«راستی که خمینی از آل ابیسفیان بهمثابه ابن ملجم دوران، یعنی که اشقیالاشقیاء دشمن حریت و انسانیت و در ردیف قاتلان امیر مؤمنان علی علیهالسلام و امام حسین بود. پرپر کننده امید و اعتماد یک خلق، بلیه تاریخی و عقیدتی و میهنی، سربرداشته از عمق قرون و اعصار جاهلیت و ارتجاع و بهمثابه آزمایش بود و نبود، وجود و لاوجود ایران و ایرانی که فقط بایستی رژیمش رو در تمامیتش نابود و سرنگون کرد» (مسعود رجوی - ۲۲بهمن ۱۳۷۴).
بحرانیترین لحظه تاریخ این نظام
سیزدهم خرداد نه فقط سالگرد مرگ خمینی، بلکه بازتابی از یکی از بحرانیترین لحظات تاریخ این نظام است؛ لحظهای که وحشت از فروپاشی، هراس از مقاومت سازمانیافته و بحران مشروعیت، هرم قدرت را به لرزه انداخت. بررسی آن شب و روزهای پرآشوب، بهویژه از زاویه نگاه و شهادت رسانهها و مقامات حکومتی، پرده از واقعیتهایی برمیدارد که کمتر در روایتهای رسمی بازتاب یافته است.
ترس از مقاومت؛ دشمنی که در کمین بود
یکی از اسناد مهم در این رابطه، گزارشی از سایت حکومتی جهان نیوز (۱۵ خرداد ۱۴۰۲) است که بهصراحت تأکید کرد:
«منافقین در این معرکه خود را لایق رسیدن به قدرت میدانستند. آنها بیش از هر کشور خارجی آماده رسیدن این روز بودند و حتی سرکرده آنان در گردهمایی نظامی خود در ۷ خرداد ماه ۶۸ مدعی شده بود: نیروهای نظامی سازمان، باید برای شرایط مرگ خمینی آماده باشند».
این نگرانی تنها به گمانهزنیهای رسانهیی محدود نمیشود. اظهارات مقامات بلندپایه حکومتی، از جمله موسوی اردبیلی و امینی، نیز این هراس را تأیید میکند. موسوی اردبیلی در نماز جمعه تهران بهروشنی اعتراف کرد: «دوستان میترسیدند، میلرزیدند و دشمنان خیلی امیدوار بودند به چنین روزی».
شتاب در جانشینی؛ خامنهای چگونه رهبر شد؟
آنچه پس از مرگ خمینی رخ داد، تصویری گویاست از یک بحران تمامعیار. تشییع جنازه هنوز به پایان نرسیده بود که مجلس خبرگان ارتجاع بهطور فوقالعاده و بیسابقهای با احضار تلفنی اعضا تشکیل جلسه داد و با شتابی غیرقابل توجیه، علی خامنهای را به رهبری برگزید. این انتخاب نه حاصل اجماع، که برآیند ترس بود؛ ترسی که حتی هاشمی رفسنجانی نیز در خاطرات و اظهارات بعدیاش آن را تأیید کرد که خواهان شورای رهبری بوده ولی بهخاطر شرایط بحرانی چارهای جز این انتخاب سریع را نداشتهاند.
این انتخاب، بدون طی تشریفات قانونی و بیآن که خامنهای شرایط مرجعیت را دارا باشد، در فقدان مشروعیت دینی و سیاسی انجام گرفت. بعدها نیز مشخص شد که هدف اصلی، مهار تهدید مقاومت سازمانیافته و جلوگیری از بروز خلأ قدرتی بود که میتوانست نظام ولایت فقیه را در برابر تهاجم ارتش آزادیبخش ملی ایران سرنگون کند.
عامل تعیینکننده؛ ارتش آزادیبخش و جامزهر آتشبس
رهبری مقاومت، مسعود رجوی در مصاحبه خود در شهریور ۱۳۷۶، نکتهیی کلیدی را در این رابطه خاطرنشان کرد:
«هنوز خمینی را کفن و دفن نکرده، مراسم تشییعاش را برگزار نکرده، ضمن ۲۴ساعت همزمان با وقتی که برای او مراسم میگرفتند، جلسه خبرگان، برای اینکه مملکت از دست نرود، مهار اوضاع از دستشان بیرون نرود، جلسه خبرگان ادامه داشت و مجبور بودند با سرعت هر چه تمامتر برای اینکه رو در روی مقاومت، رو در روی مجاهدین، بتوانند سرپا بایستند، با شتاب زدگی خامنهای را انتخاب کردند».
اشاره به نقش ارتش آزادیبخش در تحمیل آتشبس به رژیم، و سپس در مهندسی فضای سیاسی پس از مرگ خمینی، اهمیت استراتژیک جایگاه این نیروی مردمی و آزادیبخش را در معادلات درونی نظام روشن میسازد. اگر چه در تاریخنگاری رسمی این رژیم، نقش مقاومت نادیده گرفته شده یا انکار شده است، اما شواهد موجود نشان میدهد که بیشترین ترس حاکمیت نه از دشمن خارجی، بلکه از نیرویی بود که به نام مردم و با پشتوانه ایدئولوژیک، در برابر استبداد مذهبی صفآرایی کرده بود.
بحران مشروعیت و ترس از سرنگونی
سالمرگ خمینی نه فقط یادآور مرگ یک رهبر، بلکه آغازگر فاز تازهیی از سرکوب، تمرکز قدرت و سرپوش گذاشتن بر بحران مشروعیت است. از دل آن هراس شبانه، شخصیتی به قدرت رسید که تا پیش از آن، نه مرجع بود و نه رهبر بالقوه. این انتقال شتابزده قدرت، بیش از آنکه بیانگر ثبات باشد، نمایانگر عمق بحران بود؛ بحرانی که تا امروز نیز فاشیسم فرتوت دینی را همراهی میکند.
آری سیزدهم خرداد را نباید فقط یک مناسبت سالانه دانست. این روز، گواهی است تاریخی بر شکنندگی ساختار قدرت در ایران پس از خمینی، بر وحشت عمیق از مردم و مقاومت، و بر روند شتابزدهای که رهبری را بهجای مشروعیت، با تدبیر امنیتی و اضطراب نظامی تعیین کرد. در متن این بحران، نیرویی که بیش از همه مورد هراس بود، نه آمریکا و نه عراق، بلکه ارتش آزادیبخش ملی ایران بود و همچنان ترس از نقش تأثیرگذار و استراتژیک آن تابوت خمینی را در گور میلرزاند.