«ما از مرگ نمیترسیم بلکه مرگ در راه خلق، نهایت آرزوی ماست... هر کس از شقه شدن نترسد قادر است قیصر را هم از اسب به زیر بکشد».
مجاهد شهید ـ علی مهیندوست
امروزه این واقعیت بر همگان اثبات شده است که پیشبرد مقاومتی سراسری در برابر استبداد مذهبی حاکم بر میهنمان، نیاز به تشکل و سازماندهی دارد؛ زیرا دشمن ما یک دولت است، نیروی سرکوبگر دارد و برای حفظ حیات ننگین خود دست به هر جنایتی میزند. در برابر چنین دشمنی نمیتوان به حرکتهای خودبخودی و فاقد تشکل چشم دوخت. همچنان که هر کسی ولو با عالیترین انگیزه انقلابی، نمیتواند به تنهایی این رژیم را سرنگون کند؛ به همان میزان، پراکندهکاری و خودانگیختگی کارآیی لازم را نخواهد داشت.
سلسله قیامهای واقعشده مانند قیام ۸۸، قیام دی ۹۶ و نیز قیامها و حرکتهای اعتراضی بعد از آن، نشان میدهد ـ بهدلیل ستم متکاثف و افسارگسیخته نظام ولایت فقیه ـ در جامعه ما یک وضعیت انفجاری حاکم است؛ وضعیت انفجاری یعنی اینکه جامعه این پتانسیل را دارد که با یک جرقه اعتراضی گر بگیرد و منفجر شود.
کار کانون شورشی هدایت آن در بستر مناسب است؛ کانون شورشی با اتکا به سازمان پیشتاز انقلاب، مانع از آن میشود که دشمن با شیوههای ضد انقلابی، قیام را به محاق ببرد و سرکوب کند.
بر اساس این ضرورت یک انقلاب پیروزمند در برابر استبداد مذهبی نیاز به کادرهای آگاه، حرفهیی و از جان گذشته دارد؛ کادرهایی که قادر باشند، در فراز و نشیب مبارزه، مقهور و منکوب استبداد و ارتجاع نشده و در شرایط خطیر، مبارزه را به پیش ببرند. بدون حضور و عمل این کادرهای کارآزموده، نمیتوان سخن از قیام موفق گفت.
درسهایی از حماسه ۵مهر
امروز وقتی از قله تحولات به حماسه ۵مهر نگاه میکنیم، بیاختیار و با احترام در برابر عظمت آن سر تعظیم فرود میآوریم. در شرایطی که خمینی، رژیمش را یک کاسه کرده و هر صدای مخالفی را در گلو خفه کرده بود. در روزهایی که نتقکشیدن در برابر دیو تنورهکش استبداد، مساوی با برهنه کردن خون خود بود. در روزهایی که بهنظر میرسید میهن ما به گورستانی خاموش تبدیل شده است، قهرمانانی از متن همین جامعه برخاستند تا کاری کارستان صورت دهند. آنها مردان و زنانی آهنین و کالبدهایی ریخته شده از بتون مسلح نبودند. آنها مانند اسفندیار یا آشیل، رویینتن نبودند تا خنجر و گلوله و زوبین بر بدنشان کاری نباشد. انسانهایی نبودند که از دیگر کرات آسمانی به زمین فرود آمده باشند، نسل جوشیده از انقلاب ضدسلطنتی یا به عبارت دیگر نسل انقلاب ضدسلطنتی بودند. جرأت و اراده آنها برخاسته از تصمیمی بود که برای آزادی میهن گرفته بودند. این تصمیم وقتی با یک آرمان انقلابی گره خورد، آنها را رویینتن و تسلیمناپذیر کرد تا جاییکه آنها به نیروی تغییردهنده خود باور داشتند.
میلیشیای مجاهد خلق در حماسه ۵مهر ۶۰ این رهنمود رهگشای بنیانگذار سازمان مجاهدین، محمد حنیفنژاد را آویزه جان خود داشت که پس از ضربه شهریور ۵۰، در اوج ترکتازی ساواک، به یکی از همرزمانش گفته بود: «اگر از شکستی که پیش آمد درس بگیریم میتوانیم آن را تبدیل به پیروزی کنیم. آنچه به ما ضربه میزند اشتباه است نه هوشیاری و قدرت دشمن. حوادثی که پیش آمد به ما ثابت کرد که دشمن نه تنها از نظر استراتژی بلکه در تاکتیک هم ضعیف است».(نشریه مجاهد ش ۷۲ - ۳خرداد ۱۳۵۹)
شعار مرگ بر خامنهای از کدام شعار برخاست؟
امروز مردم در قیامهای خود، علیه خامنهای، ولیفقیه و عمود خیمه این نظام یعنی اس و اساس دیکتاتوری مذهبی شعار میدهند و مرگ او را خواهان هستند. آیا هیچ اندیشیدهایم که این شعار از کجا برخاسته است؟ آیا هیچ در این معنا درنگ کردهایم که چند هزار خون شریف به پای این شعار رفته است تا به میان تودههای مردم ایران راه پیدا کند؟
این شعار در واقع شکل تکامل یافته و امروزی همان شعار «مرگ بر خمینی» است که میلیشیاهای مجاهد خلق در حماسه ۵مهر ۶۰ سردادند. سردادن این شعار همانقدر مهم بود که فرو کردن خنجری در قلب هیولایی عظیمجثه و درشتاستخوان.
شعار مرگ بر خمینی در حالی در خیابانهای تهران سرداده شد که برخی هنوز عکس او را در ماه میدیدند. این شعار در روزهایی طنینانداز شد که خمینی از قدرت سرمست بود، به نام «دفاع مقدس» در تنور جنگ میدمید و حرفهایش برای پاسداران و شکنجهگران نظامش قداست آیه داشت و بیچون و چرا به اجرا درمیآمد.
به میان جامعه بردن این شعار، به قیمت جان نزدیک به ۱۲۰۰تن از بهترین فرزندان ایرانزمین تمام شد. برای پی بردن به اهمیت و جایگاه این حماسه، در تاریخچه مقاومت ایران، همین بس که آن قهرمانان با شعار «شاه سلطان خمینی ـ مرگت فرا رسیده»، «خمینی! حیا کن! ـ سلطنت را رها کن!» و «ای جلاد! ننگت باد!»، بتی را به چالش طلبیدند «که دیگرانش میپرستیدند»؛ بتی که از قضا عنوان «بتشکن!» را نیز با خود یدک میکشید.
***
حماسه ۵مهر آنچنان نقاب از چهره کریه خمینی کشید که او مجبور شد برای کشتار مجاهدین، از زبان سردمداران حکومتش اینگونه فتوا بدهد:
«رفسنجانی: ۴حکم بر اینها [مجاهدین] لازمالاجراست:
کشته شوند ـ بدار کشیده شوند ـ دست و پایشان قطع شود ـ از جامعه جدا شوند.
موسوی تبریزی: اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود. هر کس در برابر نظام بایستد، حکمش اعدام است.
لاجوردی: ظرف مدت ۲ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد.
محمدی گیلانی: اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند... کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود.
مشکینی: هر کس در خیابان یا هر جای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد، همانجا باید حکم اعدامش صادر شود».(نشریه مجاهد ش ۴۰۷ ـ ۳۱شهریور ۷۷)
۵مهر ۱۳۶۰ - شهدای قهرمان
تابلویی که گذشت زمان شکوه آن را درخشانتر کرده است
بعد از ۳۷سال وقتی چشم به حماسه ۵مهر میگشاییم، شکوه آن همچنان در تلألوء است. در گوشهیی از این تابلو مجاهد شهید بهجت حیدری را میبینیم که در جلسه دادگاه بعد از مشاجره با اعلمی، حاکم ضدشرع و جنایتکار سابق همدان، از جا برخاسته و سیلی محکمی به گوش او میزند. در جایی دیگر اعلمی به میلیشیای دلاور مژگان جمشیدی میگوید از خودت دفاع کن! مژگان فریاد میزند: «کلتی به من بدهید تا از خودم دفاع کنم».
تابلوی ۵مهر، پر از چهرههایی جوان و بشاش و تصاویری بینظیر از جسارت، شهامت و جنگاوری است. در نقشی دیگر از این تابلو اکبر دادخواه را میبینیم؛ میلیشیایی که مدتها تحت تعقیب بود و ناچار شبها را در خیابان سپری میکرد. وقتی به او گفتند که جایی نداری که شب را به صبح برسانی، گفت: «کی گفته من جا ندارم؟ جای اصلی من در قلب خلقم است».
در این تابلو با چهره معصوم مهران شجاعی هم مواجه میشویم. او عضو یکی از واحدهای میلیشیا بود، بدون اینکه لب باز کند، شکنجههای بسیار را تحمل کرد و بعد هم در وصیتنامهاش نوشت: «در راه این آرمان کوشا باشید و راه را هر چه استوارتر ادامه دهید».
با خیره شدن به این تابلو، مجاهد شهید ناصر اکبرزاده یوسفی را نیز میبینیم. او در وصیتنامه پرشورش مینویسد: «به بابا جان بگویید! از طرف چشم من ناراحت نباشد. چشمم حالت انطباقش را از دست داده، البته چشمم مسألهیی نیست. بهقول مسعود ما باید چه چشمها برای بینایی خلقمان از دست بدهیم. به مادرم بگویید که پسرش در راه اسلام و خلق در زندان است. مانند مادر رضاییها مقاوم باشد. به بچهها بگویید که بچهها زندان نیز یک بعد مبارزه است...».
تابلوی سرخفام ۵مهر، تصویری تمامقامت از پرداخت بها برای حفظ شرافت و آزادگی است. بت خمینی چنین شکست و راه به جلو اینگونه باز شد و ادامه پیدا کرد. این راه امروز نیز ادامه دارد. بدون شک برای رسیدن به مقصد نهایی باید از دل توفانها گذشت و برای درآویختن گردابها آماده شد.
۵مهر، حماسهای که ادامه دارد
نسل میلیشیای مجاهد خلق در حماسه ۵مهر و قهرمانان آن مانند زهرا احمدیزاده، طاهره اسکندرنژاد و مسعود شکیبایی و... در سنین نوجوانی و جوانی بود اما همین نسل شگفت، در برابر تنورههای مهیب خمینی جا نزد. خمینی، شاه سلطان خلیفهای بود که آخوندهای گذشته و کنونی؛ از جمله علی خامنهای در موضع ولیفقیه و فرمانده کل قوا، انگشت کوچک او هم محسوب نمیشوند. وقتی آنها توانستند حماسهای چنان را خلق کنند، جوانان قیامآفرین و کانونهای شورشی در ضعیفترین تعادل رژیم میتوانند و باید خیابانهای ایران را بهلرزه درآورند.
امروز با تأسی به قهرمانان حماسه ۵مهر باید گفت کانون شورشی تنها نیست. خلقی جان بر کف و جامعهای ملتهب و آتشین را در پشت سر و در کنار خود دارد. بهتر است بگوییم او در متن مردمی است که پرچم قیام و شورش برمیافروزند، مردمی که تا بن استخوان از این نظام پا بهگور نفرت دارند و در آرزوی تحقق مرگ تاریخی آن دمی از پای نمینشینند.
***
آری، حماسه ۵مهر همچنان ادامه دارد و تا به زیرکشیدن خامنهای از اریکهٔ خلافت باید ادامه داشته باشد. در بحبوحهٔ مهر و روزهای بازگشایی مدارس و دانشکدهها، درس اول همچنان «آزادی» است. سخن در یککلام بهقول مجاهد شهید حسن سرخوش این است:
«نگذاریم شهر خاموش بماند».
و ما میتوانیم.