چه بادها كه كاشتی، چه «دار»ها گماشتی
كنون كه فصل توفش است، درو كن آنچه كاشتی
خبر و کیفیت بههلاکت رساندن دو گرگخون معروف قضاییهی تحت امر ولی فقیه، چندین پیام را در موقعیت ویژهی کنونی مورد توجه قرار میدهد. هر دو جلاد ــ رازینی و مقیسهای ــ از چهار دههی پیش تا کنون، تحت فرمان خمینی و خامنهای، سوابقی دیرین و ننگین در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و کشتار هزاران نفر از نسلبهنسل آزادیخواه ایرانزمین داشتهاند.
هر دو جلاد در بیش از چهار دههی گذشته در «مدارا با گرگ خویش»[۱]، خوی و منش درندگی یافتند و جز بر قتل آزادی، رواج تباهی و مرگ اخلاق برای ثبوت قدرت، حیات اجتماعی و انسانی نداشتند:
«اي شرير!
پلك تيرهروز!
كهئی تو، تو كه هستی؟
تنها در مغارهی دوزخت
به خوردن چرك ساكت و خون
تا ابديتی نفرينی و بیكس.
بگذار خون
چون باران بر تو ببارد
بگذار رودی ميرنده از چشمان بيرون كشيده
بلغزد و بر تو جاری گردد
و تا جاودان خيره بر تو بماند.»[۲]
آن که از ازل تا ابد بر حکومتها «خیره» میماند، حافظهی تاریخیِ مردمان است. «مردم» گستردهترین مخاطبان حکومتها هستند. «مردم»، روانشناسیِ جنایت را از روی رنجها و داغهایی که دیکتاتورها بر زندگی و جان و روحشان وارد میکنند، میشناسند. تلنبار شدن رنجها و داغها در پیکر یک اجتماع، به کجاها میانجامد؟
وقتی کمیت رنج از استثمار، داغ از جنایت و نفرت از دجالیت مذهبی، حجمی سنگین در روح و روان یک اجتماع میشود، آنگاه تبدیل به کیفیت خشم بیمهار، قدرت لایزال و نظارهیی همهروزه بر جای پای فاعلان استثمار و جنایت و بالغ به گواهی و حافظهی تاریخی میگردد:
«هر غبار راه لعنتشده، نفرینت میکند
که با یاسها
به داس سخن گفتهیی.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن میزند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد.»[۳]
چه کسی میتواند انکار کند که زیر پوست جامعه و جغرافیای ایران، اقیانوسی از رنج و داغ و نفرت، در تلاطم و غلیان است؟ این تلاطم و غلیان تنها مترصد شکافتن پوستهاش و تبدیل شدن به سونامیِ اعجابانگیز علیه حاکمیت ولایت فقیه است. آثار این سونامیِ در تقدیر، هر روز به درون ساختار حاکمیت سرریز میکند و نشانههای مجازات اتودینامیک را در پیکر آن بهاشکال سیاسی و نظامی بهجریان میاندازد.
اکنون با گذار از چندین قیام بزرگ، اهداف نسلهای قیامهای چندین دهه، موازی و همبسته شدهاند. قیامها به تعیین تکلیف نهایی در تاکتیک و استراتژی با حاکمیت رسیدهاند. بیشک حاکمیتی که بر اقیانوس متلاطم خشم و داغ و نفرت، سیطره دارد، باید در انتظار سونامیوار بسیار بیش از ایناش باشد...
«بنگر چسان انسان از تو گذشته است
ای مسلط بر انجماد سنگ و زنگبار آهن!
ای خلافت بر استخوان و كالبد و گـور!
بنگر چسان مردمان از تو گذشتهاند...!
دینات فراق انسان از انسان و انزوای خدا؛
ولایت كن بر هیاهای فریب و قتلعام حیا؛
پگاهانت
قتلگاه جنگل بر رواق اعدام؛
ای زیسته در نعرههای نفرین مادران!
باش بر گریهی گورخواب و قهقهی پولخواب.
باش بر فخر اعتیاد و تبهگاه زیستن.
باش تا ارثیههای عاطفی خلق
بر آستانهی رستاخیز آزادی فرود آیند؛
بنگر چسان انسان و ایران و زمان از تو بگذرند...!»[۴]
پینوشت:
[۱] فریدون مشیری: هر که با گرگش مدارا میکند خلق و خوی گرگ پیدا میکند.
[۲] پابلو نرودا، اسپانیا در قلب ما، صص ۷۵ تا ۷۹ .
[۳] احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت، آخر بازی، ص ۲۱.
[۴] س. ع. نسیم، از شعر «بر آستانهی رستاخیز»