وقتی مجاهدین از عبارت «بزرگترین، طولانیترین و خونینترین مقاومت سازمانیافتهٔ تاریخ ایران» در توصیف نبرد بیامان خود با فاشیسم دینی استفاده میکنند، به کاربرد واژهها امعان نظر دارند و معنای دقیق آنها را میدانند.
اعلان جنگ آشکار خمینی با سازمان مجاهدین
در این یادداشت قصد داریم به برشی از این تاریخچه بپردازیم: اعلان جنگ آشکار خمینی با سازمان مجاهدین خلق ایران در ۴تیر ۱۳۵۹ و واکنش رادیکال، هوشیارانه و شرافتمندانهٔ مجاهدین نسبت به این اعلان جنگ زودرس و زودهنگام.
آنالیز مختصر این بخش از تاریخچهٔ مقاومت ما را نسبت به کارکردها و راز ماندگاری مجاهدین آشنا خواهد ساخت.
همانطور که میدانیم بهدلیل ماهیت انحصارطلبانه و فاشیستی خمینی و باندهای ارتجاعی وابسته به آن، قلع و قمع نیروهای انقلابی و بهخصوص مجاهدین در دستور کار قرار داشت. مجاهدین با اشراف به این موضوع درصدد بودند از آخرین قطرات بهار زودگذر آزادی بهمنظور استمرار مبارزه افشاگرانه سیاسی و شکل دادن ائتلافی از نیروهای ترقیخواه و ضدارتجاعی برای صیانت از میراث آزادی و دموکراسی بپردازند. روندی که در عین حال تقویت بدنهٔ اجتماعی سازمان را نیز در پی داشت. از این رو ضمن حفظ مرزبندیهای سرخ خود از هر نوع درگیری که باعث ایجاد تعارض نارس شود پرهیز میکردند.
بعد از سخنرانی مشهور مسعود رجوی در امجدیه، اقبال اجتماعی مجاهدین رو به افزایش گذاشت. محبوبیت آنان در جامعه باعث شد حتی طیفها و افرادی در حاکمیت خواهان مقابله با پدیدهٔ منحوس «چماقداری» شوند. خمینی با شم ضدانقلابی خود از این پیشروی مجاهدین احساس خطر کرد. او در سخنرانی ۴تیر ۱۳۵۹ خود در حسینهٔ جماران، بیدنده و ترمز به مجاهدین تاخت و آنها را به «تفنگ کشیدن!» متهم کرد (۱). این در حالی بود که تا آن تاریخ، مجاهدین با وجود دادن قریب ۷۰ شهید و انبوهی زندانی حتی دستی در دفاع از خود نجنبانده بودند و پیوسته هواداران خود را به خویشتنداری دعوت میکردند.
دجال بزرگ قرن، وقاحت را به جایی رساند که به بنیانگذاران پاک مجاهدین نیز توهین کرد:
«حالا من آمدهام، مینشینم میگویم من رهبر شما [هستم]. تو غلط میکنی که هستی. یا آن میگوید که نه، ما این کار را کردیم. آخر کجا این کار را کردید؟ اگر یک دزدی را یک جایی کشتند، از طایفه شما بود، آن وقت شما میشوید انقلابی؟!»
سارق بزرگ انقلاب ضدسلطنتی که پیشتر به مجاهدین، «منافقین!» گفته و آن را باب کرده بود، این بار آنها را بدتر از «کفار» خواند و در غیض خود تا آنجا پیش رفت که مدعی شد در قرآن سورهیی به اسم منافقین هست ولی به اسم کفار نیست!
«منافقها هستند که بدتر از کفارند. آنکه میگوید مسلمان هستم و به ضداسلام عمل میکند و میخواهد به ضداسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنها تکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم، اما سوره کفار نداریم. سوره منافقین داریم... شناختن اینها مشکل است و لهذا، جوانهای ما از اینها گول میخورند.»
حکم مهدورالدم بودن مجاهدین
توجه داشته باشیم که در سال ۱۳۵۹ هنوز نقاب از چهرهٔ واقعی خمینی برنیفتاده بود. او با غصب سه قدرت موازی و متداخل (مرجعیت دینی، رهبری انقلاب ضدسلطنتی و حاکمیت مطلق سیاسی) هیچ خدایی را بنده نبود. با داشتن پشتوانهٔ استقبال دو میلیونی در هنگام ورود به ایران، «امام مستضعفان!» و «انقلابیترین مرد جهان» نامیده میشد. فقط خرناس کشیدن چنین دیو مهیبی باعث میشد که یک اتفاق مهم در کشور بیفتد. اگر از در مخالفت با یک شخصیت یا جریان سیاسی وارد میشد، کافی بود در لفافه یا آشکار به «امت حزبالله!» [بخوانید چماقداران حلقهبهگوش] فتوایی در این مورد صادر کند.
خمینی در این سخنرانی، بیمجامله و ابهام، حکم مهدورالدم بودن مجاهدین را -با «بدتر از کفار» خواندن آنها- اعلام کرد.
سرمقالهٔ روزنامهٔ اطلاعات و دعوت مجاهدین به «توبه و انحلال»
روزنامهٔ اطلاعات آن روزگار، یک روز بعد از این سخنرانی در سرمقالهٔ خود با عنوان «بازگشت به آغوش تودهها» نوشت:
«سخنان رهبر انقلاب اسلامی ایران، همهٔ تردیدها را در بارهٔ ماهیت سازمان مجاهدین خلق فروشست و از بین برد. آب گلآلود و پر سر و صدای این سازمان از زیر پل مرگ در تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی ما عبور کرد.»
این روزنامه با به کار بردن واژهٔ «شمشیر!» به هواداران و کادرهای سازمان اولتیماتوم داد که که از سازمان جدا شوند و به آغوش تودهها بازگردند.
«سخنان امام، بهعنوان رهبر انقلاب چون شمشیری تیز، پهلوی باطل را درید و حق را زایاند تا در معرض چشمان جستجوگر و تمام حقجویان و حقگرایان قرار دهد. اینک یکبار دیگر همهٔ کسانی که به شکل و بهدلیلی تحت تأثیر نفاثات فیالعقد منافقین قرار گرفتهاند، به قضاوت و انتخاب راه خوانده شدهاند. رهبر امت با روشن کردن راه، آنان را به راه هدایت فراخواندهاند و در این برههٔ حساس انتظار اسلام از این جوانان این است که با جدا ساختن صفوف خود از رهبران جاهطلب و قدرتجو و متمایل به روس و چین خود، به آغوش تودههای میلیونی برگردند و مشتهای گره کردهٔ خود را همراه با میلیونها مشت برافراشتهٔ دیگر علیه امپریالیسم جهانخوار بهکار گیرند.»
این روزنامه وقاحت را از حد گذراند و چند سناریو برای آینده مجاهدین، پس از این سخنرانی پیشبینی کرد:
«ما میاندیشیم که رهبران مجاهدین خلق در مقابل پیام صریح امام راههای زیر را در پیش دارند:
۱- توبه و انحلال سازمان و پیوستن به نیروهای معتقد به خط اسلام غیرالتقاطی.
۲- توبه و انتقاد از خود و افشای روشهای تخریبی که علیه رژیم جمهوری اسلامی تاکنون در پیش گرفتهاند و مسلماً این انتقاد اگر سطحی و تاکتیکی باشد، دیگر نمیتواند توده را فریب دهد.
۳- توجیه پیام که منظور امام ما نبودیم! ولی چه کسی از آنان باور خواهد کرد؟
۴- سکوت در مقابل پیام امام که مسلماً این سکومت سؤالات گستردهیی را که در این زمینه در میان تودههای سازمان و سمپاتهای آن بهوجود آمده است، پاسخگو نخواهد بود و سازمان منتظر متلاشی شدن خود باید باشد.
۵ – موضعگیری علنی در مقابل رهبر کبیر انقلاب که در اینصورت غیر از انفجار درونی سازمان، مشتهای برافراشتهٔ تودههای میلیونی این سازمان را به همان جا خواهد فرستاد که شاه و اعوان و انصارش را».
این فقط یک پیشبینی نبود، چماقداران گردانندهٔ روزنامه «از سازمانها و گروههایی که ماهیتی اسلامی دارند و قلبشان برای اسلام راستین میتپد!»، خواستار «اتخاذ مواضع روشن و خداپسندانه!» در بارهٔ اتمامحجت خمینی با مجاهدین شد.
حرکت به چپ شرافتمندانهٔ مجاهدین
در یک رویکرد خودبهخودی همهٔ دادهها به مجاهدین و رهبری آنان میگفتند که باید یکی از سناریوهای اعلامشده از طرف اطلاعات تحتامر خمینی را اجرا کنند. این یک شرایط بسیار بغرنج بود. هر نوع راستروی یا چپروی در آن میتوانست بسیار گران تمام شود. بدیهی بود که مجاهدین هرگز از شرافتمندانهترین انتخاب (چشمانداز عاشورایی) رویگردان نبودند، اما سرنوشت خلق و انقلاب ایجاب میکرد که تعارض زود هنگام جلوگیری کرده و آن را تا مقطعی دیگر به تأخیر بیندازند. در عینحال نباید موضعی اتخاذ میکردند که به «توبه و انحلال» یا «انتقاد تاکتیکی از خود» یا «سکوت ذلتبار» تفسیر شود.
آنها طبق سنت همیشگی خود در سرفصلهای نفسگیر تاریخی، چپترین گزینه را انتخاب کردند.
یک ساعت پس از این سخنرانی، سازمان مجاهدین خلق ایران بهعنوان اعتراض تمام دفاتر و ستادهای خود را بهحالت تعطیل درآورد و از آن پس هواداران انبوه و میلیشیای سازمان یافته، هر محله و کوچه و خیابان را به ستاد مجاهدین تبدیل کرد. این حرکت به چپ آگاهانه و این هوشیاری انقلابی، خمینی و باندهای ارتجاعی را مات و مبهوت و بور و کور برجا نهاد و توطئهٔ آنها را خنثی کرد.
از ۴تیر ۱۳۵۹ تا زمان اتمامحجت تاریخی با خمینی (در ۳۰خرداد ۱۳۶۰) مجاهدین توانستند برای گسترش فعالیتهای خود زمان بخرند و خمینی را از اوج ماه به قعر چاه فروبکشند. در ۵ مهر ۱۳۶۰ میلیشیای خونینبال مجاهد خلق، شعارهای «مرگ بر خمینی» و «شاه سلطان خمینی/ مرگت فرا رسیده» را به میان جامعه برد و آنها را فراگیر کرد.
***
اگر دیگر سرفصلهای تاریخی این «بزرگترین، طولانیترین و خونینترین مقاومت سازمانیافتهٔ تاریخ ایران» را پیبگیریم، بیگمان رد پای حرکت به چپ را «با چراغ راهنمای نه شاه نه شیخ» در تمامی آنها خواهیم دید.
پانوشت:
(۱) «من هی بگویم «اسلام» و هی بگویم «فدایی اسلام» و «فدایی خلق» و هی بگویم «مجاهد اسلام» و «مجاهد خلق»، این حرفها را بزنم، لکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه کنید، ببینید که از اول، من مخالفت کردهام. در هرجا تفنگ کشیدهام و مخالفت کردهام؛ هرجا بنا بود که یک اصلاحی بشود، شما دیدید که من آمدم و مقابلش ایستادم و مشتم را گره کردم و تفنگم را هم کشیدم» (بخشی از سخنرانی خمینی در ۴تیر ۱۳۵۹).