728 x 90

میزان الحراره

شهر
شهر

شهر ملتهب چگونه است؟

برای جواب به چند مشاهده نگاه کنیم:

  • بازنشسته فولاد است. می‌گوید من اوایل پلاکاردهای خمینی را برای تظاهرات می‌بردم و از حامیان پر و پا قرصش بودم. رک حرف می‌زنم، حاشا نمی‌کنم، طرفدارش بودم، تو تظاهراتهای اوایل از اولینها بودم. اما حالا حاضرم بمیرم که اینها را نبینم. هر جا هر خبری باشه سر می‌زنم تا منم باشم و زودتر شرشونو کم کنیم. تا آخرشم هستم. هرچی می‌خواد بشه. متنفرم، نمی‌خوام ببینمشون، اصلاً چندشم میشه. آخه تا کی؟

به او می‌گویم من نه دیروز و نه امروز فریبشان را نخوردم ولی متأسفانه دیروز شما نبودید. حالا که هستید باید بقیه را هم همراه کنید. حالا دیگر باید کاری کرد. ظلم شیخ بیش از حد طول کشیده.

  • در آژانس مسکن کار می‌کند. برای اجاره یک واحد رفته بودم و در جریان کار پی بردم انسانی است سلامت و با اخلاق. با هم دوست شدیم و دفعه بعد که برای احوال پرسی سر زدم حالتی مغبون داشت. بدون مقدمه از گرانی گفت که بیداد می‌کند. همراه با بغض می‌گفت که این مردم نمی‌فهمم چگونه زندگی می‌کنند. گرانی امان همه را بریده، اصلاً قفل شده، طرف تکلیف خودش را نمی‌داند بفروشد؟ نفروشد؟ اجاره بدهد؟ رهن بدهد؟ اجاره کند؟ رهن کند؟ نه فروشنده نه خریدار و نه مالک نه مستاجر تکلیف خودشان را نمی‌دانند. اصلاً از گرانی گذشته، هیچی قیمت مشخص ندارد. (یک همکار سالخورده‌اش در جای دیگر هم همین را می‌گفت و این‌که دیگر خود مالک قیمت می‌گذارد و ما دیگه قیمت گذار نیستیم) آخه این چه وضعیه که درست کردن؟ این بی‌شرفا مگه حس ندارن؟ چقدر عذاب؟ دیگه چی می‌خوان؟ گرفتند بردند خوردند هرکاری خواستن کردن دیگه چی میخوان که ول کن نیستن؟ بعد هم می‌گوید که دیگه کار از کار گذشته و هیچکس نمی‌تواند جمعش کند. تنها راه یک جمهوریه که با دین کاری نداشته باشه کسانی بیان که پاک باشند، بلد باشند و گرنه بدبختی پشت بدبختی میاد. هیچ راهی غیر از این نیست.

فکر می‌کنم رابطه بین آشفتگی بازار مسکن با فاشیسم دینی موضوع جالب برای تحقیق آکادمیک است. اما اجبار روزگار او را به نتیجه‌ای روشن رسانده است! کما این‌که دیگران و همه مردم را. پس بگذار مدعیان آدرس اشتباه بدهند! واقعیت شهر همین گدازه‌های خشم است.

  • در صف نانوایی یک نفر با داد و فریاد می‌رسد و با کارگر نانوایی به زبان ترکی حرف می‌زند. گمان کردم با او مشکل دارد اما معلوم می‌شود مشکلش با نظام است. وانتش را دوبله پارک کرده و یک نان بدون نوبت می‌گیرد و هم‌چنان به زبان ترکی فریاد می‌زند و به‌شدت برافروخته است. وقتی که می‌رود شاگرد نانوایی می‌گوید پلیسها اذیتش کردن اعصابش خورده. پلیس راهنمایی به او گیر داده ولی نفرتش متوجه عظماست. از بالا تا پایین از عظما تا پلیس را شسته و ول کن هم نیست.
  • جوشکار ساختمانی است، بد و بیراه می‌گوید که با همه دم و دستگاهشون فقط بلدند ضرر بزنند. ظرف چند روز کلی به من ضرر زدند. سوم شخص جمع در محاورات کوچه و خیابان صرفاً مختص نظام مقدس! است. یعنی سیدعلی و عساکر و اراذلش.
  • مسیر نمایشگاه کتاب در ایستگاه مترو و اطراف آن جمعیت دانش‌آموز را می‌بینم که با روپوشهای مختلف از اتوبوسها پیاده می‌شوند. هر دسته در معیت یک ریشو به صف به نمایشگاه می‌روند. چرا دفعه قبل از این خبرها نبود؟ متوجه می‌شوم که عظما هم "کاملا تصادفی!" قرار بوده سر و کله‌اش پیدا شود. یاد دانش آموزی خودم می‌افتم که به همین ترتیب ما را به پیشواز علیاحضرت شهبانو می‌بردند. طنز قضیه این‌که باز هم "کاملا تصادفی" از بی‌تنبانی به جای کتاب ولایت فقیه و آثار امام گور به گور شده برای صحنه آرایی و بزک به کتاب شاملو پناه می‌برد! با این‌که می‌داند شاعر او را به‌دار شعرش آویخته می‌خواهد همان شاعری که از مراسم سالگردش منع می‌کند و بگیر و ببند راه می اندازد معجون تناقض و خرمردرندی و تنگی قافیه که به جفنگش انداخته است. مثال کاملی از تناقضات خرد کننده نظام پلشت.
  • داخل مغازه‌ای اطراف میدان خراسان می‌شوم. یک میانسال با ته ریش وارد می‌شود و با مغازه‌دار گفتگویی دارد. پس از رفتنش مغازه‌دار با نیشخند به شاگردش می‌گوید شناختی؟ یه زمانی برو بیایی داشت.کلت و تفنگ به خودش می‌بست و حاجی... همه کمیته چیا اسمش از زبونشون نمی‌افتاد. اووه حاجی... دیگه کرکاش ریخته.... در همین حال خانمی مسن با پلاستیک بزرگ وارد می‌شود و چند بسته بیسکویت در می‌آورد و مغازه‌دار چند بسته بر می‌دارد و حساب می‌کند. بانو می‌گوید بقیه اش؟ مغازه‌دار می‌گوید مگه چنده؟ و بانو می‌گوید بابا گران شده قیمت قبل نیست دونه‌ای دو تومن گران شده و الباقی را می‌گیرد. شاگرد مغازه می‌گوید اینا نباید همینطوری در برن. پدر مردم رو در آوردن. پسر عموی من رو شب عروسی بردند و چه جنایتها اصلاً نمیشه گفت. کلمات را طوری ادا می‌کرد که بیشتر از معنیش حس دلسوختگی را بیدار می‌کرد. سرش را تکان می‌داد و لحنش حکایت از دلی بس سوخته داشت. پیر زن هم سر تکان می‌دهد و هیهات گویان روی صندلی می‌نشیند و همراهی می‌کند.

اما نزدیک ایستگاه تاکسی چند مسافرکش صدا می‌زنند. یکی از آنها مرا به ماشین قراضه‌ای هدایت می‌کند و خیلی هم عجله دارد. خانمی‌در صندلی جلو منتظر است، راننده با تقلا یک دو نفر دیگر هم پیدا می‌کند و سریع راه می‌افتد. به‌نظر خیلی عصبی و پرخاشگر است. طبق معمول صحبت ها از هرکجا شروع شود بلافاصله به نظام مقدس! می‌رسد و هر که از دزدی و فشل حکومتی حکایت دارد. دیگری هم روی دست او بلند می‌شود و بیشترش را می‌گوید. (مثل همین دیروز که راننده و مسافرش از شبکه پاسدارها در قاچاق مواد مخدر صحبت می‌کردند و مسافر مشاهدات و دانسته‌های نزدیک خودش را به راننده می‌گفت و حتی اسم و فامیل یکی دو تبهکار پاسدار را هم به زبان آورد که خوب می‌شناسد که بوده و چه هستند)

اما راننده عصبی روی دست همه بلند شد و در حالی‌که به سرعت از میان ماشینها راه باز می‌کرد تقریباً به‌حالت فریاد و با خشم گفت به خدا دروغه، اینایی که می‌گن نداریم دروغه، کی میگه نداریم؟ اگه ندارن بلند بشن! در همین حال از بغل پمپ بنزینی رد می‌شدیم که ماشینها و عمدتاً تاکسی در صف بنزین بودند. به آنها اشاره کرد و گفت بیا، اینارو ببین تا شنیدن که بنزین گرون میشه رفتن تو صف. بابا وقتی گرون میشه باید بلند شد نه این‌که بری تو صف. گفتم به خودت نگاه نکن شاید محتاج اختلاف قیمت همین چند لیتر بنزین هم باشند. گفت نه آقا نخیر اگه اینه پس حقمونه، حقمونه که این بی‌شرفها... به ما سوار بشند.

یکی یکی مسافران پیاده شدند و من ماندم و یکریز ادامه می‌داد و از جمله این‌که چه مصائبی برای خود و خانواده‌اش پیش آمده و از قساوتی که مواجه شده بودند و نهایتاً با تحصیلات بالا از کار اخراجش کرده بودند و حالا با مشقات زندگی مسافر کشی می‌کند... موقع پیاده شدنم کناری کشید و ادامه داد که پریروز بچه شیرخواره‌اش بیمارشده و برده دکتر هزینه‌اش را نداشته و بچه روی دستش مانده است. ناگاه سرش را به فرمان گذاشت و هایهای گریست. قطره‌های درشت اشک بر صورتش جاری بود... گفت باید بعد ازظهر برم این ماشینو بفروشم. از قضاوتی که راجع به او داشتم از خودم شرمنده شدم...

در شهر اگر به‌دنبال دستگیری مخالف هستند باید هرآن که هست گیرند. گماشته‌های اطلاعاتی نظام نیازی نیست به‌دنبال مخالف بگردند.

بر هر که در خیابان دست بگذارند خودش است. یک ضد ولایت دو آتشه و دودمان بر انداز. نه دروغ و آمار درمانی، نه مداح، نه ورق پاره‌های حکومتی و فرستادگان فکل کراواتی، نه حمایتهای تبلیغی استعماری و خائنانه...

مردمی عاصی که با پاره کردن تور اختناق و به هم پیوستن دودمان ستم را به آتش می‌دهند. دانه درشت‌های نظام بی‌سبب هشدار نمی‌دهند. بی‌جهت آژیر نمی‌کشند و بی‌علت دلداری نمی‌دهند. حساب دستشان هست که میزان الحراره چند را نشان می‌دهد. ریزشها و اقرار و اعترافات بالاییهای نظام و سگ‌دعوای سریالی در تمام دم و دستگاههای حکومتی ناشی از همین عقربه است.

کاوه سروستانی

مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمی‌کند

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/040dbfad-c268-4cab-b487-a104e6172d1e"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات