انقلاب مشروطه ایران با تلاش بسیاری از انقلابیون و نیروهای مترقی جامعه توانست نسیم آزادی، رایحه عدالت و عطر آگاهی را در ضمیر و زمانه مردم ستم دیده میهن بگستراند. اما نیروهای ارتجاعی و عقب مانده محمدعلی شاهی و فضلالله نوریها اجازه پیش رفتن بیشتر و بهتری به اهالی وطن ندادند. تحصیل کردگان فرنگ و جریانهای وابسته به استعمار، به مدد عناصر ارتجاعی پشتپرده دین، فرصتطلبانه دستآوردهای انقلاب را به باد دادند و رضاخان قلدور؛ قزاق دون پایه دستآموز ژنران آیرونساید به میدان آمد. در نتیجه مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و راه و جاده ساخته شد اما ثمره و محصول آن سر از زندانهای قصر و تبعید و آواره گی درآوردند. پرونده نفت که میرفت به نفع ملت ایران بسته شود در آتش بخاری بیخردی قدرقدرت سوخت و دست آخر ملتی بییار و یاور در قحطی و تجاوز افسران خارجی و فرار ارتش ساختگی، در بحبوبه جنگ جهانی دوم، تنها امید و آرزویش را در سرود «ای ایران ای مرز پرگهر» فریاد زد (نقل از تاریخ بیست ساله ایران)
کودتا، نفت و زندان
فرزندان باقی مانده از مادر انقلاب مشروطه در کنار دکتر محمد مصدق پیشوای بزرگ نهضت ملی ایران برای بازگرداندن ثروت ملی ایرانیان و برقراری دموکراسی به میدان مبارزه با استبداد نوپا برخاستند و پرونده نفت و غارت منابع ملت از سوی استعمار و دربار و خیانت شیخ را در دست گرفتند و در کارزاری حماسه ساز دارایی مردم را به ایشان بازگرداندند تا بهسوی آینده پیش روی کنند... اما دوباره شاه و شیخ با کمک قدرتهای خارجی شتابان به سوی پسرفت تاختند.
دوباره زندان و شلاق و تبعید برقرار شد و اسب عصاری سرنوشت ملتی که میخواست گامی به آینده بردارد، به چرخیدن کور خود ادامه داد.
انقلاب سفید، چرخشی برای تحکیم استبداد
در عصر و زمانهای که انقلاب و انقلابیون در جهان سیاست به صحنه نبرد با دیکتاتورها و استعمارگران برگشتند و نیروهای جان بر کف از خلق و میهن خود حفاظت میکردند، شاه حاکم بر ایران از واژه «انقلاب» برای رفوکاری خیمه حکومتی استفاده کرد و مادهای بر ماده افزود تا شاید پایههای کرسی خویش را تحکیم سازد... مبارزان فداکار الگو گرفته از مجاهدان صدر مشروطه همچون ستارخان و باقرخان و علی مسیو و علی دواچی و یپرم خان و... سلاح برگرفته و سد و موانع رفتن به فردای بهتر را شکستند. ۲۵سال پس از کودتای دربار ـ استعمار، خلق قهرمان ایران به یاری پیشتازان فدایی و مجاهدش آمد و صدای انقلاب را به گوش شاه رساند. وی فرار را بر قرار ترجیح داد و چند روزی صبح پیروزی بر دمید. افسوس که ماندگار نبود.
انقلاب ۵۷؛ شکستن پای رهنوردان به سوی قله
بار دیگر تجربه تلخ و خونین انقلاب مشروطه تکرار شد ولی مهیب تر و پر رنج و خون تر. این بار خمینی سردسته مرتجعان نهفته در بطری هزار ساله جهل و جنون به در آمد تا با واژه «انقلاب» دمار از انقلابیونی که پیکر خون آلودهشان به تازهگی از زندانهای شاه بیرون آمده بود درآورد. چهل سال دشمنی با رشد و پیشرفت و فرهنگ و آزادی به بهای جان هزاران مبارز و مجاهدی که در زندانها و چوبههای دار و جوخههای تیرباران به آستانه یک انقلاب دیگر در ۱۴۰۱ رسید (نقل از اسرار به خون آغشته از گزارش عفو بینالملل).
دماوند آرمانهای ملتی که بیش از یک صد سال با دو دیکتاتوری جنگیده است هنوز فتح نگردیده است. در کوهپایههای این نماد سرفرازی یک ملت، دشت لالهزاران از خون سیاوشان و گرد آفریدان جوان و شکوفا، آگاه و دلیر آدمی را غرق در افتخار و سربلندی میکند. نبرد در کوی و خیابان و زندان و تبعید و چوبههای دار کماکان ادامه دارد.
آرزوی شاه و شیخ؛ رفتن به پس، برگشت به گذشته
در هنگامه این نبرد سرنوشتساز با شیخ آدم خوار، پاسداران نگهبان دینفروشان و مماشاتگران تشنه به نفت، راهی جز به پس نمیدانند و نمیخواهند. بنابراین از قبیله قبلگان عالم وکاخ نشینان صاحبقران و مستاجران نیاوران و گلستان و سعد آباد، شاهزادهای برگزیدند که سوار بر اسب سفید دنیای مجازی و جلد خالی شمشیری که تنها در پرچمشان نشانی دارد و سوگند نامهیی در دست که راه پدر را در گام نهادن به سوی پشت سر تداوم دهد، فرمان میدهد که: ای ملت، خبردار، عقــب گـــرد! پیـــش به سوی پسرفت!