از شگفتیهای دوران ما این است که شیخ و شاه در مقابله با نیروهای انقلابی و برانداز به دست هم نگاه میکنند و از هم تقلید میکنند. نیاز به فراست و موشکافی چندان ندارد تا متوجه شویم که آنها حتی در بسیاری از تاکتیکها و ترفندها مشابه هم عمل میکنند. بهعبارت گویاتر مکمل و پشتیبان یکدیگر هستند.
بازخوانی یک تجربهٔ تلخ
خمینی دوران نوفللوشاتو و تکیه داده بر مخده، در پشت زمینهٔ درخت سیب، نمیگفت چه میخواهد اما هر گاه در این زمینه از او سؤال میشد، آن را بهگونهیی از سر خود باز میکرد و سؤالکننده را به یک مجهول کلی ارجاع میداد. در بهترین حالت میگفت الآن وقت تفرقهافکنی و طرح این مسائل نیست باید بر «وحدت کلمه»! تأکید کرد.
«امام دجالان»، بهرغم این کلیگوییها و پشتهماندازیها، در خلوت با سران برخی کشورهای غربی عازم به کنفرانس گوادلوپ نامه رد و بدل میکرد. آنها نیز برای جلوگیری از رادیکالشدن وضعیت و افتادن رهبری انقلاب به دست نیروهای انقلابی، او را بهترین شخص برای بهدست گرفتن قدرت تشخیص داده بودند.
رجوع به حافظهٔ تاریخی به ما میآموزد که «ژیسکاردستن»، رئیس جمهور وقت فرانسه در کتاب خاطرات خود تحت عنوان «قدرت و زندگی»، با استناد به گزارشهای سفیر فرانسه در تهران و فرستاده ویژه خود برای ملاقات با شاه، میشل پونیاتووسکی نتیجه گرفته بود که در حال حاضر دو خطر عمده در ارتباط باهم در ایران وجود دارد؛ یکی فروپاشی و تجزیه ایران و دیگری مداخله شوروی.
مطابق این ارزیابیها بود که او و دیگر سران کشورهای غربی به گزینهٔ «انتقال آرام و کنترلشدهٔ قدرت» به خمینی روی آورد. ارتش شاهنشاهی توجیه شد که دست به کودتا نزند به شرط اینکه خمینی نیز «حکم جهاد» ندهد.
خمینی با اینکه در مقابله با گارد جاویدان و ساواک شاهنشاهی هرگز حکم جهاد نداد ولی خوب حواسش جمع بود که عناصر چماقدار و فالانژهای خود را به نام «امت حزبالله» بسیج نماید و به جان مجاهدین و نیروهای انقلابی بیندازد. در واقع کار ناتمام شاه را پی بگیرد.
پیام رونمایی از ساواک
بچهٔ شاه نیز در این مدت نشان داده است که درس خود را از استاد دجالیت و شارلاتانیسم خوب آموخته است. او بهشدت از طرح مسائل جزیی و عطف به آینده ایران طفره میرود. پرداختن به این امور را از هماکنون زائد و در خدمت تفرقهافکنی میداند؛ ولی از هماکنون از پرویز ثابتی و ساواک رونمایی کرده است. در واقع میشود گفت که این تنها نقطهٔ معلوم در پلتفرم علنی ناشدهٔ او محسوب میشود. تمام دعاوی مزورانهٔ دموکراسیخواهی و اعتقاد به جمهوری او را میتوان از روی همین نقطهٔ معلوم ارزیابی کرد.
شیطانسازی او از مجاهدین از هماکنون این پیام را به طرفهای ارتجاعی ـ استعماری میدهد که نباید از جانب او نگرانی داشته باشند؛ زیرا بهخوبی درسهای سلف خود را ازبر است و میداند که در ایران نباید میدان به دست مجاهدین و نیروهای برانداز بیفتد.
قرار دادن عکس درشت پرویز ثابتی در کنار عکس بچهٔ شاه، در گردهمایی سلطنتطلبان تصادفی نیست. پیامی روشن به آنانی است که ساواک را برای مهار سازمانهای انقلابی در ایران پایهریزی کرده و آن را تحویل نظام ولایت فقیه دادند تا ورژنهای جدید آن مانند «ساواما» و «واجا» و «واواک» را تشکیل دهد.
دو فاکت از کتاب «دامگه حادثه»
همانطور که خمینی و خامنهای را باید از لاجوردی و رئیسی شناخت، برای شناخت ماهیت بچهٔ شاه نیز باید پرویز ثابتی را شناخت.
این «بانک اسرار ساواک» و قاتل مجاهدین و فداییها خود اعتراف میکند که از همان آغاز روی سرکوب و نابودی نیروهای انقلابی تمرکز داشته و در این زمینه دایهٔ مهربانتر از مادر بوده و به شاه و فرح رهنمود میداده است. به یک نمونه در مورد زندهیاد، صمد بهرنگی دقت کنید:
«ما با تجلیل از صمد بهرنگی مخالفت کردیم. رئیس دانشگاه به شهبانو شکایت کرده بود و ایشان به من تلفن زدند و گفتند ما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از آثار بهرنگی استفاده کردهایم و چرا شما اکنون مانع تجلیل از او در دانشگاه شدهاید؟ گفتم صمد بهرنگی یک کمونیست دوآتشه بوده که افکار کمونیستی را تبلیغ میکرده است و چطور دانشگاه تهران از بین این همه نویسندگان برجستهٔ کشور فقط به یاد صمد بهرنگی افتاده است؟ من اجازه میخواهم شما را ملاقات و به شما نشان دهم که او چه افکاری را در داستانها و نوشتجات خود ترویج میکرده است که سبب شده گروه چریکهای فدایی خلق از او قهرمانسازی کنند.
به شهبانو گفتم ساواک اصولاً و در ابتدا بر پایه اجرای قانون ۱۳۱۰ برای جلوگیری و تبلیغ مرام و رویهٔ اشتراکی تشکیل شده است. اگر ما سرمان را زیر برف بکنیم و خود را به نفهمی بزنیم و اجازه بدهیم کسانی از طریق رماننویسی و ترفندهای دیگر مرام کمونیستی را ترویج کنند، به وظایف خود عمل نکردهایم. اگر قرار است احزاب و دستجات کمونیستی و ترویج مرام و رویهٔ آن آزاد باشد، بهتر است قانون آن را لغو کنید تا تکلیف ما هم روشن شود» (قانعیفرد عرفان. دامگه حادثه «گفتگو با پرویز ثابتی». ۱۳۹۰. صص ۲۴۵ ـ ۲۴۴).
او در خاطرات خود با وقاحت روشن میسازد که برچسب «مارکسیست اسلامی» به مجاهدین از ابداعات او بوده است؛ برچسبی که خمینی و جریان راست ارتجاعی بهوفور از آن استفاده کرد و آن را با کلمهٔ «منافق» تکمیل کردند.
«احمد رضایی کتابی نوشته بود در بارهٔ وجوه اشتراک مارکسیسم با اصول و موازین دین اسلام و ما از همین موضوع استفاده کردیم و از ابتدا آنها را گروه «مارکسیست اسلامی» خطاب کردیم» (همان منبع. ص۲۶۸).
آری، هیچ چیز تصادفی بدون طراحی قبلی نیست؛ از سرقت تریبون گردهمایی ایرانیان در تظاهرات خارج از کشور و حمله چماقداران سلطنتی به هواداران مجاهدین تا کلیدواژهای که «زینتالمجالس» بچهٔ شاه اینروزها بلغور میکنند: «مجاهدین در ایران پایگاهی ندارند...»
***
افشاگریها و مرزبندیهای روشن مجاهدین با هر شکلی از دیکتاتوری، پتهٔ محافل استعماری را برای بازگرداندن سلطنت مدفون و سفیدسازی ساواک بر روی آب انداخته است. آنچه به مردم و مقاومت ایران برمیگردد، هرگز نخواهند گذاشت چرخهٔ قدرت از شاه به شیخ و از شیخ به شاه تکرار شود. استبداد و فاشیسم با دو چهرهٔ شاهی و شیخی آن باید از ایرانزمین رخت بربندد؛ و چنین خواهد شد.