در شروع سال تحصیلی ۱۴۰۲ ـ ۱۴۰۱ نوشته بودیم:
«دانشآموزان ایرانی امسال در حالی به مدرسه میروند که ایران در آستانهٔ انقلاب و سرنگونی قرار دارد. زنگ بازگشایی مدرسهها در حالی نواخته میشود که ناقوس اخطار قیام در کوچهها و خیابانهای شورشی شهرها طنین انداخته است.
آری، اول مهر روز پیوستن لشگر عظیم دانشآموزان به صفوف درهمتنیدهٔ قیام در خیابان آزادی است».
اکنون در امتداد تکاملی قانونمند قیام سراسری و ارتقای آن به یک انقلاب فراگیر شاهد خیزش در دانشگاههای ایران هستیم. دانشگاه ۴دهه پس از سرکوب خونین خمینی و انقلاب فرهنگی شیادانهٔ او دوباره بر زانوان التیامیافتهٔ خود ایستاده است تا فریادگر آزادی در اختناق شیخنشیخی باشد؛ این همان رسالتی است که بذرافشانانش آن «سه قطره خون»(۱) بودند.
بهموازات این تحول شگرف، [همانطور که پیشبینی میشد]، طلایههای دانشآموزان نیز به قیام پیوستند.
نظام فاشیستی خامنهای، سالیان برنامهریزی کرده بود تا مدرسهها را با کلیشههای آموزشی برگرفته از رسوبات جاهلی، به رنگ و جنس خود درآورد. از دانشآموزان، نیروی بسیجی بسازد و در ارگانهای سرکوب خود سازماندهی کند. طرح و برنامههای توتالیتاریستی این رژیم، حتی کتابهای درسی را طوری تغییر داده بود که هیچ بارقهیی از آزادیخواهی، امید به آینده، دگراندیشی و عشق به ایران و فرهنگ پویای آن دانشآموزان را درنرباید. تاریخ معاصر در این کتابها طوری تحریف شده بود که گویا انقلاب ۵۷ انقلابی برای اسلام ارتجاعی و روی کار آوردن ولایت فقیه بوده است. در اشعههای سوزان قیام سراسری، این دیکتهها و کلیشهها در چشمبههمزدنی دود شد و به هوا رفت.
یک استاد دانشگاه حکومتی تعارض نسلهای جدید ایران با سیستم آموزشی رسمی و ناکارآمدی آن را چنین تبیین میکند:
«حافظه جمعی [نسلهای جدید]، مدام در حال فیلتر کردن و غربال کردن تصاویری است که سیاست فرهنگی، رسانهیی و آموزشی نظام حکمرانی به آنها ارائه و القا میکند و جامعه یا جمعیت کثیری، آنها را به فراموشی میسپارد و نوستالژی دیگری را خلق میکند؛ نوستالژی دورهها و تاریخهایی که تعارض آشکار با روایتها و حافظه رسمی دارند. گذشتهنگری حاکم، اقتضا میکند سیاست حافظه را توسعه دهد. اما فقدان حافظه آینده، کوششها و سیاستهای رسمی حافظهسازی را پسمیزند. حافظهسازی نمیتواند بدون آینده روشن شکل بگیرد»(همدلی ۱۰مهر ۱۴۰۱).
دانشآموزان ایران، نسلی از جوانان و نوجوانانی هستند که بهرغم بهدنیا آمدن در این حکومت هیچ سنخیتی با حکومت ندارند. توتالیتاریسم و استبداد دینی در درون خود نسلی را بهوجود آورده است که در تمامی ابعاد آنتیتز آن محسوب میشود؛ نسلی معترض، شورشگر و در چالش با استانداردها و کلیشههای قرونوسطایی؛ نسلی که چون فنر فشرده اکنون در حال بازشدن و تخلیهٔ انرژیهای متکاثف و سرکوبشدهٔ خود در قامت یک انقلاب است.
حافظهٔ تاریخی نسلهای شرکتکننده در انقلاب ضدسلطنتی به یاد دارد که چگونه دانشآموزان در همبستگی با دانشجویان، موتور محرکهٔ آن انقلاب بودند. تعطیلکردن کلاسهای درس و بیرون ریختن آنها از مدرسهها، خون تازهیی در شریان خیابانها به غلیان درمیآورد. تجمع و تظاهرات آنان در دانشگاه تهران در ۱۳آبان ۵۷ با هجوم نیروهای گارد شاهنشاهی به خون کشیده شد. صحنههایی از این سرکوب خونین ـ که با دوربین یکی از پرسنل اعتصابی تلویزیون فیلمبرداری شده بود ـ در اخبار سراسری پخش شد و موجی از خشم و انزجار در افکار عمومی بهوجود آورد. این واقعه در پیوستگی با دیگر پارامترها، نقطهٔ پایانی بر دولت شریفامامی بود و باعث شد شاه در ۱۴آبان حکومت نظامی اعلام کند و رئیس ستاد ارتش خود، غلامرضا ازهاری را به نخستوزیری بگمارد.
اگر چه نمیتوان وقایع تاریخی را این همانی کرد اما این تجربهٔ گرانقدر در جلو چشمان ماست. دانشآموزان مانند دانشجویان میتوانند تعادل نظام ولایت فقیه را بههمبزنند و پیکهای انقلاب دمکراتیک مردم ایران در شهرهای شورشی باشند.
پانوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) نام یکی از کتابهای «صادق هدایت» و استعارهیی به یاد ۳دانشجوی دانشگاه تهران(مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و آذر شریعترضوی).
آنها در۱۶آذر ۱۳۳۲ در اوج تب سرکوب و اختناق حاکم پس از کودتای خائنانه ۲۸مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت ملی دکتر مصدق، سکوت شب را شکستند و در اعتراض به دیدار ریچارد نیکسون، معاون رئیسجمهور وقت آمریکا از ایران، توسط نیروهای امنیتی شاه بهشهادت رسیدند.