728 x 90

عاشقان در آتش

تظاهرات میلیشیا در مقطع ۳۰خرداد سال ۶۰
تظاهرات میلیشیا در مقطع ۳۰خرداد سال ۶۰

برای برادر مسعود و همه قهرمانانی که

سی خرداد، سرفصل سرفصل‌ها را آفریدند

 

از روزیکه «روح پلید شیطان» نکبت حکومتش را بر میهن ما گستراند و آنرا در ظلمت تحجر فرو برد، بلای ارتجاع سیاه شیخکان نَجدی (۱) گریبان مردم ستمدیده ایران را گرفت. «تفاله‌های ارتجاعی خلص، رجاله‌ها و اوباشی که لجن‌ترین رسوبات جامعه ایران رو در تمامی تاریخش نمایندگی می‌کردند، در فقدان یک جانشین مردمی و انقلابی، رهبری آن انقلاب عظیم رو به ناحق و در ضدتاریخی‌ترین صورتش به چنگ آوردند». بعد از آن، «خون، جون، ویرانگری و افسون، افسون ماوراء تصور، حد و مرز» نمی‌شناخت، و هیچ روزی بدون ظلم و ویرانی، و هیچ ساعتی بدون بیداد و تباهی بر مردم ما نگذشت، و هیچ ایرانی نماند که از مسلک نفسانی و شقاوت حیوانی و اندیشه شیطانی خمینی متأثر نشده باشد. زیرا آنها «ویران کردند، خراب کردند، تنور جنگ و غارت و چپاول درست کردند، به‌دار کشیدند، به رگبار بستند». و این بود خمینی، روح پلید ابلیس و شیطان مجسم، «منفورترین دیکتاتور معاصر، که یک تنه ننگ همه شاهان و شیوخ ارتجاعی تاریخ ایران رو بر دوش» می‌کشید (۲).

 

چه امیدها که در دل‌ها خاموش نشد، چه گل‌ها که ناشکفته پرپر نشد، چه جانهای پاک که در مسلخ ابلیسیان در خون غلطیده نشد، چه ضجه‌ها که لابلای دیوار شکنجه‌گاهها پنهان نشد، چه داغ‌ها که بر سینه‌ها ماندگار نشد، و چه خانه‌ها، شهرها و آبادی‌ها که ویران و مردمانش به خاک سیاه نشانده نشد.

آیا می‌شد که از گرفتار شدن به این بلا پرهیز کرد؟ پاسخ هر چه که باشد، یک حقیقت را همه تا به امروز دریافته‌ایم که ارتجاع سیاه آخوندی پدیده‌یی است که از اعماق تاریخ خودمان سر بر آورده، و مانند یک غدهٔ بدخیم و چرکین دیر یا زود می‌بایست از تاریخ و فرهنگ و سنت‌های ملی و دین رهائیبخش اسلام جراحی و ریشه‌کن می‌شد، و البته بهای این جراحی را هم خودمان باید می‌پرداختیم.

اما سؤال اصلی این نیست! سؤال این است که یک ایرانی میهن‌پرست و آزادی‌خواه و یک مسلمان مؤمن وقتی که با این همه بیداد و ستم مواجه شد چه باید می‌کرد؟ تاریخ ما، که بلای مغول‌ها را از سر‌گذرانده است، در مواجهه با «ایلغار خمینی» که «در مقایسه با حمله مغول، ابعاد خیلی بزرگتری» (۳) داشته است، چه پاسخی می‌بایست می‌داد و چه حربه‌ای داشت که در برابر هجوم سفاک‌ترین قماش تاریخ معاصر به سرزمینش به میدان بیاورد؟

 

این آزمایشی بود در برابر هر ایرانی، و قبل از همه آزمونی در برابر نیروهای سیاسی زمان شاه و دوران بعد از انقلاب ضد شاه. هر حزب و نیروی سیاسی هم ناگزیر در مقابل این جبر تاریخ واکنشی داشت و به آن پاسخی داد، و بدینگونه ماهیتش را بارز کرد.

حقیقت این است که سکانداری پولادین می‌خواست تا در کوره این جبر تاریخ بگدازد و بپردازد و بکوبد و شمشیری و سپری بسازد تا با آن دافع شر اشقیا و گشاینده راه کمال و بقای توده‌ها از میان خار و خس و دیو و دد شود.

از فردای انقلاب ضد شاه، اشقیای شرور در هیأت رژیم خمینی خون‌آشام چون عفریت مرگ آمدند تا ایرانی را ذلیل، فرهنگش را ریشه کن، و میهنش را نابود کنند. با این عملکرد ضدانسانی بود که آنها ایران را به سوی گلوگاه تاریخی آن «جبر» راندند. گلوگاهی که در تقدیر ملت ما نوشته شده بود، و در آن دیو ارتجاع سر از اعماق سیاه‌ترین دورانهای تاریخ ما برآورد و آن «روح الشیطان» از آن بتی ساخت و آتش مهیبی در ایران به‌پا کرد و رو به جوانان و پیشتازان خلق‌مان تنوره کشید:

نسل عصیان پیش این بت سجده کن

ورنه در آتش بسوزی بی‌سخُن

آن که این بت را سجود آرد، برست

ور نیارد، در دل آتش نشست

سجده بت باب فردوس برین

غیر آن هست از نفاق و کافرین

ناگهان پهلوانی، یلی، شیردلی، از میان عاشقان بی‌سر و بی‌دلی...

گشت بی‌باک حریق و پاکباز

سجده آن بت نکرد، آن پیشتاز

و جهید به دشت کین و بر آن ابلیس لعین خروشید چنین: ای قافله‌دار اشقیا، ای پیرکفتار بی‌شرم و حیا، ای سردسته اصحاب ریا، و ای دشمن دین و تاریخ ما، «مگر ما در مسیر احقاق حقوق خلق‌مان از پا می‌نشینیم؟ مگر پرچم سرداران، پرچم کوچک خان و پرچم مصدق رو فرو می‌گذاریم؟ مگر می‌خواهیم لعنت بشیم؟ نه! ما سوگند خورده‌ایم که راه رو ادامه بدیم». بدان که «در این تردیدی نیست! که نسل بخون شسته ما، نسل بخون تطهیر شده ما، که اعتقاداتش، مکتبش، و رویه سیاسیش رو از میان شکنجه‌گاهها و از میان میدانهای اعدام به‌دست آورده، مشعل کوچک خان و مشعل مصدق رو هر چه محکمتر در دست خواهد فشرد. ». (۴).

و گفت...

بت شکن بوده ست اصل اصل ما

چون خلیل حق و جمله انبیا

گر در آئیم، ای شقی، در بتکده

بت سجود آرد، نه ما، در معبده

ابلیس مجسم که آن هماورد شرزه بدید و آن رجز توفنده شنید، سم بر خاک کوبید و عربده بر افلاک کشید، و ناگزیر...

پرده تزویر ز چهره بر فکند

عاشقان را اندر آتش درفکند

ارض را بگرفت ظلمت از گمان

از دخان و شهقهٔ ابلیسیان

سر برآورد نفس خودکامه ز دود

از عنان بگسست و سرها را ربود

اما در رسم وفا، به خلق و خدا، با عشق و فدا، ناگهان...

صدق هر عاشق چو طوفانی شدید

تار و پود نفس خود را بردرید

پر ز عشق خلق سر و جان و دلش

خیزش مردم نیاز سوختنش

بهر احیای روان مردمان

هر کدام این سوختن بخرید به جان

جسم هر یک چون حجیب آن بلا

شد جذوب تابش آن اژدها

و هر یک که اینچنین مرگ را تسخیر کرد...

چون خلیل ناگه در آن آتش بدید

ز عرش اعلی چشمه‌هایی شد پدید

دل چو صحرا تشنه آن چشمه‌ها

شد سراسر غرقه در عشق خدا

غالب آمد مهر هر یک بر حریق

اندر آتشها بدیده صد طریق

اندر آتشها بدیدند عالمی

ذره ذره، اندر او عیسی دمی

زنده گشتند چون بسوختند در نمود

گرچه این سوختن چو مردن می‌نمود

در میان شعله‌ها، آن شیردل شعله‌ور از عشق و وفا...

بانگ می‌زد در میان آن گروه

«... وای بر آنها که فکر می‌کنند با این فشارها می‌توانند مشعل سرداران را از دست ما بیرون بیاورند. نه به خدا، ما وفاداریم. خدایا، شاهد باش و تو را شاهد گرفتیم بر این وفاداریمان. و بر لیاقت و صداقت ما بی‌افزای و ما را تزکیه کن» (۵).

پر همی شد جان خلقان از شکوه

...

نعره می‌زد خلق را کای مردمان

«... شاهد باشید که اگر ما (مبارزه می‌کنیم) این به‌خاطر زنده نگه‌داشتن همان آتشی است که در دل کوچک خان، و سرداران و مصدق زنده است» (۶)

نعره می‌زد خلق را کای مردمان

اندر آتش بنگرید این بوستان

نک، جهان نیست شکل هست ذات

و آن جهانتان هست شکل بی‌ثبات

اندر آئید ای همه، پروانه وار

اندر این آتش که دارد صد بهار

اندر آئید و ببینید این‌چنین

سرد گشته آتش گرم مهین

اندر آئید، اندر این بحر عمیق

تا که گردد روح، صافی و رقیق

وسپس...

مستمع شد ناگه از فضل خدا

هر شریفی در ضمیرش این ندا:

«مؤمنی، آخر در آ در صف رزم

که تو را بر آسمان بوده ست بزم

گر تو را آن جا کشد نبود عجب

منگر اندر عجز و بنگر در طلب

کاین طلب در تو گروگان خداست

زآن که هر طالب به مطلوبی سزاست

جهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاه تن بیرون شود»

بدینسان...

خلق خود را بعد از آن بی‌خویشتن

می‌فکندند اندر آتش مرد و زن

صدهزاران جان پاک و بی‌ریا

زنده گشتند از میان شعله‌ها

رایت جنگ و ستیز افراشتند

هر کجا صبر و وفا برکاشتند

مکر دجال هم در او پیچید، شُکر

دیو خود را هم سیه رو دید، شُکر (۷)

 

اینچنین بود که «سی خرداد» خلق شد.

و «اگر چنین مقاومتی نبود، آنچه که روی صحنه باقی می‌ماند، باز هم ارتجاع بود و استعمار و فرصت‌طلبی و دیگر هیچ» (۸).

پس بدینسان بن‌بست مهیب و مرگ‌آفرینی که دیو ارتجاع ساخته بود بشکست و طریقی باز شد.

و زان پس، سیرسلوک خلق به سوی آزادی آغاز شد.

 

پانوشتها:

  1. معنی برخی لغتها: «شیخ نجدی» اشاره به شیطان است؛ «قماش» به‌معنی مردم فرومایه و ناکس؛ «دشت کین» یعنی رزمگاه؛ «شهقه» به‌معنی نعره زدن؛ «بِخریدن» یعنی پذیرفتن (از فرهنگ دهخدا).
  2. نقل قولها از سخنرانی مسعود رجوی تحت عنوان «خمینی، بزرگترین آفت و بلای ایران»، ۲۲بهمن ۱۳۶۷.
  3. از سخنرانی «خمینی، بزرگترین آفت و بلای ایران».
  4. از سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ رشت، ۱۴اسفند ۱۳۵۸.
  5. از سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ رشت.
  6. از سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ رشت.
  7. شعرها تلفیقی از اشعار مولوی و نگارنده است.
  8. از سخنرانی «خمینی، بزرگترین آفت و بلای ایران».

 

ب. فراهانی

 

مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5ab0d937-e7db-4f3b-ac99-9577284774b7"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات