اینهفتهها و اینروزها حاکمیت ولایت فقیه گرفتار بازگشت شتابان آثار جنگافروزی به ساختار و شاکلهٔ نظام و به بدنه و باورمندان به آن شده است. از آنجا که همین سیاست جنگافروزی از پایههای مهم سرکوبگری اجتماعی و چپاول اقتصادی علیه مردم ایران میباشد، جامعهٔ مستعد انفجار و قیام را کابوس بالفعل حاکمیت نموده است.
شالودهٔ سیاست خارجی حاکمیت همواره بر دو پایه استوار بوده است: تروریسم بینالمللی همراه با جنگافروزی منطقهیی / ارتزاق سیاسی از مماشات غرب با آن.
آن روی سکهٔ چنین سیاستی رو به مردم ایران، سرکوب و جنایت در سایهٔ دو پایه سیاست خارجی بوده است. این رویکرد و خط، سالیان طولانی مبنای استراتژی سیاسی و مذهبی و اتکای حاکمیت ملایان به آن بوده است.
برای شناخت چنین موقعیتهایی، این واقعیت سرسخت را همواره باید مد نظر داشت که در دنیای سیاسی، تغییر استراتژی یا شکست استراتژیک، بهایی بسسنگین میطلبد. این بها در مواردی به بود و نبود صاحب استراتژی منجر شده است و آثار آن مجال بازسازی و اتکای مجدد نمیدهد.
بازگشت آثار شکست استراتژیک، نخست گریبان ساختار سیاسی ــ مثلاً دولت یا یک اتحاد سیاسی ــ را میگیرد و سپس جامعه را به واکنشی ناگزیر برمیانگیزد. همانطور که شاهد بوده و هستیم، هر دولت اصلاحاتی هم که خامنهای تأیید میکند، هیچگاه توان تغییر این سیاست را نداشته و ندارد؛ چرا که تغییر مبانیِ سیاست خارجیِ که متکی بر تروریسمپروریِ منطقهیی است، معادل رو در رو شدن با مردم در شهرهای ایران خواهد بود.
اکنون این سیاست و استراتژی از یکطرف بر اثر نداشتن هیچ پشت و حمایتی از جانب جامعه و مردم ایران و از طرفی بر اثر کثرت جنایتآمیز بودنش، گرفتار مجازات اتودینامیک شده و آثارش بیش از همیشه به درون حاکمیت سرریز شده است. نمودهای بارز و عینیِ مجازات اتودینامیک، هر روز در رسانههای حکومتی بازتاب مییابد و گسترش آن به نوعی حسابرسیِ غیرمستقیم از خامنهای میانجامد. روزنامه هممیهن در شماره ۱۹ مهر ۱۴۰۳ در یک عبارت کوتاه، مختصات کنونیِ حاکمیت پس از چهل سال توسعهطلبی توأم با جنایت و چپاول علیه مردم ایران را تصویر کرده است:
«ایران پس از گذشت حدود چهار دهه، اکنون در وضعیت شکننده و حساسی قرار گرفته است».
این تازه آغاز فصل ظهور آثار شکست استراتژیک سیاسی و مذهبیِ خمینی تا خامنهای است. شکستی که «چشمانداز ژئوپوپلیتکیِ خاورمیانه» را «نهتنها در منطقه» بلکه «در داخل نیز» نصیب ارتجاع تمامیتخواه و تمامخوار میکند:
«دومینوی تحولات لبنان ممکن است منجر به تغییرات گسترده چشمانداز ژئوپلیتیکی در خاورمیانه شود. در صورتی که این اتفاق رخ دهد، ایران نیز در استراتژی منطقهیی خود دچار مشکل خواهد شد. اگر این اتفاق رخ دهد، نهتنها ایران در منطقه با مشکل مواجه خواهد شد بلکه در داخل نیز دچار دردسر میشود» (همان).
همانگونه که اشاره شد، بازگشت آثار جنگافروزی به ساختار و شاکلهٔ نظام و به بدنه و باورمندان به آن شتاب گرفته است و هر روز گسترش مییابد. این واقعیت باید چه حجم و گسترشی یافته باشد که یک مهرهٔ مدعیِ حقوقبشر اسلامی و قسمخوردهٔ ولایی بهنام محمدجواد لاریجانی به تلویزیون حکومتی آورده شود تا ضمن اعتراف به بالاگرفتن اعتراضات درون حکومت، آنها را دلداری هم بدهد که «نصر واقعی نزدیک است». وی روز ۱۷ مهر ۱۴۰۳ در شبکه خبر تلویزیون حکومتی چنین گزارشی از درون حاکمیت داد:
«اون چیزی که الآن تبلیغ میشه این است که شما بیهوده جان مسلمین رو به خطر انداختید. چیزی که نمیتوانستی چرا بلند کردی؟ چرا ما تشویق کردیم لقمهای که بزرگتر از دهانشان بود بگیرن که اینجوری توش بمونن؟ چرا ما حزبالله لبنان را تشویق کردیم؟»
مشاهده میشود که هم اعتراف میکند سررشتهٔ توسعهطلبی و جنایت، در سیاست و مذهب تمامیتخواه خمینی و اکنون خامنهای است و هم اذعان میکند که آثار شکست استراتژیک، قلعههای درون نظام را درنوردیده و خصلت دومینووار گرفته است.
همهٔ راههای پیموده شده و همهٔ تجربیات تلخ و داغهای سوگین و جگرسوز مردمان منطقه بهزبان آمده و ندا میدهند که چشمانداز نهاییِ مجازات اتودینامیک حاکمیت آخوندی، قیام و خیزش در راستای تعیینتکلیف میهنی و ملی و منطقهایِ آن خواهد بود.