728 x 90

نبض شهر از مولوی – گزارشی از تهران (قسمت دوم)

مشاهدات منطقه با سایر نقاط مطابق است

خیابان مولوی
خیابان مولوی

این تمام مشاهدات و تجربه‌های این منطقه نیست کما این‌که منحصر به این منطقه هم نیست. گفتگوی روزمره بازار و اداره و اتوبوس و تاکسی و غیره را همه می‌دانند. اعتراض مالباختگان و اعتصابات را همه می‌دانند. در بازار هم‌چنان بازاریان شهید حامی مجاهدین مطرحند. هر چه ظلم حکومتی بیشتر می‌شود یاد آنها بیشتر می‌درخشد. همین چند وقت قبل بود که اتفاقی با مغازه داری داخل بازار صحبت می‌کردم و از جور خمینی و از بازاریان شریف حامی مجاهدین مانند شهید زهتابچی صحبتی می‌کرد.
مهندسی حقوق ماهیانه کفاف زندگیش را نمی‌دهد و می‌گفت فقط مهره‌های خودی نظام رسیدگی می‌شوند. خودش جریانها را به‌دقت دنبال می‌کند و با همکارانش به طرق مختلف به رژیم فاسد ضربه می‌زنند و مترصد فرصتند. نقل می‌کرد سازمان نظام مهندسی تحت کنترل عوامل رژیم چه سوء‌استفاده‌های مالی از مهندسان کرده و دزدی و حق‌خوری بی‌حساب می‌کند. مدرک جعلی یکی از رؤسایش که از مهره‌های فاسد رژیم است اخیراً لو رفت. اما در انبوه چپاولها و جعل و جهل و جنایتهای رژیم گم شد. حرکتهای اعتراضی مهندسان کشاورزی و برق و پیمانکاران و سایرین که گاهی خبر اعتراضاتشان هم رسانه‌ای می‌شود تنها نمود کوچک از عمق تنفر عمومی از باندهای راهزن حاکم است. در اداره، بازار، محیط کارگری، رانندگان، حتی افغانیهای مقیم نه تنها خالی بودن دور و بر رژیم بلکه تنفر عمیق به‌وضوح موج می‌زند و همه اینها در زیر یک لایه سرکوب خشن و عریان تلنبار شده است. شرح تمامی مشاهدات حتی در حد یک نفر شاهد با مشاهدات محدود سر به صدها برگ دفتر می‌زند. مثلاً یکبار روز انتخابات رژیم بود در بازار عباس آباد از پدر و پسری جنس می‌خریدم. ناگهان پیرمرد شروع به بد و بیراه گفتن کرد. تعجب کردم که چرا بی‌دلیل ناراحت و عصبی شد. نگاه استفهام من را فهمید. توضیح داد: "این بی‌شرف از صبح جلوی من رژه میره، هی میره پاساژ رو دور میزنه و هی دوباره میره تو اون دخمه که بگه زیاد اومدن! فکر کرده همه مث خودشون احمقن. من خودم هزارتا مث شماها رو می‌برم و تشنه برمی‌گردونم! می‌خوان منو رنگ کنن. من بیام به شماها رأی بدم؟ هه! پدرسوخته‌ها! می‌بینی؟ هیچکی نمیره اون تو!»...
بی‌گمان دستگاههای رژیم بهتر می‌دانند چه خبر است. کارگر لری که با ساکش کنار خیابان درخواست مبلغی برای غذا داشت و شب را در ترمینال مسافری سرمی‌کند. دست‌فروش روبه‌روی دانشگاه که از ته جگر می‌گفت ما به آخر خطیم دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. نقاش بیکار و مستاصل... همه حکایتها دارند.
بازنشسته نجیبی که راسته بوذرجمهر ایستاده بود و هیچ نمی‌گفت و با حال مریض پول برای دکترش می‌خواست. زن دست‌فروشی که پشت امامزاده صالح داخل کوچه و دور از هجوم قلدرهای حکومتی زیرپیراهن دست‌دوم می‌فروخت و نجیبانه کمک قبول نمی‌کرد. کارگر افغانی که زیر فشار کار سکته کرده بود و بدن بچه‌اش بر اثر تجهیزات غیراستاندارد مدرسه ناقص شده بود. یا آن دوست دیگرش که دستش در اثر حادثه کار شکسته و کج جوش خورده بود و به زحمت کار می‌کرد تا اخاذی و توهین و تحقیری که نصیبشان می‌شد. راننده‌ای که در خیابان تخت طاووس در مرافعه‌ای که با یک مزاحم داشت به جای بد و بی‌راه گفتن به او با فریاد آسمان‌خراشش هر چه توانست حواله "رهبر" کرد...
اما خیابان مولوی جامع حکایت‌هاست. یک طرف تنفر و به ستوه آمدگی و طرف دیگر فاجعه جگرسوز فقر و اعتیاد نمادی از حاکمیت آخوندی.


محمود از تهران

 

مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمی‌کند

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5a2da478-64aa-44f9-afd8-9706ac2131e2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات