همه ما صورت ها را پوشاندیم. یکی از دوستان که او را نمیشناختم، پیراهنش را تکهتکه کرد و بین همه ما پخش کرد تا همه صورت خود را ببندند. در واقع بیشتر ما، همدیگر را نمیشناختیم اما گویی چندین سال باهم تمرین کرده و هماهنگ بودیم.
هر کدام دوتا سنگ در دست میگرفتیم و برای هر سنگ سه قدم به جلو میدویدیم و بعد سنگ هارا به سوی نیروی سرکوبگر ضدشورش پرتاب میکردیم و دستها که خالی میشد به جای اول برمیگشتیم.
ضد شورش هم تا یک محدودهای میتوانست جلو بیاید و برگردد تا از نیروی پشتیبانش دور نیفتد. در حملههای مزدوران به اطراف پراکنده میشدیم و نیروی موتوری را در وسط از دو طرف سنگ باران میکردیم. تعدادمان هم بیشتر میشد هر کس میخواست به ما بهییوندد از روی دود خط آتش در آسمان، خودش را به ما میرساند.
دستهای از مزدوران به جای مرتفعی رفتند و ما آنها را از دور میدیدیم، وقتی یکی سلاحش را بالا آورد هر کدام منتظر بودیم خودمان یا یکی دیگر تیر بخورد. یک لحظه گویی زمان ایستاد و ما فقط همدیگر را از زیر ماسک تماشا میکردیم تا اینکه قوطی گاز آشک اور افتاد وسط خیابان و فهمیدیم تیر جنگی شلیک نکردهاند. گاز اشک اور را بهسمت خود مزدورها شوت کردیم چندین نفر هم سیگار روشن کردند و دود سیگار را به چشمان هم زدیم تا چشمانمان نسوزد.
صدای تیر جنگی هم میآمد. پناه گرفتم و با موبایلم وضعیت را به برادر مجاهد گزارش دادم
رژیم هم کواد کوپتر را بالای سرمان نگه داشته بود. بیشتر از ۶ساعت بود خیابان در دست ما بود.
موتوریها دوباره حمله کردند این بار اما بچهها تن به تن درگیر شدند. دو نفر از مزدوران با موتور زمین خوردند و پای پیاده فرار کردند. پسری هم که در این اتفاق دستش زخمی و خونی شده بود با دست دیگرش باتون ضدشورش را به نشانه پیروزی بالا گرفته بود.
چنان صمیمیتی بینمان وجود داشت که بلافاصله سعی کردیم دستش را پانسمان کنیم. موتور باقی مانده را هم آتش زدیم و از آن هم مانعی برای حملات بعدی درست کردیم.
خورشید غروب میکرد. رژیم که از مقاومت ما خسته شده بود، یک دسته ضدشورش با اتوبوس وارد کرد. منتها همین که اتوبوس نزدیک شد، کوکتلی که در همان ابتدای صبح در دست دوستان دیده بودم به سمتش پرتاب شد. اتوبوس آتش گرفت و بعد از آن فقط صدای تیر آمد.
شب در خانه یکی یکی نام دوستانی را که در آبان ۹۸ شهید شدند شنیدیم، گویا گاز اشکآورها تازه اثر میکردند و ما با هر نام و عکس اشک میریختیم و میدانستیم با این شهدای آبان مسئولیت ما در قیامهای بعدی تا سرنگونی سنگینتر از پیش شده است.
ما که در یک کشور دیکتاتوری زندگی میکنیم که اعتراض سیاسی در آن مانند کشورهای دمکراتیک ساده نیست، بلکه از جنس مقاومت در برابر باتون و تفنگ است، فرصت ما هم همین قیامها است.
من از بچههای آبانی درس خالص بودن و فداکاری برای جمع را دیدم. مقاومت و صحنه ترکنکردن را دیدم، اوج شجاعتی که باعث شد رژیم پایان خود را ببیند.
میدانم آن دوستان آبانی را تنها در قیامی دیگر خواهم دید. گویی تکتک شجاعترینهای شهر را جمع کرده بودند. حالا من به امید دیدار مجدد آن یاران شورشی در میدان نبرد هستم. حاضر حاضر حاضر
مجید از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است