رضا فلاحی هستم و به مدت ۱۰سال از شهریور ۱۳۶۰تا شهریور ۱۳۷۰در زندانهای نیروی هوایی؛ دژبان مرکز؛ اوین؛ قزلحصار؛ گوهردشت و مجدداً زندان اوین؛ یک دهه زندانگردی را همچون بسیاری از دیگر زندانیان تجربه کردم و لاجرم در این میان شاهد بسیاری از جنایات رژیم بهویژه در جریان قتلعام ۳۰هزار زندانی سیاسی سربدار در تابستان ۶۷ بودهام.
من هم مانند دیگر زندانیان سیاسی از بند رسته، اکثر کتب، مقالات و مصاحبهها در رابطه با زندان و زندانیان سیاسی را دنبال میکنم. اکثر زندانیان پیشینی که من میشناسم، گرچه بعضاً چند دهه از رهایی آنان از زندان میگذرد، ولی واژگانی چون زندان و زندانی بخش جدایی ناپذیری از زندگی و حیات سیاسی آنها شده است.
به تازگی مطلبی از آقای فریدون ژورک هنرمند مردمی و یکی از زندانیان سیاسی پیشین، خواندم که آخرین قطعه پازلی را که مدتها در ارتباط با مزدور ایرج مصداقی بهدنبال آن بودم، در اختیارم گذاشت! این برای من بهمثابه سقوط سیبی از درخت بود که باعث کشف جاذبه زمین از سوی نیوتن شد.
کار کردها و مواضع این تواب تشنه بخون را من به سختی میتوانستم با یک زندانی در هم شکسته که با بازجویان و شکنجهگران همکاری کرده و حالا در خارج کشور هم دوباره به همکاری با آنها روی آورده است، تحلیل کنم. این تحلیل نمیتوانست خصومت هیستریک او با مجاهدین و رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی را توجیه کند.
این قطعه پازل گمشده را؛ افشاگری و روشنگری آقای ژورک به ما عرضه داشت و بدینگونه او از این راز پرده برداشت که ما نه با یک تواب، بلکه با یک مزدور نفوذی مواجهیم که از همان سالهای سیاه ۶۱ و ۶۲ در زندان اوین مسئول نوشتن کتابهای کارنامه سیاه بوده و نقش دستیار بازجویان و شکنجهگران را داشته است. این نشان داد که مصداقی از همان سالها نه یک زندانی در هم شکسته بلکه یک نفوذی بوده که سالها در زندان و بیرون زندان و در داخل و خارج کشور نقش بازی میکرده و مأموریتهای محوله از سوی وزارت اطلاعات را ایفا میکرده است. پروسه سی و چند ساله مصداقی را تنها بهعنوان یک نفوذی آموزش دیده و حرفهیی میتوان تعریف کرد!
نفوذیها برای اینکه شناخته نشوند همواره تلاش میکنند، بخشی از زندگی و پرونده خودشان را پنهان نگاه دارند و بخشی که قابل پنهان کردن نیست را با تردستی توجیه کنند. حال با نوری که فریدون ژورک بر این تاریکی تاباند، دوباره و با مراجعهای دیگر بهخاطرات؛ نوشتهها و مصاحبههای این مزدور نگاه میکنم، رمز آن حفرهها در اظهاراتش را بدون ابهام میفهمم. او بسیاری از حلقات خاطرات زندان را بیاندازه شرح و بسط داده است تا بتواند بخشهای مهمی از پروسه را ناگفته بگذارد و بخشهای مهم دیگری را رندانه ماستمالی کند.
همه زندانیان از بند رسته، داستان به هم پیوستهای از بندها و سلولهایی که در آنها زیستهاند، دارند! اما وقتی به این مزدور میرسد، از بسیاری از مقاطع بسیار ساده رد شده و گوییا از خاطره او محو شده است. این برای من که در مقاطعی با این مزدور هم بند بودهام بسیار محسوس بود اما دلیل آنرا امروز است که خوب میفهمم.
برای یک زندانی که خاطرات مینویسد، عدم یادآوری و ذکر بخش یا بخشهایی از مقاطع زندانش بهمعنای فرار آگاهانه از آن مقطع یا مقاطع است! مثل این است که کتاب داستانی را میخوانید و در مییابید که بخشهایی از این داستان بنا به دلایلی حذف و سانسور شده است!
برای فردی که در اروپا و در یک فضای امن و عاری از سانسور زندگی میکند و با مشکل امنیتی مواجه نیست، حذف و پنهان کردن این حلقات، آن هم از سوی کسی که در شرح خاطراتش جزییات اخلاقی و زندگی افراد و حتی خر و پف آنها در زندان را به یاد دارد هدفی جز پوشاندن حقیقت ندارد.
این مزدور نفوذی از آنجایی که نمیتوانسته شرکتش در گشتهای دادستانی را پنهان کند، با داستانسرایی خود را یک قربانی دست بسته و بیتقصیر در آن گشتها به تصویر میکشد و یا نقشش را در لو دادن اطلاعات مربوط به شهید والامقام جلال کزازی با این توجیه که کزازی قبل از من دستگیر شده بود، توجیه میکند.
امروز دلیل بردن این مزدور جدای از دیگران، بر سر پیکرهای پاک موسی و اشرف و یارانشان توسط لاجوردی برایم کاملاً قابل فهم شده است! آن هم کسی که تنها چند هفته از دستگیریاش میگذرد. او با رندی لاجوردی گونهاش میخواهد این موضوع را عادی جلوه دهد! کما اینکه دیدارهای مکررش با سردژخیم توانا در ماههای قبل از آزادی را با یک داستانسرایی احمقانه یک امر روتین نشان میدهد.
امروز من دیگر کوچکترین شبههای در مزدوری و همکاریهای این یهودای استخریوطی با رژیم و زندانبان ندارم!
امروز، دلیل به انفرادی بردن، زیر هشت بردن و ضرب و شتم بسیاری از همزنجیران را در آن سالها میفهمم! فقط نفس وجود یک نفوذی در بین ما میتواند آن وقایع را توضیح دهد.
امروز دلیل اینکه گاه او را ظاهراً برای تنبیه! و بهاصطلاح انفرادی و بهقول خودش جیره کتک میبردند را میفهمم. خاطرات گذشته همچون همچون فیلمی از مقابلم میگذرد ... حال میفهمم که چرا هر زندانی که قرار بود آزاد بشود؛ از چند روز پیش از آن مصداقی ساعتها در گوشه و کنار اتاقها با وی مشغول پچ پچ بود! تخلیه اطلاعاتی، مأموریت یک مزدور نفوذی!
و من شرمندهام که آنقدر هوشیار نبودم تا مزدوری مصداقی را درک کنم و رمز پچ پچهایش را دریابم! نکته شرمآور آن که مصداقی تلاش میکند تا از گفتن و نوشتن از آن شهیدان دلاوری که خود با دنائت کامل در زیر پای رژیم ذبح شرعی کرده است؛ نه تنها از نام آنها اعتبار بجوید بلکه خانواده و بستگان آنها را هم به گروگان بگیرد!
امروز دیگر برایم چگونگی جان بدر بردن این مزدور پس از ۴بار رفتن به نزد کمیته مرگ، ولو بودن دائمیش در راهرو مرگ، چنانکه گویی به پیک نیک آمده است؛ برایم سؤال بیپاسخ نیست! نه تنها هیولای مرگ با او عنادی نداشته است که خود هیولای مرگ بوده است!
حال دلیل عمق کینه حیوانی این مزدور، نسبت به رهبری مقاومت، اشرفیان و اشرفنشانها، زندانیان مقاوم پیشین، معنا و مفهوم جدیدی مییابد.
همانطور که قبلاً هم گفتهام و جوهره این مطلب در یکایک واژگان مقاله صادقانه و تاثیرگذار آقای ژورک نیز موج میزند و پیش از این رهبر مقاومت ایران بارها تأکید کرده است، هر کس میتواند از خودش ضعف نشان داده باشد، میتواند در مرحلهای اشتباه کرده باشد و با صداقت و با اذعان به آن ضعفها درصدد جبران آن برآید، اما اشتباه و ضعف و کوتاهآمدن یک چیز است، همکاری با دشمن، نفوذ در صفوف مقاومت، شرکت در ماشینهای گشت چیز دیگری است. من هرگز خودم را نمیبخشم که نتوانستم با ایستادن بر سر عهد و پیمان، با آن یاران سر بدار همسفر شوم، اما بهعنوان کمترین وظیفه بهعنوان یک زندانی سیاسی و هوادار مجاهدین؛ همه آنچه را که مجاهدین باید بدانند؛ صادقانه با سازمان مجاهدین در میان گذاشته و با خدا و خلق عهد بستهام که تا آخرین نفس بر عهد و پیمانم با آن سربداران و با آرمان آنها که در سازمان مجاهدین و برادر مسعود و خواهر مریم تجسم پیدا میکند، باقی بمانم و از هیچ چیز دریغ نکنم .
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست ...
با سپاس مجدد از آقای فریدون ژورک گرامی در بازگویی این خاطره مهم و تاثیرگذار و با یاد و خاطره مرجان هنرمند بزرگ مقاومت این نوشته را به پایان میبرم!
رضا فلاحی