سپیدهدمان ۲۳بهمن ۱۴۰۱ پاریس شاهد یک رویداد تماشایی بود تا روزمرگیهای این شهر بزرگ اروپایی را رنگی از تازگی و غرابت ببخشد.
آن روز شولای خاکستری ابر، سقف ساکت آسمان را اندوده بود؛ اما در میدان «دانفر روشرو»، هزاران خورشید رقصان در حال دمیدن از قلب پرچمهای برافراشتهٔ ایران بودند؛ خورشیدهایی بر پشت شیرهای طلایی و شمشیرهای کشیده. این میدان تا بهحال این همه رنگینکمان را در ارتفاع دستان در حال پرواز ندیده بود. همه آمده بودند. از پسران و دختران دهه هشتادی با برق نگاههای جوان و جستوجوگر تا زنان، مردان در سنین مختلف و حتی کودکانی که با پرسهزدن شادمانه در لابلای جمعیت، به یک تظاهرات سیاسی، چاشنی لطافت میافزودند.
کلاهها، شالها، جلیقههای زرد بر سر و گردن و بالاتنهٔ جمعیت چنان مینمود که گویی لشگری از آفتابگردانها در عبور باد به تلاطم درآمدهاند.
برادر حبیب (ابوالقاسم رضایی) در حال خواندن پیام آقای مسعود رجوی بود. صدای او در سکوت ابهتآمیز و توجه عمیق ایرانیان آزاده و هواداران مقاومت میپیچید:
«انکار انقلاب ضدسلطنتی توهین به مردم ایران و لگدمال کردن اعلامیهٔ جهانی حقوقبشر و مشخصاً حق شورش و قیام علیه ستمگر بهعنوان آخرین علاج بشر است.
بیجواب گذاشتن «سلطنت یا جمهوری» و موکول کردن آن به بعد یا پای صندوق رأی، به بهانهٔ برهم نخوردن وحدت، انکار حاکمیت و رأی جمهور ملت است. این فریبکاری و خیانت و انحراف و تفرقه به سود رژیم ولایت است. همچنانکه مسایل اساسی دیگر مانند انحلال دستگاههای سرکوبگر رژیم، آزادیها و حقوق زنان، حقوق ملیتها و زمانبندی تشکیل مؤسسان را هم نمیتوان به بعد موکول کرد.
بههرحال، زمان به عقب برنمیگردد و سلطنت هم نه در روسیه، نه در عراق، نه در افغانستان و نه در ایران دوباره باز نمیگردد».
...
نگاهم را در میان چهرهها میدواندم تا آشنایی بجویم. ناگهان در یک نقطه روی چند چهرهٔ کنجکاو درنگ کردم. چند تن از همکاران فرانسویام، در گوشهیی از میدان بیتوته کرده بودند و با چشمانی تشنهٔ دیدن، جمعیت را برانداز میکردند. هر یک دو پرچم ایران را با شعف در دستانشان تکان میدادند. بهگرمی احوالپرسی کردیم. یکی از آنها بیمقدمه پرسید:
«خورشید روی پرچم علامت چیست؟»
گفتم:
«روشنی و آزادی»
بیدرنگ پاسخ مرا پیگرفت و کامل کرد:
«این تنها نوری است که در جهان کنونی بهچشم میبینیم».
چشمانم در حال چرخیدن به سمت او با فروغی آبیرنگ در چشمان میانسال و برافروختهاش تلاقی کرد. افزودم:
«اگر چه زمین زدن یک رژیم بنیادگرای فاشیستی سخت است ولی اگر سرنگون شود، نتایج آن مثل انقلاب فرانسه دنیا را فرا میگیرد. هر چند ما ایرانیها در خط اول این جنگ هستیم ولی به همه بشریت مربوط است».
یکی دیگر پرسید:
«آیا دولتها از شما حمایت میکنند؟ اگر آری، به چه میزان؟»
گفتم:
«قیام ایران بسیاری حمایتها را برانگیخته ولی حمایت عملی در پایان دادن به سیاست مماشات است. این سیاست هنوز یک مانع جدی است. برای همین ما و بسیاری از نمایندگان و شخصیتهای آزادیخواه در اینجا هستیم».
یکی دیگر از آنان با نوک پرچمی که در دست داشت به نمایشگاه شهیدان قیام، سن بزرگ سخنرانی و پلاکاردها اشاره کرد و مدتی به باندرول شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» نصب شده روی مجسمهٔ شیر در وسط میدان درنگ کرد؛ آنگاه زیر لب گفت:
«معلوم است که این تظاهرات بهخوبی سازماندهی شده است».
گفتم:
«شورای ملی مقاومت و مجاهدین در سرنگونی این رژیم جدی هستند. آنها از تشکیلاتی قوی برخوردارند. کانونهای شورشی با الهام از آنان قیام را بهطور فعال در داخل ایران پیش میبرند».
مقداری مکث کرد و گفت:
«در روزنامههای فرانسوی نوشته است که تظاهرات در ایران کمتر شده است. با این وصف قیام به کدام سمت میرود؟»
پرچمی را که در دست داشتم جابهجا کرده و به او گفتم:
«قیام کمتر نشده، وارد مراحل عمیقتری شده است. این مرحله از مراحل قبلی رادیکالتر است. جوانان در داخل ایران به ضرورت سازماندهی پی بردهاند و خط کانونهای شورشی دارد پیش میرود. نمونهٴ آن رژهٔ یک یگان مسلح در داخل ایران است. البته در دولتهای غربی، برخی سیاستمداران دلشان میخواهد که این قیام بهبنبست برسد تا دوباره معاملهٔ خود را با حکومت بنیادگرایان از سر بگیرند.
آهی کشید و نگاهش روی کودکی ثابت ماند که برچسب «نه شاه، نه شیخ» روی سینهٔ خود چسبانده بود و با کلاه زرد رنگ و لبخندی ملیح در اطراف ما میچرخید و شعاری را زمزمه میکرد.
***
اکنون دیگر صفوف تظاهرات برای حرکت از دانفر روشرو به سمت میدان انوالید شکل گرفته بود. من نیز با همکارانم در یک صف قرار گرفتیم. رودی غران از شعار، پرچم و هیجان. حضور ما به یک اتفاق رنگین در پایتخت فرانسه تبدیل کرده بود. نگاههای تحسین آمیز و کنجکاو عابران فرانسوی ـ که به جای سکوت معمول یکشنبه صبح پاریس با کاروانی زرین و آهنگین از راهپیمایان مصمم و منظم روبهرو میشدند ـ ما را بدرقه میکرد. این کاروان از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ به راه افتاده و هنوز در راه است و هرگز از درخشش آن کاسته نمیشود؛ کاروانی که از همه کهکشانها، همه خیابانهای جهان و هر جا که هوایی برای تنفس آزادی وجود دارد، گذشته است و میگذرد.
شعارهای محکم و بلند دههٔ هشتادیها در پیشاپیش صفوف تظاهرات نمیگذاشت خستگی در جان خانه کند. آنها شعار میدادند و ما تکرار میکردیم:
«خامنهای ضحاک/ میکشیمت زیر خاک»
یکی از دوستان فرانسویام با شنیدن کلمهٔ «ضحاک» معنا و کاربرد آن را پرسید. گفتم:
«در اساطیر ما ایرانیان پادشاه خودکامهای میزیست با دو مار بزرگ بر دوش. «ضحاک» یا «اژدهاک» بهمعنای مار اهریمنی است. آن مارها از جای بوسهٔ اهریمن بر کتف او روییده بود. اهریمن پس از آن ماجرا به او گفت برای اینکه مارها گزندی به او نرسانند، روزانه باید دو جوان را بکشد و مغزشان را خوراک مارها سازد. روزی آهنگری به نام «کاوه» برای دادخواهی به بارگاه او میرود و میگوید هفده پسرم را کشتید، هیجدهمی را آزاد کنید. ضحاک پسرش را به او برمیگرداند به این شرط که سندی را امضا کند که در آن نوشته بود ضحاک همیشه قهرمان حقیقت و عدالت بوده است. کاوه از امضای این سند سرباز میزند، آن را پاره میکند و با پسرش از بارگاه خارج میشود. سپس با بستن پیشبند چرمیاش بر چوب، مردم را به شورش علیه ضحاک برمیانگیزاند».
این داستان اساطیری برای دوستانم شگفتیآفرین بود. ادامه دادم:
«خامنهای این روزها پس از کشتن ۷۵۰تن از جوانان ایران، مزورانه سخن از عفو و بخشش میگوید. قضاییهاش آن را به حساب سعهٔ صدر و عطوفت او میگذارد. تاکتیک او همان تاکتیک ضحاک است».
طومار طولانی عکس شهیدان مقاومت اعم از مجاهد و فدایی و دیگر مبارزان آزادی را به آنها نشان داده و افزودم:
«خمینی و خامنهای با هم ۱۲۰۰۰۰ ایرانی را کشتهاند تا مارهای روییده بر کتف خود را خوراک برسانند و سلطنت خود را پایدار نگهدارند. پرچمها و پلاکاردهایی که بر دستان ما میبینید، همان درفشی کاویانی است که کاوه برای دادخواهی برافراشت».
با هم از روی عکسهای پهن شدهٔ خامنهای بر روی آسفالت گذشتیم. کودکان با شوقی مکرر در حال لگدمال کردن این تصاویر منحوس بودند و چهرهٔ آنان از شادی زلال و کودکانهای گلانداخته بود.
با دیدن آنان این جمله از پیام آقای رجوی بهخاطرم آمد:
«... ما نه بخشی از مشکل بلکه تمامی مشکل بر سر راه ارتجاع و استعمار و مشخصاً دیکتاتوری و وابستگی هستیم».
و بیاختیار مجسمهٔ شیر میدان دانفر روشرو در ذهنم تداعی شد. این مجسمه نمادی است از مقاومت فرانسه در برابر سپاهیان پروس در بلفورت. شیر سرشار از خشم روی زمین تکیه داده و با پنجههایش یک تیر پرتابشده از طرف دشمن را متوقف کرده است. نه شکست، نه پیروزی، بلکه نمایانگر انرژی دفاع. این چیزی است که سازنده مجسمه بارتولدی گفته است. ترجمه آن به نظر من همان «شیر همیشه بیدار» است.
ف.پویا