چهارشنبه سوری و توروتومبو
داستان توروتومبوی میگل آنخل آستوریاس، حکایت بزرگترین عملیات یک جنبش چریکی است که در پوش برگزاری یک کارناوال سنتی، مهمترین عملیات شهری خود را طراحی و اجرا میکند. چریکها با لباسهای مبدل و همه ابزار و یراقشان براحتی و پیش چشم پلیس، در تمامی خیابانهای شهر گسترش مییابند، بیهیچ مانع امنیتی به سوی هدفشان روانه میگردند تا...
حتی تصورش هم محال بود که روزی در همین ایران خودمان، بزرگترین جشن سنتی یعنی چهارشنبه سوری چیزی شبیه آن کارناوال داستانی آستوریاس شود.
و بر همین منوال، تصورش بسا سختتر بود که همین جوانان و مردم محروم هم در کسوت رزمندگانی غیور، از حال و هوای چهارشنبهسوری برای تهاجم به مراکز سرکوب کثیفترین دیکتاتوری تاریخ ایران استفاده کنند! و قهرمان واقعی آن داستان خیالانگیز آستوریاس شوند!
و حالا سالهاست که بچههای ایران دارند آن داستان شاید ناخوانده را تمرین میکنند!
چهارشنبه سوری ـ در کش و قوس انقلاب
همه ساله با فرارسیدن اسفندماه، شوری جامعه ایران را فرامیگیرد که بخشی از آن، ناشی از تمام شدن یکسال و آمادگی برای ورود به سال نو است و بخشی دیگر هم به شادیانههای چهارشنبه سوری و دیگر سنن نوروزی و اجرای تقریباً همگانی آنها برمیگردد.
پیش از انقلاب، این شور و هیجان اساساً سرشتی غیرسیاسی داشت و غالباً ویژه افراد کم سن و سال جامعه بود. بزرگترها بیشتر، حواسشان به تعطیلات بود و کمی استراحت و تجدید قوا برای ورود به یک سال کاری دیگر. اما با تغییر بزرگ و وقوع انقلاب ۵۷و پیامدهای شوم سرقت رهبری آن، ابتدا برای چند سالی عموم سنتهای ملی اندکی کمرنگ شدند و در زمان جنگ ضدمیهنی هم اساساً مطرود و در برخی مواقع مشمول فراموشی عمدی و بازنشستگی اجباری گردیدند! روندی که تا پایان جنگ کثیف «خمینیخواسته» در سال ۶۷و حتی تا چند سالی پس از آن هم کم و بیش ادامه داشت.
چهارشنبه سوری ـ سنتی که حیاتی دوباره یافت
با آغاز دهه هفتاد و فاصله گرفتن از جنگ و فجایع آن، جامعه در هم کوبیده شده ایران، آرام آرام و دوباره با نوعی بازیابی خویش، همراه با یادآوری و بازگشت حافظه تاریخی مردم، در نبود طنین مرگبار بمبارانها و موشکها روبهرو شد. دورانی که با دور شدن از مصیبت ناشی از مراسم عزاداری کشتگان جنگ و محو شدن تصاویر حزنانگیز حجلههای متعدد بر سر هر کوی و خیابان قرین بود. دورانی که بازماندگان سرکوب وحشیانه دهه ۶۰دوباره سر برافراشتند و عزم رزمی دوباره کردند. تصاویر حجلههای مرگ محو شد و خاطره قابعکسهای شهیدان اعدامشده که یادآور داغان کردن حرث و نسل ایرانی به دست خمینی دژخیم بود، منبع انگیزشی دوباره برای ادامه راه آن گلهای پریشان در باد شد.
کمکم سنتهای فراموش شده در توفان جنگ و سرکوب خونین دهه ۶۰و قتلعام ۶۷سر و کلهشان در نهانخانه اذهان و بعد هم خانهها پیدا شد و به آرامی راه به خیابانها گشود. عید دوباره عید شد و سنتهایی همچون چهارشنبهسوری و سیزدهبدر فرصتی دوباره برای ابراز وجود یافتند.
در این میان اما سنتهایی هم بودند که برجستگی بیشتری پیدا کردند. یکی از اینگونه سنتها مراسم چهارشنبه سوری بود. مراسمی ساده که معجونی از چند آیین کوچک متداخل دیگر مانند قاشقزنی، فالگوش ایستادن، و آب پاشیدن و... بود که در بطن سنتی بزرگتر یعنی آتشافروختن و آتشبازی جای داشتند. اما حتی در قیاس با دیگر سنن بزرگی همچون عید نوروز و سیزدهبدریا مراسم سده و مهرگان و درختکاری، سنت چهارشنبه سوری از اوایل دهه هفتاد به بعد، جایگاهی بیهمتا در جامعه ایران یافت و در اوایل دهه هشتاد به سرعت به یک سنت مبارزاتی ملی مردم خاصه جوانان در برابر دیکتاتوری فاشیستی مذهبی حاکم بر ایران تبدیل شد!
جامه و رسمی نو بر سنتی کهنسال!
چهارشنبه سوری چگونه به یک سنت مبارزاتی تبدیل شد؟
چرا و چگونه چنین شد؟ چگونه یک سنت ساده چند هزار ساله بیخطر! به یک فرصت مبارزاتی برای درافتادن با دیکتاتور تبدیل شد؟ چرا که سنت اساساً و در تعریف فرهنگنامهیی و آکادمیک چیزی بیشتر از یک باور یا رفتار بازمانده از پیشینیان نیست که نسل به نسل و سینه به سینه (و نه مکتوب) به آیندگان منتقل میشود. در این تعریف، سنت حداکثر یک معنا یا درونمایه نمادین هم دارد که در ابعاد کلان اجتماعی مقبولیت یافته و محترم نگاهداشته میشود. در این معنا حتی همین سلام و علیکی که ما همه روزه با همدیگر میکنیم هم یک سنت است، در یک روز معین در سال، با نقل و شیرینی به خانه یکدیگر رفتن، یا درخت کاشتن یا حتی عزاداری برای یک قدیس و پیشوایان مذهبی هم سنت است. اما در میان تمامی سنتهایی که ایرانیان داشتند ناگاه چهارشنبه سوری و تنها چهارشنبه سوری بود که به آیینی و فرصتی برای مبارزه با دیکتاتوری تبدیل شد. این، بیشک به عاملی درونی در نفس این سنت برمیگشت: آتش!
تنها «چیز»ی که دیکتاتور را به وحشت و تأمل وامیداشت و اینک هم!
دیگر سنن و آیینها هیچکدام چنین سرشتی نداشتند، «آتش» فقط و فقط ویژگی چهارشنبه سوری بود و بس! تنها مایه و سرمایهیی که در تاریکترین سالهای حاکمیت دیکتاتوری، فرصت و توان ابراز وجود فعال و مثمرثمر داشت.
چهارشنبه سوری ـ درنگی در ماهیت آن و همسانیهایش با سنن دیگر ملل
در تاریخ معاصر ایران و بهویژه پس از ورود ایران به دوران حاکمیت بورژوازی کمپرادور و پایابی جلوههای زندگی غربی به جامعه و زندگی ایرانیان، برخی آیینهای مشابه موجود میان جوامع متروپل و اقمار وابسته به آنها، تاثیر سریعتری روی همدیگر نهادند. شاید رسوم جاری در کارناوالهای غربی (که آنها نیز خود، سرشتی مذهبی داشته و نوعی ذخیره کردن شادی برای یک مقطع زمانی ریاضت و روزهداری بوده) و آتشبازیهای جشنهای دوران معاصر در کشورهای توسعه یافته، از اجزایی باشند که در این رخنه فرهنگی، راه به جوامع ایرانی یافتند اما اینهم باز هیچ رنگ و بویی از سنن مبارزات ضددیکتاتوری در خود نداشت که در ایران و چهارشنبه سوریاش مورد تقلید قرار گیرد.
کنکاش در این مورد میتواند تا باریکترین کورهراههای پژوهشی صعب در لابلای قفسههای کتابخانهها ادامه یابد. اما واقعیت این است که سنن هر ملتی را خود آن ملت هستند که میسازند و میآفرینند، مانند همین سنت مبارزاتی که اینک نزدیک به ربع قرن است ایرانیان خود، با ذوق و قریحه و تیزهوشی میدانی خویش، بر مراسم چهارشنبه سوری «بار» کردهاند. سنتی که اینک چهارشنبه سوری را در میان سنن مشابه خود در دیگر نقاط سیاره آبی، یگانه و بیهمتا کرده است.
شاید تنها نمونه مشابه با آن را بتوان در یکی دو کارناوال سنتی بومیان آمریکای لاتین یافت که یک نمونه آن را آستوریاس در داسنان کوتاه توروتومبو خلق کرده و در ابتدای همین نوشته به آن اشارتی شد. با این تفاوت که داستان آستوریاس تنها یک «قصه» است اما داستان چهارشنبه سوری ایرانیان واقعیتی است سترگ و صلب و پرطنین که هرساله دیکتاتوری مرتجع و هستی ستیز آخوندها را تا سرحد مرگ به وحشت میاندازد.
چهارشنبه سوری از کی، چهارشنبه سوری شد؟
اگر به آرشیو روزنامههای رسمی حکومتی نگاه کنید متوجه میشوید که تا اواخر دهه ۶۰اساساً صحبتی از چهارشنبه سوری و مشکلاتی که برای حکومت بهوجود میآورد، نیست. از اوایل دهه هفتاد به بعد است که آرام آرام، آب زیرپوست مراسم چهارشنبه سوری میافتد و کمکم به میعادگاهی سالانه برای ابراز وجود جوانان مخالف با بگیر و ببندهای دیکتاتور تبدیل میشود.
در گامهای بعدی، هنجارشکنیهای جوانان که بیشتر به ابراز شادمانی علنی در خیابانها بالغ شده بود، پوسته ترکاند و از یک مخالفت پاسیو و انفعالی به یک حرکت تهاجمی و ابراز مخالفت فعال با دیکتاتوری و مقابله بهمثل با نیروهای سرکوبگر پاسداران تبدیل شد. عصیان جوانان و کانونهای شورشی در شعلههای سرکش آتش همگی دست به دست هم دادند و احیا و بازسازی کردند سنتی را که آخوندها کمر به نابودیاش بسته بودند: چهارشنبه سوری!