اگر یکی از شعارهای اصلی مردم بلوچستان در قیامهای اخیر «سلطنت، ولایت، یک صد سال جنایت» است این امر پا در واقعیتی بسیار تلخ دارد.
مردم نجیب این خطه محروم در صد سال گذشته، جز اختناق و محرومیت چیزی از شاه و شیخ ندیدهاند. صد سال است بغض و خشم بلوچ در گلو خفه و سرکوب شده است.
رضاشاه قلدر که مأموریتی جز کشتن آخرین نفسهای آزادی باقی مانده از بهار مشروطیت نداشت، سرکوب اقوام ایرانی را به بهانهٔ ایجاد «امنیت» با هدف یکپارچه کردن و تثبیت دیکتاتوری در کل کشور در صدر کارهای خود قرار داد.
در این میان بلوچستان از اولین قربانیان بود.
عشایر میهنپرست آنجا در اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه، جلوی ژنرال گلد اسمیت انگلیسی ایستادگی کرده و تا جایی که امکان داشت، اجازه نداده بودند هنگام ترسیم مرزها، چیزی از بلوچستان از خاک ایران جدا و کنده شود؛ در نتیجه باید تاوان این وطنپرستی و حمایت از آب و خاک ایران را میدادند. آنها از سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۷ بارها در معرض قشونکشی ژنرالهای جانی رضاشاه بودند و یک نمونهٔ آن کشتار قلعه کوهک است.
سرهنگ ستاد هوایی غلامرضا مصور رحمانی در کتاب «کهنه سرباز» صفحه ۲۱ جنایت «سرتیپ عباس البرز» ملقب به «البرز قصاب» فرمانده لشکر کرمان را شرح میدهد که برای سرکوب قلعه کوهک در بلوچستان میرود. رحمانی مینویسد: «پس از بمباران قلعه چون محاصرهشدگان وضع خود را وخیم دیدند پیغام دادند حاضرند قلعه را بدون زد و خورد تسلیم کنند به شرط آن که فرمانده لشکر قول بدهد اجازه داشته باشند به سلامت قلعه را ترک کنند. از لحاظ تضمین قول فرمانده لشکر تقاضا کردند مطلب پشت قرآن نوشته شود و فرمانده لشکر آن را مهر کند. فرمانده لشکر قرآن مهرشده به مهر «عباس» را نزد آنها فرستاد. آن بیچارهها با اعتماد بهقول و مهر فرمانده، یک یک به فاصله صد متر بنا به دستور از قلعه خارج شدند و تمام آنها که ۷۱ نفر بودند در پشته پایین قلعه که مصون از دید اهل قلعه بود با اسلحه سرد بهقتل رسیدند».
در نتیجه این کشتار ناجوانمردانه شورشهای دیگری در این سرزمین تفته رخ داد که نتیجهٔ آنها نیز ریختن خونهای بیشتر از خلق بلوچ بود.
داستان حرمان بلوچ در زمان دیکتاتوری محمدرضا بدتر شد که بهتر نشد. در این دوره نیز این منطقه، فراموششده باقی مانده و هیچ فرآیند توسعه در آنجا پا نگرفت. با وجود زرخیر بودن خاک و بهرهمندی از منابع و معادن بیشمار، از پیشرفتهای حداقلی در آغاز دورهٔ مدرنیته که در عقبماندهترین کشورها به راه افتاده بود، خبری نبود.
گویا سرنوشت مردمان آنجا فقط در جنگ برای زنده ماندن و دستیابی به لقمهای نان و جرعهای آب گره خورده و افقی از رفاه و تکنولوژی و مدرنیسم در چشمانداز دیده نمیشد.
در کتاب «آدمهای سهقران و صناری، ص ۱۷» نویسنده قولی از یک کارمند غیربومی در چابهار را نقل میکند که گوشهیی از وضعیت دردناک دههٔ ۳۰ شمسی در آنجا را به تصویر میکشد: «نمیدانستم چابهار چه جهنمدرهیی است! وقتی رسیدیم به ایرانشهر مردم همه از دیدن فولکس تعجب کردند... نه آب پیدا میشود و نه نان. نه سبزی و گوشت، شیر و کره و پنیر که جای خود دارد. قحطی داروست... هنوز دو ماه بیشتر در چابهار نمانده بودیم که سر دو تا دخترم و زنم شپش گذاشت... دخترها حصبه گرفتند. زنم هم از پا در آمد».
اما اوج افتقار و بیبهرگی بلوچ در زمان حاکمیت شیخ به ثبت رسیده است.
در مقایسه گردوی شاه و گنبد خمینی، البته که طبیعی است که بدبختیهای مردم این دیار هزار بار بیشتر و بدتر شود؛ این استان، دههها محرومترین استان کشور بماند و هیچ نصیبی از درآمد سرشار نفت و بودجه هنگفت کشور نداشته باشد؛ نهایت آرزوهای کودکان بلوچ، اولین حقوق پایهیی انسانها همچون داشتن شناسنامه و رفتن به مدرسه باشد. در مقابل و به همان میزان، بالاترین آمار اعدام و سرکوب در سالهای اخیر را به خود اختصاص دهد و وقتی خامنهای دور جدید اعدامها را راه میاندازد از اولین سوژههایش در صبح پنجشنبه ۲۸ تیر، زندانی سیاسی ادریس جمشیدزهی از هموطنان بلوچ پس از ۷ سال زندان و شکنجه باشد که باید برای رعب و وحشت مردم آنجا بر سر دار رود.
صد سال دارایی
آنچه گفته شد داستان صد سال تنهایی بلوچ بود. داستان غمی به سنگینی تفتان بر گردههای هر زن و مرد بلوچ.
داستان کویر خشک و هوای گرم، نبود آب و درختان خشکیده، روستاهای متروک و خانههای ویران، مردان تکیده و جوانان سوختبر، مادران فقیر و کودکان پابرهنه.
اما این همه داستان نیست. این لیوان نیمهٔ پری هم دارد. هر جا که ظلمی هست حتماً که مقاومتی هم هست. اگر یک قرن ستم شیخ و شاه جریان داشته، صد سال هم خلق قهرمان بلوچ سر ِبلند و گردن افراشته، مقاومت کرده است و اگر رژیم آخوندی بلوچستان را محرومترین استان کشور کرده، دلاوران بلوچ به یکی از جلوداران مقاومت و نبرد علیه دیکتاتوری در ایرانزمین تبدیل شدهاند.
چه افتخاری از این بالاتر که در آخرین نمایش انتخابات رژیم «مردم بلوچ بیشترین درصد عدم مشارکت و نیز کدورت و نارضایتی تاریخی را داشته و در مرحله اول انتخابات نیز سیاست قهر پیشه کردهاند» (اعتماد ۳۰ تیر).
چه شجاعتی از این بیشتر که از قیام شکوهمند ۱۴۰۱ تاکنون کمتر جمعهای بوده است که با همه توطئهها و اختناق رژیم، صدای اعتراض بلوچ در همه ایران طنین نینداخته باشد.
چه داراییای از این گرانبهاتر که اکنون خلق بلوچ دهها و صدها کانون شورشی در شهرهای مختلف این استان دارد که در مدتی محدود ۳۸رشته پراتیک ضداختناق انجام میدهند و با پخش و نصب پلاکارد فضای رعب و وحشت رژیم را در هم میکوبند.
چه آگاهیای از این عمیقتر که جوانان بلوچ پس از پتک کوبندهٔ تحریم، تمام شعبدهبازی خامنهای را رسوا کنند و بگویند و بنویسند و فریاد بزنند که
: «سگ زرد منتخب بلوچستان و مردم ایران نیست، ذوب در خامنهای است»،
«بربادرفتن آرزوهای خالصسازی خامنهای با انتخاب سگ زرد»،
«نه بزرگ مردم ایران پیامآور یک جمهوری دموکراتیک است» و...
بنابراین، فرزند دلیر بلوچ پس از صد سال تنهایی اکنون مزد پایداری و حماسههای خود را در وجود کانونهای شورشی میگیرد.
با بلوغ جانفشانیها و شورشهای پراکنده به یک مقاومت سازمانیافتهٔ سراسری، این بار پیروزی مردم ایران با همه رنگین کمان زیبای اقوام و گوناگونی مذاهبش تضمین یافته است.