شاه خود معترف بود که حاصل ۳۷سال سلطنتش، چیزی بیش از ظلم و ستم و فساد سیاسی و فساد مالی نبوده!
او در سخنان آبان ۵۷ خود مسئولیت تمامی آنچه را که نظامش بر سر مردم ایران آورده، پذیرفت.
شاه در لحظاتی که پنجههایش شکسته و نیشش کشیده شده بود، بهشدت رقتانگیز مینمود.
اما آنان که چند دهه پس از اعترافات او، لاف تمدن بزرگ اعلیحضرت را(که خود نیز در آخرین پیامش به توخالی بودن آن معترف بود) میزنند، بهقول برتولت برشت اگر نادان نیستند، جنایتکارند!
این نوشته نگاهی است مستند به بخشی از داستان محمدرضا شاه با استناد به کتابها و سخنان خودش.
مقدمه:
روز ۲۶دی یادآور واقعهای است که شادی آن، تمامی یک ملت را به سرور و پایکوبی در خیابانها کشاند. کسانی که آن روز را بهخاطر دارند میدانند چه غوغا و شور و حالی بود!
شادی و همدلی پس از یک پیروزی بزرگ، تمامت یک خلق را با همه تنوعات قومی و مذهبیاش به پایکوبی کشانده بود. در غریو کرکننده بوق خودروها، گل و بوسه و شیرینی از در و دیوار شهر فرومیریخت. قلبها در چهرهها نمایان بود و چهرهها نماد قلبهایی بودند که یگانگی را بیان میکردند بیآنکه نیاز باشد کلمات چندانی رد و بدل گردد؛ گرچه خمینی خائن به طرفهالعینی همه شهد آن پیروزی را به سرعت به کام ملت تلخ کرد و جوی خون راه انداخت و در قساوت و جنایت دست محمدرضا شاه را از پشت بست!
این نوشته البته نمیخواهد به مقایسه دو عنصر اساساً متفاوت بپردازد چرا که:
یکی (یعنی محمدرضا شاه) برجستهترین شاخص وابستگی بود که به گواهی پیام رادیو-تلویزیونی آبان ۵۷ خودش، رژیمش نماد سرکوب و اختناق و ظلم و فساد سیاسی و مالی در اشلهای بورژوایی بود،
و آن دیگری (خمینی) نماد متعفن ارتجاعی منحط و منقرضشده با تفکراتی بازمانده از دوران بردهداری و فئودالیسم. گرچه که هر دو در سرکوب خلق، دو روی یک سکه بودند.
این نوشته ضمنا نمیخواهد و در این مقام نیز نیست که به علل ناپیوستگی رشد اجتماعی اقتصادی ایران بپردازد. مسألهای که تفاسیر بسیاری داشته و مشغله نظری تاریخدانان و جامعهشناسهای ۵۰سال اخیر ایران بوده و هست.
اما با اینهمه، بیآنکه چنین قصدی در میان باشد، در جایجای این نوشته، شباهتهای شگفتانگیز دو نظام سرکوبگر تاریخاً متفاوت به چشم میخورد، دو نظامی که در برابر مطالبات مردم و انقلاب یکصدساله مردم ایران، مواضعی یکسان و اتحاد عملی حیرتانگیز داشتهاند:
هر دو، (محمدرضا شاه و شیخ) خود را نمایندگان منحصر بهفرد خدا بر روی زمین میدانند که حتی مورد خطاب مستقیم و غیرمستقیم پروردگار نیز قرار گرفتهاند!
هر دو، (محمدرضا شاه و شیخ) به چیزی کمتر از دیکتاتوری مطلقه رضایت نمیدهند.
سرسلسله هر دو، آس و پاس وارد این مملکت شدند (پدر محمدرضا شاه یک قزاق فقیر بود) و با غارت و چپاول داراییهای مردم ایران، به ثروتمندترین افراد منطقه و چه بسا جهان تبدیل شدند!
هر دو، حق رأی و نظر مردم را به تصریح یا به تلویح و در عمل نفی میکردند.
هر دو، به کشورگشایی و دخالت در امور همسایگان عشق میورزیدند! خمینی که بقای حکومتش را بر این استوار کرده است و دخالت محمدرضا شاه در ظفار و شرکت در بمباران ویتنام نیز برای اثبات این مدعا کافیست.
هر دو، در روابط بینالمللی دستاندرکار کثیفترین سیاستها بودند:
رژیم خمینی در «آنواحد» هم به دولت رسمی افغانستان کمک میکند و هم به طالبان(دشمن قسم خورده دولت افغانستان)!
محمدرضا شاه نیز در حالیکه سوخت جتهای اسراییلی را حتی در جنگ ژوئن تأمین میکرد، برای فلسطینیها چکهای ۵۰۰هزار دلاری یفرستاد!(نگاه کنید به کتاب میلانی درباره محمدرضا شاه ص ۴۱۰)
هر دو، «زن» را کمتر از مرد میدانند، خمینی و رژیمش که اساساً بر زنستیزی بنا شده و محمدرضا شاه نیز با تمامی ادا و اطوارهای بورژواییاش هنگامی که خبرنگار آمریکایی از وی درباره توانایی زنان در اداره جامعه و حتی توانایی نایبالسلطنهاش(فرح) در اداره کشور سؤال میکند، بهروشنی توان آنان را انکار میکند!
هر دو، دیوانه بمب اتمی بوده و هستند! هم محمدرضا شاه و هم خمینی و جانشینانش!
هر دو، موضعی بهشدت خصمانه نسبت به تنها حکومت ملی تاریخ معاصر ایران(حکومت ملی دکتر محمد مصدق) داشته و با هم دستاندرکار سقوطش بودند.
هر دو بهشدت در مقابل صلح و دموکراسی، آسیبپذیر بوده و هستند.(محمدرضا شاه با جامزهر دموکراسی و حقوقبشر جان داد و خمینی با جامزهر صلح و آتشبس! تا خامنهای چه جامزهری بنوشد؟)
و خلاصه... یکی خود را سایه خدا بر روی زمین میداند و دیگری نماینده برحق امام زمان که اختیارات حتی دادستانهایش تنها یک بندانگشت از اختیارات خدا کمتر است!
اختیارات دادستان یک بندانگشت از اختیارات خداوند کمتر است!
و در میانه ایندو، ملتی ایستاده است که افزون بر ۱۱۰سال در حال نبرد برای آزادی خویش و آبادی سرزمینش با چنین «دیکتاتور»هایی است!(البته اگر از تلاش قائممقام فراهانی و امیرکبیر بگذریم و تنها به انقلاب مشروطه به این سو بنگریم و به سردارانی که زن و مرد، جان فدای آزادی، عدالت اجتماعی، رفاه و پیشرفت کردند)
این نوشته گامی است صرفاً در بیان «فاکت»هایی از این دست.
۳۷سال سلطنت شاه به روایت خودش!
روز ۲۶دی سال ۱۳۵۷ محمدرضا شاه از ایران فرار کرد.
محمدرضا شاه در حالی رفت که در پیامی در آبان ۵۷ به مردم، پذیرفته بود رژیمش در تمامی سالهای حاکمیتش، مروج ظلم و ستم و فساد مالی و فساد سیاسی و اختناق بوده است.(تمامی این عبارتها از خود اوست که با صدا و تصویر خودش در اینترنت در دسترس همگان است. گرچه که اکنون بازماندگانش در طمع قدرت رو به زوال فاشیسم مذهبی حاکم، آلزایمر گرفته و تمامی اعترافات پدر تاجدارشان را فراموش کرده یا حتی از بیخ منکر شده و او را در این اعترافها فریبخورده به دست عیالش قلمداد میکنند!) عذری بدتر از گناه!
باری، محمدرضا شاه در میان چندده نفر که عمدتاً محافظان و عمله خاصه دربارش بودند، در پاویون سلطنتی فرودگاه مهرآباد منتظر نشسته بود تا مطمئن شود مجلس به شاپور بختیار رأی اعتماد بدهد و ارتش نیز بنا به تأکیدات مؤکد ژنرال هویزر، بختیار را قبول کند. همسر محمدرضا شاه در کتابش(به نام کهن دیارا) آن روز را اینچنین تصویر کرده است:
«فرودگاه مهرآباد که روزی پر از جوش و خروش و هیاهوی رفت وآمد هواپیماها بود، ناگهان مرده بهنظر میرسید. هواپیماهایی که بهعلت اعتصاب، بر زمین بودند، منظرهای حزنآور داشت... افسران از او خواستند در مملکت بماند... محمدرضا شاه چند کلمهای با آنها و خصوصاً رئیس ستاد ارتش صحبت کرد».(محمدرضا شاه ظاهراً تلاش میکرده آنها را مجاب کند که دست خودش نیست و باید برود!) البته رئیس ستاد ارتش نیازی به قانع شدن توسط محمدرضا شاه نداشت چرا که پیش از محمدرضا شاه و حتی بدون اینکه «خدایگان بزرگ ارتشتاران!» ـ لقبی که ارتشیها برای محمدرضا شاه بهکار میبردند ـ خبر داشته باشد، ژنرال هویزر او و سایر سران ارتش را توجیه کرده و وظایفشان پس از فرستادن محمدرضا شاه دنبال نخود سیاه(استراحت) را گوشزد کرده بود!
داستان «محمدرضا شاه» و «موش مرده»
برای همه و بیش از همه برای خود محمدرضا شاه روشن بود که همیشه «دستور» از «جای دیگری» میآید! و چیزی به اسم ارتش ملی ایران و سیاست مستقل ملی وجود ندارد! بعدها محمدرضا شاه در آخرین کتابش به نام «پاسخ به تاریخ» ص ۲۴۶ این واقعیت تلخ را روشنتر توضیح داد و با نقلقولی از تیمسار ربیعی فرمانده نیروی هواییاش در دادگاه آخوندها، نوشت:
«تیمسار ربیعی در بیدادگاه جمهوری اسلامی گفته بود: «هویزر محمدرضا شاه را چون موش مردهای از ایران بیرون انداخت»!
محمدرضا شاه در همان کتابش توضیح میدهد که نظامیان آمریکایی با هواپیماهای خود میآمدند و میرفتند و طبیعتاً تابع تشریفات معمول نبودند. باید توضیح داد که ایهمه خودمختاری و صاحباختیاری آمریکاییها در مناسبات با وی امر ناشناختهای نبود، خود او بر این امور اشراف و نظارت داشت چرا که بیش از هر کس برای خودش روشن بود ولینعمتش کسانی هستند که با کودتای ۲۸مرداد ۳۲ او را به قدرت بازگرداندند. محمدرضا شاه به این امر مألوف خانوادگی به اندازه کافی اشراف داشت! این سنت با پدرش آغاز شده بود.
محمدرضا شاه سالها پیش از این در مورد پدر قدرقدرتش(رضاشاه) به منابع سفارت آمریکا در تهران گفته بود:
«انگلیسیها خاندان قاجار را بیرون انداختند و پدرم را سر کار آوردند».
وی همانجا گفته بود:
«آنها پدرم را بیرون انداختند و میتوانند من را هم بیرون بیاندازند». این سند با نقلقول مستقیم از محمدرضا شاه میافزاید: «اگر انگلیسیها میخواهند که من بروم، باید فوراً بدانم تا بیسر و صدا بروم».(منبع اسناد وزارتخارجه: تاریخ سند ۲۱مه ۱۹۵۳ - ۳۱اردیبهشت ۱۳۳۲ / کتاب شاه شاهان، ریچارد کاپوچینسکی، اسناد وزارتخارجه انگلیس)
شاهی که حتی اختیار منازل سازمانی کشورش را هم نداشت!
مجاهد بنیانگذار «سعید محسن» در بیدادگاه نظامی شاه در سال ۱۳۵۰ چشم در چشم تیمسارهای دادستان و رئیس محکمه نظامی بهروشنی و تندی گفته بود: «در مورد سیاست مستقل ملیتان من فقط به یک نمونه اشاره مینمایم:
«در جلسه شورای اقتصاد، در پیش شاه(جلد اول گزارش حدود صفحه ۱۶) وزیر آبادانی و مسکن(رئیس وقت دانشگاه تهران) در مورد خانههای کوی کن صحبت میکند. محمدرضا شاه دستور میدهد از این خانهها در اختیار افسران ارتش قرار دهید. در جلسه بعد وزیر آبادانی و مسکن میگوید در مورد خانههای کوی کن با مشاوران آمریکایی صحبت شد، اعلام کردند ایرادی ندارد! افسران میتوانند از این خانهها استفاده کنند. سیاست مستقل ملی یعنی اینکه حتی دستور محمدرضا شاه که ظاهراً فرمانده بزرگ ارتشتاران محسوب میشود برای اجرا باید به امضای مشاوران آمریکایی رسیده باشد»!(اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران خرداد ۱۳۵۷ ج ۱ ص ۲۱)
بسیار طبیعی بود که مردم آزاده ایران با چنین «شاهی» مشکل داشته باشند.
شاهی که خود نیز میدانست «عددی» نیست!
واقعیت این بود که همه و بیش از همه شخص محمدرضا شاه میدانست که شاه این مملکت، یک عنصر دستنشانده است که حتی اجازه تخصیص چند باب خانه سازمانی به افسران ارتشش را هم ندارد(خانههایی که با پول همین مردم ساخته شده بود) مگر اینکه مستشاران خارجی مرحمت کنند! محمدرضا شاهی که بهقول خودش برای مستشاران خارجی به اندازه یک «موش مرده» ارزش داشت و نه بیشتر!
طبعا محمدرضا شاه پس از کودتای ۲۸مرداد سال ۳۲ که آمریکاییها او را در حال گریز از ایران، در هتلهای رم پیدا کرده و به ایران برگردانده بودند، خود نیک میدانست کیست و آمریکاییها او را به چه چشمی نگاه میکنند.
محمدرضا شاه و همسرش ثریا، پس از شکست کودتای ۲۵مرداد ۳۲ به بغداد و سپس رم گریختند
هیبت شاهانه!
صحنه ورود محمدرضا شاه به رم در سال ۱۳۳۲ هیچ شباهتی به ورود یک سیاستمدار در حال درگیری سیاسی نداشت، محمود تفضلی در کتاب «مصدق، نفت و کودتا»(انتشارات امیرکبیر تهران ۱۳۵۸ ص ۱۱۳ به بعد) نوشته:
«در ورود به هتل اکسلسیور رم، محمدرضا شاه ۴راکت تنیس و یک جفت کفش سیاه از پوست بزکوهی به دست دارد و همسرش ۲کیف بزرگ از چرم تمساح و مقداری لباس در دست دیگر»!
این تصویر یک سیاستمدار در حال نبرد برای حفظ قدرت نیست! ظاهراً «ژن خوب» همیشه و همهجا این چنین است و نسخه سطلنتی و آخوندیش در اصل، تفاوت چندانی با هم ندارند!
فرار اول و فرار دوم محمدرضا شاه بسا شباهتها به هم داشت.(فرار اول، مرداد ۳۲ و فرار دوم، دی ۵۷).
این نوشته، نگاهی است کوتاه به «فراز و فرود» شاهی که بیشتر از یک کارمند سرویسهای خارجی، برای همان سرویسها هم ارزش نداشت.
ادامه دارد...