خامنهای در ۸آبان ۱۴۰۱ طی یک دیدار فرمایشی با عناصر دستچین خود ـ با اشاره به کشتار دانشآموزان در ۱۳آبان ۵۷ ـ تلاش کرد از این واقعهٔ مربوط به تاریخچهٔ انقلاب ضدسلطنتی به نفع خود بهرهبرداری کند.
او آمده بود تا با چسباندن ۱۳آبان به سیرکی به نام «روز مبارزه با استکبار!»، انقلاب دمکراتیک مردم ایران و جوانان قیامآفرین را به عوامل بیگانه و از جمله آمریکا نسبت دهد؛ تشبثی که شاه نیز در اقدام به آن از هیچ ترفندی فروگذار نکرد.
دیکتاتور شاخشکسته و کارگزارانش هفتهها آمادهسازی و زمینهچینی کرده بودند تا در ۱۳آبان با ترتیب دادن یک ضدتظاهرات مرکب از ریزهخواران واررفتهٔ حکومتی وانمود کنند که «سیل جمعیت!»، از دیکتاتوری زهوار دررفتهٔ او حمایت میکنند؛ اما در عمل مشخص شد که وضعیت خرابتر از آن است که تصور میشود. جمعیتسازیهای فتوشاپی دیگر نخواهد توانست حتی عناصر خودی و دایرهٔ نزدیک به حکومت را بفریبد.
درست در روزی که خامنهای میخواست از ۱۳آبان محملی برای روحیهدادن به مزدبگیران وارفتهٔ خود بسازد و گمان میکرد در زمان برگزاری ضدتظاهرات، برخی از شهرها و خیابانها را در تصرف خواهد داشت، استمرار قیام سراسری در پنجاهمین روز سیلیهای آتشین بر بناگوش او و پاسدار سلامی نواخت. همزمان و همنبض با شعلههای قیام در دیگر نقاط ایران، مردم قهرمان سیستان و بلوچستان بار دیگر در «خاش، زاهدان، راسک، سراوان، سرباز، ایرانشهر و سوران»، با شعار «مرگ بر خامنهای و مرگ بر بسیجی» و «مرگ بر دیکتاتور»، «توپ تانک فشفشه/ آخوند باید گم بشه» به خیابان آمدند.
آنها با دستان خالی اثبات کردند که در تعادل بین دیکتاتور و تفنگبهدستان جرار و خونآشام او با خلقی مسلح به ارادهٔ رهایی، پیروزی از آن خلق است.
در فیلمهای مربوط به خاش میانسالان، جوانان و کودکانی را میبینیم که مانند روزهای آتشین ۲۱ و ۲۲بهمن ۵۷ به سوی مراکز قدرت و سرکوب شیخ یورش بردهاند. شگفت آن که هیچکدام آنان از تیرهای مستقیم پاسداران و تکتیراندازهای کمین کرده بر پشتبامها نمیهراسند. گلولهخورن یارانشان آنها را به هراس نمیاندازد و خیابان را ترک نمیکنند. این پدیده را نباید آسان گرفت و ساده از کنار آن گذشت. خلقی که با شعار «یا شهادت یا آزادی»، مرگ سرخ و شرافتمند را بر ذلت زیستن در زیر سرنیزههای شیخ ترجیح میدهد، بیشایبهیی از تردید، مدال زرین آزادی را بر گردن خواهد آویخت.
بیهزینگانی که در میانهٔ جلاد و قربانی، مردم را از قدرت سپاه پاسداران میترساندند، ببیند که دیگر سرکوب کارساز نیست، مردم به ستوهآمده از ایلغار عمامهداران از گلوله و گازاشکآور و پاسدار و بسیجی عبور کردهاند.
جمعهٔ خونین خاش در امتداد جمعههای خونین زاهدان اثبات میکند که رویارویی خشمگین خلق با پاسداران چپیده در لانههایشان میتواند امروز یا فردا در هر یک از شهرهای ایران تکرار شود. نبرد فراز و نشیب و کشته و زخمی دارد، پسزمینهٔ آن نعرهٔ مسلسلها، انفجار نارنجکها و شتکزدن خون بر کف خیابان است ولی فرجام آن به زیر کشیده شدن خفتبار دیکتاتور و گماشتگان آن است.
خلقی که با دستان خالی چنین قدرتی دارد وقتی خود را به تفنگ آذین کند برگی دیگر ورق خواهد خورد.
همزمان با شهرهای سیستان و بلوچستان، شهرهای قزوین، کرج، کرمان، خوی، فولادشهر، الوند، بابل، سقز، کامیاران، سنندج، مشهد، بوکان، لاهیجان، اصفهان، ارومیه، اهواز، آبیک، پرند، بیجار، فسا، یزد، باقرشهر، کرمانشاه، تاکستان و قم در پنجاهمین روز، شاهد اوجگیری و استمرار قیام سراسری بود.
جمعهٔ خونین خاش با شهیدان و مجروحانش در پیوند با خشم و خروش دیگر شهرها تمام نقشهها و نمایشهای دجالگرانهٔ خامنهای در سالگرد ۱۳آبان را بر سرش خراب کرد و بر باد داد.
خامنهای در روز ۱۳آبان با شلیک گلولهٔ جنگی به سمت مردم مظلوم و زحمتکش بلوچ همان جنایتی را مرتکب شد که شاه با نیروهای گارد خود به آن اقدام کرده بود.
آیا دیکتاتورها از تاریخ عبرت نمیگیرند؟