طرح مسأله
تاریخ کشورها و ملتها پر از کلمهی «افتخار» است. این را مردمان بههر مناسبت پسند خودشان میگویند، دولتها میگویند، مخالفان دولتها میگویند و مبارزان سیاسی و اجتماعی، معطوف به آزادیخواهی میگویند و آرمانگرایان هم میگویند.
پیروزمندان جنگها اصلاً به کمتر از کلمهی «افتخار» رضایت نمیدهند. مقاومتکنندهگان راه آزادی، مبارزهشان با دیکتاتورها را «افتخار»آمیز میدانند.
افتخار در معنای لغویاش یعنی سرافرازی، سربلندی، بالیدن و نازیدن. این کلمه از ریشهاش «فخر» ساخته شده است؛ با معانیِ «چیره شدن بر کسی در مفاخرت، مباهات کردن، بزرگمنشی، نازش، سرافرازی». (مأخوذ از لغتنامههای فارسی)
اشاره به طیف گستردهی «افتخار»کنندهگان با مبدأ و مقصد متفاوت، این مفهوم را تداعی میکند که اگر منشأ یا مبدأ احساس «افتخار»آمیز و سپس مقصد و محصول آن را نشناسیم، این کلمه در جایگاه حقیقیِ خود استوار نمیشود و ملعبهی خاستگاهها و مقاصد متفاوت خواهد شد.
ارتباط فلسفهی واژهها با نوع کاربردشان
واژههایی در زندگی ما انسانها هستند که بار مطلق معنایی در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ ما دارند. این واژهها بهدلیل همین ویژهگیشان، میتوانند بار مثبت یا منفی متناسب با استفادهی از آنها داشته باشند. از اینرو فلسفهی حقیقیِ این واژهها گاهی با کاربردشان در تعارض واقع میشود. مثلاً هنگامی که هیتلر از واژههای «آزادی»، «عدالت»، «سوسیالیسم» و «دموکراسی» برای تشریح «نازیسم» استفاده میکند، این واژهها از مصدر یا خاستگاه یا فلسفهشان بهاسارت گرفته شده و به حرمت معناییشان تجاوز شده است.
به این نمونهکاربردها که میرسیم، تاریخ پشت سرمان یادآوری میکند که واژههایی مثل «آزادی»، «شهادت»، «عشق»، «آرمان»، «رهایی»، «خیانت» و «دشمن» نیز سرنوشتی چون واژهی «افتخار» داشته و دارند.
برای اینکه مفهوم و مصداق واژهها را از تداعیها به واقعیتها منتقل کنیم تا بتوانیم تصویر و درکی روشن از حقیقت معانیِ آنها و ریشهی فلسفیشان داشته باشیم و نیز برای آنکه کارکرد مادیِ سیاسی ــ اجتماعی ـ انسانیِ آنها را ببینیم، یک نمونهی تاریخی را بررسی میکنیم و سپس به ایران امروز برمیگردیم.
بررسی یک نمونهی آشنا
لشگرکشیِ چنگیزخان به ایران، شرق آسیا و اروپا در قرن هفتم خورشیدی طبعاً از جانب چنگیزخان و قوای او ــ و احتمالاً بخشی از مردم مغول ــ «افتخار»آمیز بوده است. نقطهآغاز و هدف آن لشگرکشی، جهانگشایی و تسخیر سرمایههای طبیعی و مادی برای تأمین تدارکات و احتیاجات کشور خود بود. [سیاست رایج تمام فتوحات نظامی ماقبل تاریخ و پس از آن تا چند دهه پیش همین بوده است.]
تاریخ [بهعنوان زبان بیان محصول اندیشهها، رفتارها، سیاستها و جنگها] گواهی داد که فتوحات چنگیزخان نه تنها در خدمت بشریت و بهبود شرایط زیستی و اجتماعی و فرهنگی آن نبود و نشد، بلکه سلسلهیی جنایت از مصدر قدرتگرایی، تحمیل، غارتگری، زور و استثمار بوده است.
این عناصر، ستونهای برپادارندهی «افتخار» چنگیزخان بودهاند که جز بر مدار خودپرستی، فردمحوری با خوی تجاوزگری و استثمار نمیتوانستند برای او «افتخار» بیافرینند.
همان زمان چه در ایران، چه شرق آسیا و چه اروپا گروههایی متشکل و غیر متشکل در برابر لشگرکشی مغول ایستادند، تسلیم نشدند، جنگیدند و تقریباً بیشترشان شکست خوردند. منشأ و نقطهآغاز این پایداری و جنگها تسلیم نشدن به جهانگشایی و تجاوزگری و استثمار بود. اینان نیز به مبارزهشان با لشگرکشیِ چنگیزخان «افتخار» کردهاند.
تاریخ[با همان ویژهگیهای یادشده] نشان داده است که «افتخار» مبارزه با چنگیزخان، ریشهیی عمیق در پیوند با ذات و جوهر آدمی و معرفت اجتماعی انسانها دارد.
«افتخار» چنگیزخان دفاعی، توجیهگرا، ناگزیر، بیبنیاد، برای گریز از واقعیت و سرکوب وجدان و پاسخگویی است.
«افتخار» مبارزان با وی از روی پاسخ به رسالت انسان اجتماعی در پیوند با آزادیِ مسؤلیتپذیری برای استمرار کنش انسان اجتماعی است.
بین آن دو طیف، «افتخار» مرز بین انتخاب حیات آگاهانهی انسان اجتماعی با حیات ناگزیر گیاهیست. نقطهآغاز و محصول انسانی، اجتماعی و فرهنگیِ هر دو انتخاب، تفاوت «افتخار» و «ابتذال» را ترسیم میکنند.
بهدلایل فوق، تفاوتی بنیادین میان کشتهشدهگان جبههی چنگیزخان و جبههی مبارزان با وی وجود دارد. این تفاوت را ــ که از قضا ریشهیی فلسفی در شناخت دو نگرش با دو نقطهآغاز و دو محصول دارد ــ میتوان در همهی جنگها میان دیکتاتوریها و مبارزان راه آزادی زیر ذرهبین برد.
نسبت «افتخار» و «ابتذال» در ۴۵ سال گذشته
اکنون میتوان این بررسی را دربارهی طرفین جنگهای تاریخ معاصر جهان و ایران صورت داد تا حقیقی بودن «افتخار» و «ابتذال» را در هر کدام سنجید.
وقت است بیاییم به چهار دههی گذشته در نبرد میان حاکمیت آخوندها و مخالفانشان تا ببینیم نسبت «افتخار» و «ابتذال» در هر کدام چیست و اساساً به چی باید افتخار کنیم؟
طبق بررسیِ انجامشده و گواهیِ تاریخ، آیا معیاری جز نقطهآغاز طرفین و محصول انسانی، اجتماعی و فرهنگیشان برای این سنجش وجود دارد؟ بیشک این معیار را در اسفند ۱۳۵۷ یا بهار ۱۳۵۸ نمیشد طرح کرد؛ چرا که هنوز «نقطهآغاز» هیچ طرفی منجر به «محصول سیاسی» بهطور فراگیر و اجتماعی نشده بود.
اکنون کارنامهها و پروندهها میان تمام طرفهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در صحنهی ایران بهمیزان لازم برای شناخت هر یک روشن شده است. معیار این روشن بودن کماکان همان دو اصل «نقطهآغاز» و «محصول انسانی، اجتماعی و فرهنگی» طرفین است.
دو نمونه با آثار جاریشان
ــ آیا جنگ هشت سالهیی که خمینی شش سال آن را با هدفی کور و تجاوزکارانه و اشغالگرانه با نقطهآغاز تأمین عقدههای قدرتپرستانهی شخصی تحت عنوان مبتذل «جنگ اسلام و کفر» ادامه داد ــ و در نهایت هم بزدلانه زهر نوشید ــ «افتخار»آمیز بود یا برهم زدن آن بساط تماماً خلاف منافع ملی ایران؟ آیا همراهی و همصدایی با خمینی و سکوت در مقابل جنگطلبیِ تجاوزکارانهی او «افتخار» بود یا جنگیدن با او و افشای سیاست او در داخل و خارج ایران؟ [تاریخ از زبان اسناد و اعترافها گواهی داد که تکرار «افتخار» بر زبان وارثان خمینی، سرپوش ناگزیر و خفیفانهی «خواری» و «ننگ» است.]
ــ در تابستان ۱۳۶۷ خمینی و یک برگه فرمان و فتوا همراه با یک هیأت تحت امر او یکطرف بودند، هزاران زندانی سیاسیِ مجاهد و مبارز که همگی قبلاً حکم گرفته و دوران محکومیت را میگذراندند، طرف دیگر. خمینی نه قاضی بود، نه وکیل و نه حقوقدان؛ با این حال فتوای مذهبیِ کینهجویانهی قتل عام صادر میکند. زندانیان بر حق مسلم حقوق زندانی خویش و حق داشتن باور و اعتقاد و نفی نکردن باورشان میایستند. خمینی با داسهای بازوانش در هیأت تحت فرمانش، جان و جسم هزاران زندانی را درو میکند.
این قتل عام سالهای متمادی از تمام ایران و جهان مخفی نگاه داشته میشود. اگر «افتخار»آمیز بود، چرا بدون دادگاه و بدون وکیل؟ چرا مخفی؟ چرا در هراس و وحشت از حسابرسی داخلی و بینالمللی؟ چرا به هیچ خانوادهیی رد فرزندش داده نمیشود؟ چرا همواره در صدد پوشاندن آثار قتل عام در اسناد و نابود کردن گور قربانیان؟
«افتخار» رنگ، بو، حس و تصور دارد و بخشندهی معرفت است. هر کس داستان کشاکش میان زندانیان سیاسی و خمینی را بداند و از میان حکایت واقعیِ قتل عام تابستان ۶۷ عبور کرده باشد، رنگ و بو و حس و تصور «افتخار» را از پایداری و انتخاب تکتک آن زندانیان سیاسی در جان خویش کشف میکند و به معرفت غرورانگیز انسانی دست مییابد.
نشانیهای نقد «افتخار»
بررسیهای تجربی و تاریخی ــ که در بالا یادآوری شد ــ گواهی میدهند که «افتخار» از آن آنانیست که چه فردی و چه جمعی و تشکیلاتی، پرچم مبارزه و مرزبندی با حاکمیت آخوندها را هرگز و یک آن بر زمین نگذاشته، به مبارزهی تمامعیار با آن لحظهیی تردید نکرده و هرگز اسیر فریب دامچالههای رنگارنگ داخلی و بینالمللیِ آن نشده است.
هماینک «افتخار» ار آن کانونهای شورشی است که با پرخطرترین انتخابها و عملیاتها، مغلوب شورهزار یأس مطلوب اتاق فکر نظام ملایان با زعامت ولی فقیه ارتجاع نمیشوند و روزانه دهها پراتیک زنده را بهعنوان نماد تسلیمناپذیری و نبرد و قیام، زنده و پویا و بالنده متجلی میکنند.
«افتخار» از آن زندانیان سیاسیست که با رایت نفی هرگونه دیکتاتوری، پیام گویای اکثریت مردم ایران را در نفی تمامیت حاکمیت ولایت فقیه متبلور میکنند.
«افتخار» از آن زنانیست که مقاومت برای آزادی و برابری را با سنگینترین بهای فوق تصور در طی ۴۵ سال گذشته برقرار نگه داشته و دستگاه تفکر و سیاست زنستیزی حاکمیت ولایی ـ آخوندی را شکست دادهاند.
«افتخار» آن است که معرفت و فرهنگ آزادی را بگسترد، انسان اجتماعی را از «بودن» و تسلیم به «شدن» و تغییر سوق دهد، از مهابت عادت به ذکاوت انتخاب و شورش فرا ببرد و مسؤلیتپذیریِ تغییر و تعیین سرنوشت خود و جامعهاش را تبلور حقیقیِ «آزادی» و «اختیار» کند.