ساختارهای با محوریت سلطهگری، ویژگیهای چندگانه دارند؛ مثل تمامیتخواهی، تمرکزگرایی مطلق، تعصب کورکننده برای ندیدن همهجانبگیِ واقعیتها، توجیه هر تعدی و جنایتی با توسل به قداست و انتقادناپذیری. همهی این ویژگیها، قوارهی ساختار سلطهگر را شکل میدهند. با این حال، یک ویژگی در این نوع ساختارها هست که محصول مشترک ویژگیهای برشمرده شده است: تخریب شأن و منزلت آدمی و آن را به جانب نزول، سیر دادن.
رویکرد بارز و کانونیِ سامانههای سلطهگر ــ مثل حاکمیت مطلق ولایت فقیه ــ این است که هویت انسانی و شخصیت اجتماعی را تخریب کنند و انگیزهها و فعالیتهایش را به حاشیه میرانند. هدف چیست؟ میدانداریِ مطلق سلطهگریِ ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی و فرهنگیِ سامانهی مسلط و تحمیل فرمانبرداریِ از آن توسط عموم اقشار اجتماعی.
از آنجا که این رویکرد با ذات اختیارگر و آزادیجوی انسان در تناقض و تضاد است، زایندهی بحران در بحران، نکبت در نکبت، هبوط فرهنگ و اخلاق و نیل مداوم به سقوط جایگاه و منزلت انسان اجتماعی است.
حاکمیت مطلق نظام ولایت فقیه، از خمینی تا خامنهای، ۴۶ سال مشغول چنین سلطهگری و مدیریتی بوده است. روی هر بحران سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی و بینالمللی که دست بگذاریم، ریشهاش را در رویکرد سلطهگریِ مطلق بر همهچیز و همگان مییابیم. این ریشه از خانههای مردم تا میدان سیاست، از بازار اقتصاد تا عرصهی فرهنگ و تا آموزش و پرورش و دانشگاه دیده میشود.
میتوان مدعی شد که دانشگاه کانون علم و دانش است و آن آثاری که بحران اقتصادی در زندگی مردم میگذارد، عیناً در دانشگاه اثرگذار نیست. اما از آنجا که فکر سلطهگری و سیاست اجراییِ آن، یک تمامیت همهجانبه میباشد، آثار تخریب اجتماعی و انسانیِ آن استثناءپذیر نیست.
یک گواهیِ ناگزیر[بخوانید فاجعهی علمی و انسانی، محصول سلطهگریِ مطلق] در رسانهی حکومتیِ اعتماد، در ۲۴ مهر ۱۴۰۴ نشر یافته است. به یادداشت یکی از اساتید باسابقهی دانشگاه که در این رسانه درج شده، توجه کنید:
«وضعيت معيشت اساتيد دانشگاهها به حد بحران رسيده است. بسياری از اساتيد و مدرسان، شوق و انگيزه تدريس را از دست دادهاند. پژوهشها و فرصتهای مطالعاتی سالهاست متوقف شده است. همكاران، دانشگاه را به شغل دوم و سوم خود تبديل كردهاند. حتی برخی در استرس دايمی مواجهه با دانشجويان در اين موقعيتهای جديد هستند!»
وقتی در یک جامعه جایگاه علمی، شأن استادی، تکاپوی مداوم برای ساخت و استحکام زیرساختهای علمی و اقتصادی کشور و فرهنگسازیِ معلم و استاد دانشگاه، بهجای آورده نشود، از سلامت و امیدواری و نشاط آن جامعه، چه باقی میماند؟ گواهیِ رسانهی حکومتی مؤید این سرنوشت تلخ و جانکاه است که حاصل آن در دانشگاهها و پیامدهایش علیه استادان دانشگاه، چنین وضعیتیست:
«بحران معيشتی اساتيد، نشانهای از يك دگرگونی عميق در ساختار اجتماعی و اقتصادی كشور است. بیانگيزگی در آموزش، مهاجرت نخبگان، سقوط اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه و تضعيف سرمايه اجتماعی، از جمله پيامدهای اين وضعيت هستند.»
ساختار طبقاتیساز ملهم از اصل ولایت فقیه، مدام در کار وارونهسازی ارزشها و جایگاهها و فروپاشاندن الگوها و نمادهای علمی و فرهنگیست. این وارونهسازی و فروپاشاندن، دانشگاه و استاد دانشگاه را هم هدف میگیرد و چنین تباهی را رقم میزند:
«در گذشته، دانش و مدرك دانشگاهی، مسير ارتقای اقتصادی بود؛ امروز اما ثروت، برای برخی، مسير خريد مدارك دانشگاهی شده است. اين وارونگی، جايگاه اجتماعی اساتيد را نسبت به صاحبان ثروت پايين آورده است.» (همان)
سیاست ساختار طبقاتیساز و سلطهگر، منفک کردن اجزا و اقشار یک جامعه از هم، برای آسان کردن سلطه و تحمیل بر آنان است. وظایف اجزا و اقشار اجتماعی برای رهایی از این تفکیک و تحقیر، همبستگی و همیاری علیه تضاد اصلی و دشمن مشترک است.