جنبش ایمانی مجاهدین مُدلی است برای آنانی که «تغییر» را ناممکن میپندارند. آموزهای است مملو از نکتهها، رازها و رمزها. سفری است پُر ماجرا درلابیرنت درون انسان.
کشف اقیانوسهای جدید، با کَندن از ساحلها، امکانپذیر است. پروژه مجاهدین گره ناگشوده در تاریخ کهن انسان است. کشاکش با دیرپایترین شکل استثمار انسانی. روایت این «سفر» نمونهای از بلاغت و فصاحت است. باید گوش به راویان این سفر سپرد و با تجربه آنان شریک گشت، تا بتوان این بلاغت را فهم کرد. مقاله میکوشد با کمک «هرم مازلو» راز «شکوفایی» مجاهدین را توضیح دهد.
خودشکوفایی کانونیترین سخن مکتب انسان گرایی است. «انسان گرایی» بر کرامت انسانی تأکید دارد. در این رویکرد فلسفی هر انسانی به تنهایی «صلیب» خود را بدوش میکشد. او در زندگی خویش دارای یک مسئولیت اخلاقی است و متعهد است به اهدافش دست یابد. در این مسیر اما، نوک ثابت پرگار روی خودش ثابت نیست. او خود خواه و خود محور نیست، جمعگرا است و به دیگری میاندیشد. فداکار است و مملو از احسان و بردباری. این انسان، وظیفه محوری خود را در این میبیند که «خود را متولد کند» و به آن چیزی تبدیل شود که بهطور بالقوه هست. او تلاش دارد همه پتانسیلهای نهفته در خویش را آزاد سازد. «ای انسان تو باید به آن چیزی تبدیل شوی؛ که باید بشوی» (آبراهام مازلو)
او به «دیگری» عشق میورزد. با شجاعت به محدوده شگفت انگیزِ عشق قدم میگذارد؛ عشق ورزیدنِی هوشمندانه، جامع و نیک. این عشق، محصول عملی آگاهانه است، نیتی است که همزمان نیازمند و خواستار تعالی است. «عشق ورزیدن» نیازمند دلیری، عمل، تعهد و فروتنی و مسئولیتپذیری در مداری بسیار عالی ست. عشق تنها دلیل وجود ما است. گِلِ وجود آدمی است، به زندگی معنا میبخشد. و باز هم این عشق است که به جمع، به جامعه، به مناسبات انسانی، به کنش آدمی، به مبارزه، به «فدا» معنا میدهد. این عشق نه از روی نیاز به دیگری، بلکه از احساس مسئولیت به سرنوشت دیگری میجوشد. راز طراوتش این است. لذا عشق یک نوع «هنر» است، چون نقاشی، موسیقی، نجاری. عشق یک نوع الگوی رفتاری است، راهنمای شخصیت است، کیفیت رابطهها را میسنجد، رابطهای که فرد با جهان پیرامون خود دارد. عشق حتی رابطه انسان را با درون خویش، با اشیاء با گل و سبزه و ماهی درون آب، با بوی ریحان و شُرشُر آب ِ جویبار، با طراوت ِ نسیم ِ نشسته بر گونهها، با زمختی دستان کودکان ِ کار، با اشکهای مادران و تشویش پدرانی که بار معیشت زندگی کمرشان را خم کرده است، پیوند دارد.
«هنر عشق ورزیدن»، رفتاری است فعال و مسئولانه در قبال ِ خویشتن، زندگی و جامعه؛ نیرویی است دگرگون کننده، که مملو از آگاهی و طغیان است، نه سازگاری و تسلیم. «هنر عشق ورزیدن»، مستلزم خلاقیت است و نفی کننده انفعال. این زیست جسورانه میگوید «میتوان و باید» با عشق و اراده جهان را تغییر داد. «تغییر جهان» اما از تغییر خویش آغاز میشود. فرایند این تغییر پیچیده و بغرنج است. پروسهای است درونی، مهیب و نفس گیر و در فراسوی طاقت انسانی است.
«جنبش ایمانی مجاهدین» بهمثابه یک تغییر
«تغییر» کاری است دشوار. راهی است مملو از خطر و دلهره. دگرگون کردن «عادات کهنه» سخت است، جنگی طاقتفرسا در انتظار است. برای سامان دادن به یک سبک جدید زندگی باید دگرگون شد از این «حال» به «حال» دیگر. باید این «تغییر» را تجربه کرد یا حداقل با نگاهی پدیدارشناسانه به آن گوش سپرد و فارغ از پیشداوریهای سخیف به آن فکر کرد.
برای فهمِ تحقق ِ تغییر ِ پایدار سه عنصر میتواند راهنمای ما باشند:
۱. آمادگی برای تغییر:
در ابتدای این مسیر، فرد با این چالش مواجه است که آیا او دارای منابع و دانش کافی برای ایجاد تغییر پایدار است؟ آیا گروه او را در این مسیر پر مخاطره همراهی میکند؟ در این «سفر» باید ذخائر و دانش مناسب، موشکافانه مورد ارزیابی قرار گیرند. آیا زمان مناسب برای ایجاد تغییر فرا رسیده است؟
۲. درک موانع تغییر:
بررسی و شناخت هم جانبه موانع، از حلقههای مهم این زنجیره تغییراند. این موانع میتوانند شامل مقاومت فردی یا گروهی باشند. عدم درک ضرورت تغییر هم نقشی بنیادین در مقاومت بر علیه تغییر دارد. نگرشهای منفی، عدم اعتماد به نفس، عجز در اجرای تغییر، کمبود منابع اطلاعات، ترس و دلهره از دست دادن، همه اینها موانع تغییرند. موانع را میتوان با آموزش، ارتقاء سطح آگاهی، ممارست در اجراء دستورات، تکیه بر همبستگی جمعی و شکیبایی پس زد.
۳. مواجه با احتمال بازگشت:
همیشه امکان و احتمال بازگشت ِ رفتارها و عادت کهنه ما را تهدید میکنند. همیشه امکان «بازگشت» وجود دارد. چگونه میتوان راه را بر این «بازگشت» بست؟ بازگشت به رفتارها و سبک زندگی و نگاهِ گذشته در کمین انسان ِ تغییر کرده، نشسته است. عدم ثبات درونی، فشار تمناها و نیازها، عدم مدیریت احساسات، ناتوانی در ادامه پیشبُرد تغییر راه را برای بازگشت به رفتارهای قبلی میگشاید. فرد تغییر یافته باید قادر به حفظ هوشیاری خود باشد.
تغییر یک فرایند دشوار و تدریجی است. باید همیشه دستی گرم، اندیشهای بکر و جذاب باشد، تا بتوان تغییر را به مدد آن ممکن کرد.
مدلی برای درک تغییر رفتار
سارا رحیلی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق: سال ۱۳۷۹ در سن ۲۱ سالگی دانشجوی سال آخر رشته نرمافزار در دانشگاه ملی بود. او میگوید «انتخاب کردم، مجاهد بشم و همه زندگیام را وقف آزادی مردم کنم». او بر دشواری این مسیر واقف است: «انتخاب سادهای نبود» و سارا با نگاهی معصومانه، صدایی آرام و با صلابت یک انسان تغییرگر میگوید «باید انتخاب میکردی بین تمام آرزوها و زندگی و مسیر مبارزه. مسیری که بهخوبی میدانستم مسیر سختی است و پر از درد و رنج و دشواری خواهد بود». او از دوران طفولیت در سن ۳ سالگی با مفهوم عجیبی آشنا میشود. او روایت میکند که مفاهیمی چون «زندان، شکنجه، سلول، اعدام را بهخوبی میفهمیدم». سارا این انتخاب را «انتخاب جانانه» مینامد و میداند راهی است مملو از «فدا و باید از همه چیز بگذری». از انگیزههایش میگوید که نشان از کَندن از جهان «کهنه» دارد. راستی این همه پاکی را از کجا آوردهای؟ این حجم از شجاعت در جهان ما نمیگنجد. شاید «ایمان و عشق به آرمان» است، که او را چنین برجسته میکند. درخشش نگاهش شاهدی است بر این گزاره. او از مسیری صعب برای ما میگوید که در فراسوی طاقت انسانی است. او از مناسبات عجیبی برای ما سخن میگوید که در جهان «مردگان» ناباوری میپراکند. این مناسبات شگرف، ۱۴ سال مقاومت در اشرف و لیبرتی را ممکن ساخت.
سارا مسافر راهی است مملو از آموزه، تغییر و فدا. او در دوران زندگی سنگری در لیبرتی/عراق مدام با سؤال مرگ و زندگی، «خود و دیگری» مواجه میشود. در سنگر، هر لحظه امکان اصابت موشک بر سر تو وجود دارد، خوب باید چه کرد؟ چگونه باید با این خطرات در ساحت روحی ـ روانی آداپته شد؟ مکانیزم این آداپتاسیون با شرایط مملو از خطر در زندگی سنگری را او خوب فراگرفته است: در این لحظه دشوار نباید به خود بلکه «باید به یار ِ دیگر فکر کرد. آیا همرزم من جایش امن است، برای بقیه اتفاقی نیافتد، من برای کمک به دیگر همرزمانم چکار میتوانم بکنم». این باریکترین نوع نگاه آدمی به «خود» و دیگری است. این درکی است ژرف از روان انسانی. این نگاه را میتوان گشودن ِ گره معرفتی روانشناسان در «سنگر» دانست. انسان مدام در کشاکش با «کهن الگوها» ست. «خود» مهمترین کهن الگو در روانشناسی گوستاو یونگ است. «تحقق خود و خود شکوفایی» با ایجاد توازن بین همه جنبههای ناهشیار ِ کاراکتر انسانی، صورت میپذیرد. این یک تأمل فکری صرف نیست، بلکه مفهوم کانونی مکتب «انسان گرایی» است. انسان در کشاکش با نیرومندترین «کهن الگو» یعنی همان وجه خودخواهانه و حیوانی ابتدایی بشر، «خود» را میشناسد و خود را خلق میکند. سارا یکی از آکتورهای این کشاکش مهیب است. او منبع توان خود را هم به ما مینمایاند: تشکیلات و جمع. «این جمع، به ما این قدرت را میداد». کاشف، منبع این قدرت را هم معرفی میکند: مریم رجوی.
این منش ِ نیک و دادگری ِ استوار بر پایه خرد، رمز «قدرت این جمع» است. این کیش، هر چه که هست، زیبا است. منبع شادی است و وفاق. کامیابی و رشد و خلاقیت میوه آن است. متعهد به بهتر کردن ِ جهان است. نیک خواه است و منبع «خیر». بردباری را موعظه میکند و متعهد به اخلاق و خرد است. در یککلام «نیک» است.
خودشکوفایی (self actualization)
خودشکوفایی بهمعنای محقق شدن ماکزیمم تواناییها و قابلیتهای بالقوه یک فرد توسط خودش است. در این مسیر اما، خودفریبی و غلو ویرانگر است. باید با «خود» مواجههیی صادقانه داشت. باید با صداقت، کاستیهای خویش را پذیرفت، تا بتوان در مسیر شکوفایی قدم نهاد. با تکیه بر «هوش هیجانی» (Emotional intelligence) فرد در مسیر تغییر پیوسته، آرام آرام به سمت انتخابهای بهینه نزدیک میشود. «هوش هیجانی» یعنی توانایی هر شخص برای مدیریت ِ احساسات، اضطراب و کنترل تنشها در کنار امیدواری، عشق، اعتماد بهنفس و داشتن انگیزه با رویکرد دستیابی به اهداف. خود شکوفایی (self actualization) نیازی است که به فرد احساس ارزشمندی و اعتماد بهنفس بیشتری میدهد. این فرد قابل اعتماد است. تکیهگاه برای دیگران است. ما از او میآموزیم چگونه خود را «شکوفا» کنیم. او میدان دید ما را گسترش میدهد. «سارا» و یارانش در این مدار ایستادهاند. آنان معلمان خوبی هستند؛ برای ما، برای انسان مدرن، برای بشریت معاصر، برای جهان نرینگان. از آنان میتوان و باید آموخت.
هرم «سلسلهمراتب نیازها» مازلو (Hierarchy of Human Needs)
این هرم ما را با مفهوم «خودشکوفایی» نزدیک میکند. آبراهام مازلو (Abraham Maslow، ۱۹۰۸-۱۹۷۰) یکی از برجستهترین روانشناسان قرن بیستم واضع «نظریه سلسله مراتب نیازها» است. این نظریه که به «هرم مازلو» شهرت دارد، نیازهای آدمی را به شکل یک هرم متشکل از ۵ یا ۷ طبقه ترسیم میکند. این نیازها رفتار انسانی را بر میانگیزانند و هدایت میکنند: نیازهای فیزیولوژیکی یا زیستی، ایمنی، نیازهای اجتماعی و تعلقپذیری و محبت، نیاز به احترام، خودشکوفایی.
بالاترین مدار در «سلسله مراتب نیازها» خودشکوفایی است. در این مرحله انسان توفیق یافته است پتانسیل واقعی خود را محقق کند. او از مراحل نیازهای قبلی عبور کرده و در نوک هرم ایستاده است.
ویژگی افراد «خودشکوفا» را میتوان چنین دستهبندی کرد:
- درکی روشن و رها از تعصب و پیشداوری از جهان و دیگران
- رشد درونی، آن چیزی که مازلو به آن «فرا انگیزش» میگوید
- پذیرش شکستها و نقاط ضعف خود و دیگران
- کنترل و مدیریت هیجانات
- متعهد بودن به رسالتی بزرگ و تلاش برای تحقق آن
- تجربیاتی شبیه به تجربیات مذهبی دارند که مازلو آن را «تجربیات اوج» مینامد.
- درک دیگری و عشق و اراده معطوف به کمک به او
- احساس همدلی با کل بشریت، نگرشی دلسوزانه نسبت به دیگران
- وفاق درون گروهی و روابط میان فردیِ عمیقی با دیگران.
- بیگانه بودن منش آنان با تعصب نژادی، مذهبی یا اجتماعی
- خلاقیت، انعطاف پذیری و خود انگیختی
- درکی عمیقی از واقعیت و جهان و زیبایی دارند این همان شالوده اصلی خلاقیت است
- آنان مستقل و خودمختارند، با اختیار و آگاهی و سنجیده قدم برمیدارند
ابراهام مازلو این نیاز را «خود تعالی» (Self-transcendence) مینامد. «خود تعالی» یعنی تمایل فرد برای ارتقاء و دستی یابی به هدفی فراتر از خود. «خود تعالی» بالا رفتن از مرزهای فردی است. عبور کردن از خویشتن است، پیوند با جهان متعالی است. پشت سر گذاشتن مرزهای جنسیتی، قومی، خانوادگی و اجتماعی است. درهم شکستن سدها وسنتهاست. این نمونههای رفتاری خود تعالی Self-transcedence را در انسان منعکس میکنند: تمنای کشف ِ حقیقت، عشق به عدالت اجتماعی، هارمونی با جهان و محیطزیست، وفاق و یکدلی، همبستگی با آنچه متعالی یا الهی تلقی میشود.
افراد خودشکوفا خود را محقق کردهاند، به درکی نوین از جهان و هستی نائل آمدهاند. تغییر را در خود ممکن کردهاند. راه تغییر را نیز به دیگری میآموزند. د ر نگاهِ ابراهام مازلو افرادی چون ماهاتما گاندی، ویکتور فرانکل و آلبرت انیشتین شاخصهای «خودشکوفایی» هستند. ابراهام مازلو شانس آشنایی با سارا رحیلی، ربیعه مفیدی، زهرا مریخی، احسان شریفی، هجرت معزی، دامونا تعاونی، شیوا ممقانی را نداشت، تا بتواند به درکی ژرفتر از مفهوم «خود شکوفایی» در پهنه نظر نائل آید. اینان انسانهای نادر زمان خویشاند. گنجینهای شگرف از اندیشه، تجربه، دانشی ژرف، همراه با ایثار و خوبی. برنامه «دستآوردها» سیمای آزادی، گفتههای این خوبان را در دسترس عموم قرار داده است. این گفتگوها را باید شنید. این برنامهها کلاس درس انسانشناسی مجاهدین است؛ مملو از درسهای زندگی، انتخاب، مبارزه، مقاومت و «خودشکوفایی». گفتههای این فیلسوفان عملگرا منبع مفیدی برای کسب معرفتی گستردهتر از مفهوم «خود شکوفایی» است. مریم رجوی در پهنه روانشناسی فردی به کشفی شگرف نائل آمده و مکتب نوین روانشناسی را بنیان نهاده است. روانشناسی مبتنی بر انتخاب آزادانه در پرتو پراکتیک فعال و مستمر انسانی.
مریم کاشف خودشکوفایی
جنبش فکری انسانگرایی انسان را به جنبههای آشفته درونش کاهش نمیدهد. این دبستان فکری به کرامت انسان باور دارد. بر خصوصیات متعالی او و ارزشها انگشت میگذارد. انسانگرایی بهدنبال کشف توانمندیهای انسان است و نگاه توصیفی ماشینی به انسان را رد میکند. این مکتب برداشتی خوشبینانه از انسان ارائه میدهد و او را بهصورت موجودی خلاق، مبتکر، مملو از پتانسیل تغییر میبیند که در حال رشد و خودشکوفایی ست. انسان به «شکوفا شدن» گرایش فطری دارد، «میتوان و باید» او را در این مسیر یاری داد. مفهوم خویشتن، مهمترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه کارل راجرز (۱۹۸۷- ۱۹۰۲Carl Rogers (است. این برجستهترین نظریهپرداز شخصیت قرن حاضر بیان میکند که افراد با گرایش فطری به شکوفا شدن و بهبود بخشیدن خود، برانگیخته میشوند و هدف آنها خودشکوفایی است. به باور او، ما بهدنبال تجربیاتی هستیم که به ما مدد رساند، خودشکوفایی خود را محقق کنیم و از تجربیاتی دوری گزینیم که سد راه «خود شکوفایی» ما هستند. کارل راجرز خودشکوفایی را یک نیروی رشد و بخشی از سیر طبیعی انسان عنوان میکند و رشد نهایی را در انسان کامل میداند.
در کانون اندیشه مریم رجوی کمک به دیگری برای دستیابی به «خود شکوفایی» نشسته است. او خود تحول درونی را چنین فرموله میکند «ما به یک نقطهٔ عطف رسیدیم. در این مرحله کل دستگاه ما از زن و مرد، برای یک جهش جدید آمادگی داشت؛ به این معنا که ما سیاست تبعیض مثبت و هژمونی زنان را جهت زدودن کامل مردسالاری و بالغ کردن اندیشهٔ برابری به پیش بردیم». این «جهش» اما مدیون «خود شکوفایی» است. بدون طی پروسه انتخاب و درونی کردن (internalization) ارزشها «جهش» و خود شکوفایی ممکن نیست. احسان شریفی که «در اوج موفقیتهای» خود در آلمان، مجاهدین را بر میگزیند و به عراق میرود، از انتخاب، چنین درکی را ارائه میدهد: «انتخاب نوع لباس که نیست، تو، زندگیات را، مسیر زندگی ات را و کل سرنوشتت را داری تعیینتکلیف میکنی. [...] من انتخاب کردم از آلمان با تمام امکاناتش به عراق بیایم. شکنجه، اسیر شدن و زندان، جزیی از گزینههای پیش روی من بوده است». او با کلامی صاف و فروتنانه میگوید «نمی خواهم برای خودم وزنی قائل شوم، اما انتخاب از مجموعه انگیزهها تشکیل میشود، این تک بعدی نیست، انسان موجودی پیچیده است. انتخاب یک لحظه نیست، انتخاب یک پروسه است. مجموعه حوادثی پیش میآید که دیدگاه تو را شکل میدهند». او روایت میکند که «پروسه انتخاب [ش] حداقل یکسال و نیم طول کشید و سازمان هم مدام با رفتن» او به عراق مخالفت میکرده و میگوید که سازمان «انتخاب مرا اصلاً جدی نگرفت». در این پروسه بسیار جدی و پر تضاد احسان باز هم تلاش کرد و با قاطعیت به مسئولان اطلاع میدهد و پایش را «توی یک کفش» میکند و میگوید «من از این زندگی بریدهام». در این نقطه سازمان حاضر میشود که موضوع او را با جدیت پیگیری نماید.
او با این انتخاب در مسیر «خودشکوفایی» قدم نهاد که تا امروز هنوز ادامه دارد.
«انسان ناشناختهترین پدیده است. و هنوز به درک توان خویش نرسیده است». این تعریف از انسان را سیما باقر زاده از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ارائه میدهد. به باور او مجاهدین «قدرت ویژهیی ندارند» و اما آنان «قدرت کشف این توانمندیها از درون خودشان را دارند». او از امام علی نقلقول میکند که گفته بود: «ای انسان تو فکر کردی که جرم صغیر و کوچکی هستی؛ در حالی که در درون تو یک دنیای بزرگی است». این جمله یاد آور جمله مارسیلیو فیچینو فیلسوف و کشیش کلیسای کاتولیک عصر رنسانس است که فریاد میزد: «خود را بشناس، ای موجود الهی در جلد آدمی». به باور سیما باقرزاده آن چیزی که سرنوشت مبارزه را رقم میزند «نبرد اراده هاست». اراده انسانی که بر تقدیر کور میشورد و نظمی جدید را در افق دید انسانی قرار میدهد. این اراده و توان را میتوان «از درون خود» استخراج کرد.
مجاهدین به یمن تغییر فرهنگ و تأسی به آموزههای مریم رجوی به کشفی جدید در درون خود نائل آمدند. با تکیه بر این تغییر فرهنگ مجاهدین توانستهاند اثرات مخرب فرهنگ منیت و جنسیت فروبرنده بر روی خود را بشناسند و آن را قدم به قدم پس زنند.
برای درک این انسانشناسی باید به حرفهای این زنان و مردان نادر گوش فرا داد. این همان شیوه پدیدارشناسناسانه بررسی پدیدههاست. بگذارید پدیدهها خود به سخن درآیند. منطق قیاسی پدیدههای خارج از ذهن را قربانی مفروضات ذهنی میکند. با متد قیاسی حقیقت با پیشفرضها و محفوظات قربانی میشود و امکان شناخت صحیح را از عامل شناسا میرباید.
پروسه تغییر در نگاه سارا رحیلی، یکی دیگر از مسئولان سازمان مجاهدین خلق چنین است: «دو نگاه به انسان وجود دارد. دیدگاهی که اصالت را به توانمندیها به قوتها یا ضعف انسان میدهد، دستگاهی که در آن همه چیز از فرد و به خود فرد ختم میشود. دستگاهی که در آن ممکن است آدمها قوی باشند، شجاع باشند با اراده باشند و خلاصه کارهای خارقالعاده انجام دهند. دستگاه دیگر، دستگاه و نگاه خواهر مریم به انسان است. در این دستگاه اما اصالت را به انتخابها و فداکاریها میدهد. انتخابهایی که آن قوتها و توانمندیهای را بکار میگیرد، برای یک هدف و آرمان بالاتر. دستگاهی که بیرون را به فرد اولویت میدهد. همین این امر راز یگانگی و صمیمیت در مجاهدین است. با این صمیمیت تضادها حل میشود. با این نگاه به انسان میتوانی هر چه بیشتر دیگری را بخودت اولویت دهی، از تضادهای او بچینی، برای او مایه بگذاری، این ما را در مسیرمان بیشتر جلو میبرد. این ما را به اهدافمان نزدیکتر میکند، و اتفاقاً خودمان را هم توانمندتر میکند، ما را قویتر میکند، و به کل آن جمع توان حل تضادهای پیچیدهتری را میدهد. ایمان به پتانسیل نهفته در انسانها، دستگاه مریم است. محقق کردن غیرممکنها، اهدافی که به نظر دستنیافتنی میباشند. چرا که مدارش با بیرون از خود با هدف و آرمان بسته میشود».
این دستگاه فلسفی اصالت را به انتخاب انسانی میدهد، مقدمات ِ «جهش» و شکوفا شدن ِ خلاقیتها را مهیا میسازد، تغییر را در دسترس قرار میدهد و هویت نوینی را خلق میکند. انسان قادر به پرواز میشود. در این دستگاه فلسفی «شاخص صلاحیت نه تخصص، نه مدرک و تحصیلات و سابقه مبارزاتی، بلکه شاخص بهایی است که فرد با انتخابها و قیمتی که در مسیر مبارزه روزانه پرداخت میکند، تعیین میشود». از طرفی دیگر «تجربه بسیار نادر و زیبا، پذیرش هژمونی خواهرهایی که جدید وارد شدهاند، توسط قدیمیها». فرد «شکوفا» شده، راه را برای ارتقاء دیگری میگشاید، او را در فرایند شکوفاشدن یاری میرساند، حسادت نمیورزد، تنگنظر نیسـت، میدان را برای بارز شدن توانمندیهای دیگری تنگ نمیکند. این انسان میدرخشد، نور میپاشد، سایه را هم از نور خود سیراب میکند. در این سیراب شدن سایه محو میشود.
این انسان روحش آزاد، افق اندیشهاش باز و خود سرنوشت خویش را مینگارد. از منیت رهاست، آزاد و سبکبال است و جلال و حشمتی ویژه را باز یافته. انسان میتواند حتی بر مرگ نیز چیره گردد. نام خود را در سینه تاریخ و حافظه جمعی بکوبد. این همان «رستاخیز» است. با خوانشی دیگر میتوان رستاخیز مسیح را همچنین درک کرد: «وقتی او را دیدم مثل مرده پیش پای او افتادم، امّا او دست راست خود را بر من گذاشت و گفت: «نترس، من اول و آخر هستم. من زنده بودم و مُردم و اکنون تا به ابد زنده هستم و کلیدهای مرگ و جهان مردگان را در دست دارم (مکاشفه ۱: ۱۷-۱۸)
انسان ِ ایستاده بر فراز «خود شکوفایی» بر مرگ چیره شده و نفسی مسیحایی دارد.
این است رمز «زنده ماندن» و ماندگاری مجاهدین. آنان بر مرگ چیره شدهاند. در سرآغاز شصتمین سالگرد تولد این «اجرعظیم» یاد بنیانگذاران کبیر را زنده میداریم.
دکتر عزیز فولادوند
آلمان-۲۰۲۴.۰۹.۱۱ برابر با ۲۰ شهریور۴۰۳