«…تاریخ تولد و مرگ یک انسان، همه زندگی او را تشکیل نمیدهد. آنچه زندگی یک انسان را از لحظه آغاز، از روز تولد تا لحظه مرگ میسازد، شخصیت، صفا، انسانیت، جوانمردی و اخلاقیات اوست…».(۱)
این جملات متعلق به کسی است که از هر گونه فخرفروشی و تظاهر به دور است. شورشی است بر هر گونه ریا و تزویر. با اینکه میتواند پشت حریف را به خاک بمالد، اما نه میتواند بنشیند و نه خم شود و نه زانو بزند. او قادر به زندگی بر روی زانوان خود نیست، حتی قادر نیست سر و دستش را برای حاکمان کشورش نیمتکانی بدهد. از همه بدتر توانایی سخن گفتن و تملق از هیچکس را ندارد. زیرا عضلات پیچیده و ستبر بازوی او فقط برای مردمش به حرکت درمیآیند و فقط از ارادهاش فرمان میگیرند؛ بهخصوص از قلبش، که فعال است؛ یک قلب خارقالعاده که دمی از مهربانی و فداکاری و رهگشایی بسوی دنیاهای انسانی بازنمیماند. یک ورزشکار بیرقیب، که راه و رسم پهلوانی؛ خاکی بودن و رادمردی، بهخصوص در برق نگاه معصومانهاش چیز دیگری از ظرفیت بیانتهای عشق به مردم میگوید. در حالیکه اجزای چهرهاش از غمی بزرگ حکایت میکنند، چشمانش از افقهای روشن آینده میدرخشند…
این اعجوبه ورزشی، غلامرضا تختی مشهور به لقب «جهان پهلوان» پرافتخارترین قهرمان تاریخ معاصر ایران است که نامش بر تارک قهرمانان مردمی ورزش ایران میدرخشد.
تختی و مرگ؟
در غروب سرد ۱۷دیماه، تیتر روزنامههای عصر پایتخت، بهت و حیرت همهٔ مردم را برانگیخت: جنازه جهان پهلوان غلامرضا تختی در هتل آتلانتیک تهران پیدا شده است. هر کسی به دیگری میرسید، از او میپرسید: «آیا خبر درسته»؟ «مگه امکان داره»؟ نمیتونم باور کنم»…، اما پاسخی که بین مردم دهان به دهان میچرخید، یک کلمه بیش نبود: دروغه…
علت، اگر چه دروغ بود، اما خبر واقعیت داشت.
عنوان آنروز روزنامههای ایران فقط برای پوشاندن یک جنایت شنیع بود. هیچکس از مردم ایران باور نکرد که پهلوان بیشکستشان خودکشی کرده باشد. همه انگشتهای اتهام به یک جا نشانه میرفت: ساواک رژیم شاه.
تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بارها به ساواک مخوف رژیم شاه احضار شد. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تا جایی که تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع شد.
تختی و عشق به مصدق
عشق بیپایان جهانپهلوان تختی به مردم و به آزادی او را به سوی پیشوای نهضت ملی ایران، مصدق بزرگ کشاند. او زمانی که خبر فوت دکتر مصدق را شنید با وجود ممنوعیتها و معذوریتها راهی احمدآباد شد، به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از حضور در مزار مصدق در احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران گارد گفت: «دستگیرم کنید».
تختی آنگاه با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط مأموران حکومتی، به محل تدفین مصدق بزرگ رفت که باعث وحشت حکومت شد. چرا که اگر مردم باخبر میشدند تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن او سرازیر میشدند. از این رو مأموران رژیم شاه، تختی را بهشدت و با واهمه از مراسم دور کردند. تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیتبدنی وقت از او خواسته شد برای دیدار از شاه اقدام کند، گفت: «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد حتی نباید حرف زد».
تختی، گوهر گرانبهای ملت ما
زلزله ویرانگر شهریورماه ۱۳۴۱ بوئین زهرا یکی از بزنگاههایی بود که نشان میداد چگونه عیاری و مردمداری میتواند کاری کند که حکومت شاه از انجام آن عاجز است. چند روز پس از زلزله، تختی تصمیم گرفت که پهلوانی را از گود زورخانه به خرابههای مناطق تخریب شده بکشاند. فردای آن روز بدون هیچ اعلان و تبلیغاتی به چهارراه پهلوی(ولیعصر فعلی) رفت و تصمیم خود برای جمعآوری اعانه بهنفع زلزلهزدگان را به کمک دوستانش به اطلاع مردم رساند. پس از آن غوغایی برپا شد که در تاریخ مشارکتهای مردمی ایران کمنظیر و شاید بینظیر بود. مجله کیهان ورزشی آن روزگار خبر این رویداد را با عنوان «تختی، گوهر گرانبهای ملت ما» در شماره ۲۴شهریور ۱۳۴۱ کمکهای جمعآوری شده توسط تختی را لیست کرد.
تختی و ورزش
جهانپهلوان تختی در المپیک ۱۹۵۶ملبورن نخستین مدالهای طلای تاریخ ورزش ایران در بازیهای المپیک را کسب کرد، آنگاه در فهرست برترینهای قرن فدراسیون جهانی کشتی «فیلا» قرا گرفت و تصویرش در تالار افتخارات فیلا نصب شد.
تختی جایگاه واقعی یک ورزشکار را در هدفی که یک ورزشکار به آن اراده کرده است، میسنجید و «قهرمانی» را در گام برداشتن در مسیر آن هدف والا میدید:
«…هدف یک ورزشکار، قهرمانی نیست. هر انسانی با کم و بیش تمرینکردن میتواند قهرمان کشور شود. آن قهرمانی به گردن خویش و گردن ملت مدال طلا میآویزد که وجودش سرشار از جوانمردی و خدمت به همنوع باشد. من کسی نیستم که قهرمانشدن و مدالآوردن را به هر قیمتی که شده است، بخرم…».
تختی و مردم
جهانپهلوان که در عشق به تودههای مردم و فداکاری برای آنها، سر از پا نمیشناخت، یکبار گفته بود:
«…زندگی در میان مردم و برای مردم، درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمیتوانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم. زندگی به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آنجا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم. حال این کمکها از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس بهقدر تواناییش…».
وقتی تختی از مسابقات تولیدو در آمریکا بازگشت، با اینکه شکست خورده بود، اما مردم استقبال بینظیری از او کردند. آنها شعار میدادند: رستم ایران کیه؟ غلامرضا تختیه! شیر دلیران کیه؟ غلامرضا تختیه!
جهانپهلوان تختی پس از بازگشت از مسابقاتی که او در سکوی اول آن قرار گرفته بود و در طرفین او کشتیگیران آمریکا و شو روی ایستاده بودند، پیامی به مردم ایران فرستاد:
«در این هنگام که با قلبی مسرور، به میان شما باز گشتهام... از صمیم قلب برایتان پیام میفرستم. آرزو میکنم خواهران و برادرانم از سعی و کوشش دست نکشند و همیشه امیدوار باشند که بالاخره پیروز خواهند شد و نیروی آنها بر آنچه سد راهشان بوده است، غلبه خواهد کرد… خوبست همه ما دست به دست یکدیگر بدهیم و برای پیروزی و موفقیتهای درخشانتری پیش برویم». (۲)
تختی و جاودانگی
۴سال آخر عمر جهانپهلوان که در اثر فشارهای رژیم دیکتاتوری با دوری نسبی از تشک کشتی همراه شد، مرحله جدیدی در زندگی تختی قهرمان بود. قیام ۱۵خرداد ۴۲، تلاش در راه کمکرسانی به مردم زلزلهزده بوئین زهرا، فعالیت با جوانان جبهه ملی و آیتالله طالقانی و وفاداریش به آرمان دکتر مصدق در راه آزادی مردم ایران، او را تبدیل به قهرمانی بینظیر کرد. او هرگز در برابر دیکتاتور سر خم نکرد.
عاقبت حکومت شاه از تختی قهرمان کینه به دل گرفت و سرانجام در یک روز سرد زمستانی در ۱۷دیماه ۱۳۴۶ دست خود را در خون این بلندآوزاهترین قهرمان ورزشی ایران، کرد و او را به جرم تسلیم نشدن به خواستههای دربار، به شهادت رساند.
آخرین دیدار
تختی آخرین دیدار
دیکتاتوری سلطنتی، که گمان میکرد به زندگی یک پهلوان خاتمه داده است، نمیدانست که حیات جاودانی جهان پهلوان تختی تازه آغاز شده است. پهلوان پرکشید ولی در قلبها خانه کرد.
تختی و سنت پهلوانی
پس از تختی، سنت پهلوانی و قهرمانی در ایران، بیشازپیش با مبارزه اجتماعی و سیاسی پیوند خورد. ستارگانی درخشان همچون مجاهدان شهید حبیب خبیری(کاپیتان تیم ملی فوتبال)، هوشنگ منتظرالظهور(ملیپوش کشتی فرنگی)، علاالدین(حمید) عترتی کوشالی، (فوتبالیست تیم جوانان تهران)، مهشید رزاقی(عضو تیم ملی فوتبال امید ایران و باشگاه هما) و بسیاری دیگر از ورزشکاران ایرانزمین در زمره این قهرماناناند.
راهی که آن ورزشکاران در قافله مقاومت و پایداری پیمودند، امروز به ثمر نهایی خود، که آزادی است، نزدیک میشود. «رستم ایران» اکنون در قامت ایستاده فرزندان مجاهد این میهن و در خروش جوانان کانونهای شورشی ایرانزمین رخ مینماید: رستم ایران کیه؟ اشرفیه شورشیه!
--------------------------------------------------------------------------
۱. (زنــدگی مــن - بهقلم جهانپهلوان تختی)
۲. (قلم و سیاست - ص ۱۹۸)