بسیار شنیدهایم که مردم ایران و بهخصوص نسلهای جدید میگویند استبداد قرونوسطایی آخوندی انتخاب آنان نبوده و نیست. زیرا این نظام هنگامی در ایران مستقر شده است که آنها هنوز به دنیا نیامده بودهاند؛ بنابراین از آنجایی که در انتخاب آن دخالتی نداشتهاند، حق دارند آن را قبول نداشته باشند، برای سرنگونی آن به قیام برخیزند و در پی ایجاد یک جمهوری دمکراتیک، نوگرا و امروزی باشند؛ یک جمهوری برآمده از رأی مردم که قبل از هر چیز آزادیهای مصرح در اعلامیهٔ جهانی حقوقبشر را نهادینه کند و اولویتش انتخاب آزادانهٔ مردم و رفاه و پیشرفت ایران باشد.
آنها سؤال میکنند به چه حقی حکومتی که برآمدن آن محصول خیانت به اعتماد میلیونی مردم بوده و بعد از محکم ساختن موقعیت خود، ماهیت استبدادی خود را آشکار ساخته، همچنان در مصدر قدرت باشد؟
لازم است خاطرنشان کنیم که خمینی تا پیش از سقوط استبداد سلطنتی، هیچگاه نگفته بود چه مدلی از حکومت را میخواهد در ایران پیاده کند. بهجای آن تا میتوانست از عبارتهای مهآلود، پرایهام و چند پهلو بهره میجست. با شارلاتانیسم خاص خود، صحبت از آزادی میکرد و سخنانی غلطانداز بر زبان میراند تا این تصور بهوجود بیاید که گویا او با دیگر آخوندها متفاوت است. برای اینکه میزان این شارلاتانیسم مشخص شود، چند نمونه از اظهارات او را مثال میزنیم:
«اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است».
سخنرانی ۵آبان ۵۷، پاریس
«جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت».
مصاحبه با اشپیگل، ۷نوامبر ۱۹۷۷
«ما حکومتی را میخواهیم که برای اینکه یک دسته میگویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند».
مصاحبه با خبرنگاران، ۱۲آبان ۱۳۵۷، پاریس
«ولایت با جمهور مردم است». «در این جمهوری یک مجلس ملی مرکب از منتخبان واقعی مردم امور مملکت را اداره خواهند کرد».
صحیفه خمینی، ج ۲، ص۱۶۰
جالب است بدانیم که او در سخنرانی ۱۲بهمن۵۷ خود در بهشت زهرا، حرفهایی زده است که اگر الآن آنها را در مقابل او و وارثان سلطنتش قرار دهیم، آن را انکار خواهند کرد؛ اما با استناد به آنها میتوانیم خمینی را توسط خمینی محکوم کنیم.
دقت کنید او چه گفته است:
«ما فرض میکنیم که یک ملتی تمامشان رأی دادند که یک نفری سلطان [بخوانید ولیفقیه] باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأی آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رأی دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان [امثال علی خامنهای] هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین میکند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است».
با این استدلال که خمینی در سال۵۷ به آن توسل جسته، نظام ولایت فقیه یک حکومت منتخب مردم نیست؛ زیرا اصل ضدایرانی ولایت فقیه این شکل از حکومت را به شکل موروثی درآورده و از یک ولیفقیه به اعقاب او، یعنی به ولیفقیه دیگر سپرده و میخواهد این توارث را بهصورت زنجیرهیی حفظ کند. بهمحض اینکه این اصل را از قانون اساسی آخوندی بگیریم تمام شاکلهٔ بنا شده بر آن فرو میریزد.
حرفهای خمینی در این زمینه ادامه دارد و با استناد به آنها میتوان خود او و تمام دم و دستگاه آخوندی و نظام ولایت فقیه را زیر سؤال برد.
«ما فرض میکنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تأسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس مؤسسان را هم به اختیار مردم تأسیس کردند و این اسباب این میشود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و، اما محمدرضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الآن بیشترشان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادراک آنوقت را نکردهاند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنا بر این سلطنت محمدرضا اولاً که، چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تأسیس شده بود مجلس، غیرقانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیرقانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما، ولی ما هستند؟
مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟»
این همان سؤال نسلهای امروز است.
به چه حقی خمینی و امثال او به نوشتن یک قانون اساسی ولیفقیهنشان، برای بیش از ۴دهه یک حکومت استبدادی موروثی را به مردم تحمیل کردهاند؟ به چه حقی و چرا او پیشاپیش برای نسلهای امروزی هم تصمیم گرفته است؟ چرا او به جای مجلس مؤسسان، حکم به تشکیل مجلس خبرگان در یک انتخابات باسمهیی داد؟ مگر مردم ایران شاه را سرنگون کردند تا یک استبداد دینی مبتنی بر اصل ولایت فقیه را به جای آن بنشانند؟
...
استبداد قرونوسطایی حاکم پاسخی برای چنین سؤالهایی ندارد؛ زیرا هر پاسخی نافی اصل نظام است و راه به براندازی آن میبرد.
نسلهای امروزین دریافتهاند که باید خود دست بهکار شوند و در کسوت جوانان و کانونهای شورشی به مبارزه عملی با استبداد، ارتجاع و بنیادگرایی برخیزند. تعیینکننده خود آنان هستند، نه هیچ کس دیگر.