین جا مواد مصرف می‌کنند.




باد شدیدی می‌وزد. آن‌قدر که مجبوری چشم‌هایت را ببندی تا پر از خاک نشود. زهرا کلاس اول ابتدایی است. او هنوز در آلونک خود دارد مشق‌هایش را می‌نویسد او امروز دال را یاد گرفته. داس، دارا و... را بارها و بارها می‌نویسد. اما دیرزمانی است که درد و دود را شناخته بود. اگر ‌چه نمی‌توانست بنویسد.

زهراهای محلهٴ قشمی‌ها را نه. تمامی مردم محلهٴ قشمی‌ها. و باز هم نه. تمامی منطقه‌ی قشمی‌ها را باید نجات داد. با بنیاد یک ایرانی دیگر. بدون ستم ولایت فقیه.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9e02e1d0-ed37-478a-b6f5-ce2309d27255"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات