…
۵۰۰هزار میلیشیا و تعطیل دفاتر در ۲۵۰نقطه
چکیدهٴ حرف خمینی که بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخیمان و مزدوران رژیم و حکام شرع و دادستانهای ارتجاع و رؤسای قوه قضاییه او تکرار شد این بود که مجاهدین بدتر از کفار و دشمن اصلی این رژیم هستند. بهعنوان مثال رئیس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز یک ماه از حرفهای خمینی نگذشته، رسماًًً در 2مرداد 59نوشت و مهر کرد که:
«مجاهدین خلق به فرمان امام خمینی مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند، بلکه حیاتی هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامی به شکایت دروغی آنها وقعی نگذارد».
بنگرید که این یک مقام قضایی رژیم آخوندهاست که نزدیک به 30سال پیش، بدون اینکه مجاهدین کمترین خشونت و یا حتی یک شلیک کرده باشند، میگوید به فرمان خمینی مجاهدین حرمت حیات هم ندارند.
دژخیم مزبور که آخوندی به نام علامه بود این را در جواب شکوائیه یک کتابفروش هوادار مجاهدین در شهر بم مینویسد که مزدوران ارتجاع به کتابفروشی او حمله نموده و آن را تبدیل به ویرانه کردهاند. حتی تعداد زیادی قرآن را هم پاره نموده و پولهای آن را هم به غارت برده بودند.
***
این در شرایطی بود که بهگفته سردمداران و سرکردگان و ایادی رژیم مجاهدین در سراسر ایران حدود 500هزار میلیشیا داشتند.
آقا محمدی رئیس ستاد تروریستی نصر که مسئول امور عراق در دفتر خامنهای و سپس معاون سیاسی رادیو و تلویزیون رژیم بود یکبار گفت: «در اوایل انقلاب شاید حدود 500هزار میلیشیا گروههای تروریستی در کشور سامان داده بودند» (تلویزیون رژیم ۲۵/۱۲/۷۸).
و این هم روزنامه عصر آزادگان بتاریخ 14دی 1378به قلم اکبر گنجی که نوشته بود:
«گروههایی بود که رهبری استثنایی و کاریزمایی امام خمینی را قبول کرده بودند.
جبهه دوم متشکل از شخصیتها و گروههای سیاسی بود که با رهبری امام در دوران تأسیس دولت مسأله داشتند…
دستهٴ دوم شامل گروههای مسلحی بود که با اصل انقلاب و شکلگیری جمهوری اسلامی مسأله داشتند… فرقة رجوی در رأس این سازمانهای تروریستی قرار داشت… و با پشتیبانی 500هزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهی کرده بودند، میتوانند هسته اصلی نیروهای جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهوری خلقشان را برقرار کنند…»
…
خمینی برای مهار کردن مجدد اوضاع و به تصویب رساندن قانون اساسی ولایت فقیه در 12آذر 58، درست یک ماه قبل از آن، در روز 13آبان به گروگانگیری در سفارت آمریکا مبادرت کرد. هدف، چنانکه بارها سردمداران رژیم و دستاندرکاران درجه اول گروگانگیری گفتهاند، از دور خارج کردن مجاهدین و لیبرالها یعنی دولت بازرگان و در بنبست قرار دادن آنها در برابر دست پخت خبرگان در آستانهٴ رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه بود. خمینی با دجالیت گروگانگیری را « انقلاب دوم» خواند تا در زیر پوشش «ضد استکباری» و «ضد امپریالیستی»، به ثبت دادن دیکتاتوری دینی در قانون اساسی بعد از انقلاب ضدسلطنتی، تحتالشعاع قرار بگیرد و کسی نتواند در برابر آن به مخالفت برخیزد و سینه سپر کند. کارکرد دجالگرانهٴ شعار «مرگ بر آمریکا» برای فاشیسم دینی آنقدر حیاتی و تعیینکننده بود که حتی همین آقای میرحسین موسوی در مقام نخستوزیر خمینی تا شهریور سال 67یعنی پس از آتشبس و پس از قتلعام زندانیان سیاسی هشدار میداد «در شرایط جدید و بعد از جنگ باید بسیار دقت کنیم اهداف و شعارهای انقلاب نباید تغییر کند». زیرا »شعار مرگ بر آمریکا… مهمترین ابزار برای مقابله با گروههای کمونیستی، مائوئیستی و منافقین بود و شعار مرگ بر آمریکا بیش از دستگاههای اطلاعاتی در از بین بردن این گروهها نقش داشته است» (جمهوری اسلامی - 12شهریور 67).
اما مجاهدین بیدی نبودند که به این بادها بلرزند. درست 10روز بعد از گروگانگیری و یک روز قبل از پایان کار خبرگان ارتجاع در سال 58، مجاهدین در روز 23آبان در یک تلگرام فوری، با خبرگان ارتجاع اتمامحجت کردند و با مشخص کردن مواردی که باید وارد قانون اساسی شود، نوشتند:
«در این میهن نسل مشتاق و بخون نشستهای چشم انتظار است که حتی با صرفنظر کردن از نحوه انتخاب و ترکیب گروهی آقایان و طول مدت قانونی وکالتشان (یکماه) » چنانچه این موارد »در نص قانون مراعات نگردد، از دادن رأی مثبت به آن معذور» هستند. تحریم رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه بهمثابه نفی آشکار اصل ولایت فقیه از سوی مجاهدین بهعنوان نیروی اصلی اپوزیسیون و مخصوصاً بهعنوان تنها نیروی جنگنده انقلابی با ایدئولوژی اسلام در روزگار شاه، برای خمینی بسیار سوزناک و دردآور بود. مهمترین مواردی که مجاهدین بر آن انگشت گذاشتند که باید در قانون اساسی وارد شود و برای خمینی تلخ و گزنده بود، عبارت بودند از:
- «تصریح حاکمیت مردم که جملگی خلیفه و جانشین خدا در زمیناند و اراده خود را تنها از طریق یک مجلس و یک قانون واحد انقلابی و اسلامی بیان میکنند»
- «اداره و تصدی کلیهٴ امور کشور از طریق شوراهای واقعی»
- «اعادهٴ حقوق همهٴ ملیتها و اقوام مبنی بر تعیین سرنوشت و ادارهٴ کلیه امور داخلیشان در چارچوب تمامیت ارضی خدشهناپذیر کشور»
- «تضمین آزادی همهٴ احزاب و گروهها تا مرز قیام مسلحانه که تنها معنی واقعی کلمه چند پهلوی ” توطئه“ است»
۵۰۰هزار میلیشیا و تعطیل دفاتر در ۲۵۰نقطه
چکیدهٴ حرف خمینی که بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخیمان و مزدوران رژیم و حکام شرع و دادستانهای ارتجاع و رؤسای قوه قضاییه او تکرار شد این بود که مجاهدین بدتر از کفار و دشمن اصلی این رژیم هستند. بهعنوان مثال رئیس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز یک ماه از حرفهای خمینی نگذشته، رسماًًً در 2مرداد 59نوشت و مهر کرد که:
«مجاهدین خلق به فرمان امام خمینی مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند، بلکه حیاتی هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامی به شکایت دروغی آنها وقعی نگذارد».
بنگرید که این یک مقام قضایی رژیم آخوندهاست که نزدیک به 30سال پیش، بدون اینکه مجاهدین کمترین خشونت و یا حتی یک شلیک کرده باشند، میگوید به فرمان خمینی مجاهدین حرمت حیات هم ندارند.
دژخیم مزبور که آخوندی به نام علامه بود این را در جواب شکوائیه یک کتابفروش هوادار مجاهدین در شهر بم مینویسد که مزدوران ارتجاع به کتابفروشی او حمله نموده و آن را تبدیل به ویرانه کردهاند. حتی تعداد زیادی قرآن را هم پاره نموده و پولهای آن را هم به غارت برده بودند.
***
این در شرایطی بود که بهگفته سردمداران و سرکردگان و ایادی رژیم مجاهدین در سراسر ایران حدود 500هزار میلیشیا داشتند.
آقا محمدی رئیس ستاد تروریستی نصر که مسئول امور عراق در دفتر خامنهای و سپس معاون سیاسی رادیو و تلویزیون رژیم بود یکبار گفت: «در اوایل انقلاب شاید حدود 500هزار میلیشیا گروههای تروریستی در کشور سامان داده بودند» (تلویزیون رژیم ۲۵/۱۲/۷۸).
و این هم روزنامه عصر آزادگان بتاریخ 14دی 1378به قلم اکبر گنجی که نوشته بود:
«گروههایی بود که رهبری استثنایی و کاریزمایی امام خمینی را قبول کرده بودند.
جبهه دوم متشکل از شخصیتها و گروههای سیاسی بود که با رهبری امام در دوران تأسیس دولت مسأله داشتند…
دستهٴ دوم شامل گروههای مسلحی بود که با اصل انقلاب و شکلگیری جمهوری اسلامی مسأله داشتند… فرقة رجوی در رأس این سازمانهای تروریستی قرار داشت… و با پشتیبانی 500هزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهی کرده بودند، میتوانند هسته اصلی نیروهای جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهوری خلقشان را برقرار کنند…»
…
خمینی برای مهار کردن مجدد اوضاع و به تصویب رساندن قانون اساسی ولایت فقیه در 12آذر 58، درست یک ماه قبل از آن، در روز 13آبان به گروگانگیری در سفارت آمریکا مبادرت کرد. هدف، چنانکه بارها سردمداران رژیم و دستاندرکاران درجه اول گروگانگیری گفتهاند، از دور خارج کردن مجاهدین و لیبرالها یعنی دولت بازرگان و در بنبست قرار دادن آنها در برابر دست پخت خبرگان در آستانهٴ رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه بود. خمینی با دجالیت گروگانگیری را « انقلاب دوم» خواند تا در زیر پوشش «ضد استکباری» و «ضد امپریالیستی»، به ثبت دادن دیکتاتوری دینی در قانون اساسی بعد از انقلاب ضدسلطنتی، تحتالشعاع قرار بگیرد و کسی نتواند در برابر آن به مخالفت برخیزد و سینه سپر کند. کارکرد دجالگرانهٴ شعار «مرگ بر آمریکا» برای فاشیسم دینی آنقدر حیاتی و تعیینکننده بود که حتی همین آقای میرحسین موسوی در مقام نخستوزیر خمینی تا شهریور سال 67یعنی پس از آتشبس و پس از قتلعام زندانیان سیاسی هشدار میداد «در شرایط جدید و بعد از جنگ باید بسیار دقت کنیم اهداف و شعارهای انقلاب نباید تغییر کند». زیرا »شعار مرگ بر آمریکا… مهمترین ابزار برای مقابله با گروههای کمونیستی، مائوئیستی و منافقین بود و شعار مرگ بر آمریکا بیش از دستگاههای اطلاعاتی در از بین بردن این گروهها نقش داشته است» (جمهوری اسلامی - 12شهریور 67).
اما مجاهدین بیدی نبودند که به این بادها بلرزند. درست 10روز بعد از گروگانگیری و یک روز قبل از پایان کار خبرگان ارتجاع در سال 58، مجاهدین در روز 23آبان در یک تلگرام فوری، با خبرگان ارتجاع اتمامحجت کردند و با مشخص کردن مواردی که باید وارد قانون اساسی شود، نوشتند:
«در این میهن نسل مشتاق و بخون نشستهای چشم انتظار است که حتی با صرفنظر کردن از نحوه انتخاب و ترکیب گروهی آقایان و طول مدت قانونی وکالتشان (یکماه) » چنانچه این موارد »در نص قانون مراعات نگردد، از دادن رأی مثبت به آن معذور» هستند. تحریم رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه بهمثابه نفی آشکار اصل ولایت فقیه از سوی مجاهدین بهعنوان نیروی اصلی اپوزیسیون و مخصوصاً بهعنوان تنها نیروی جنگنده انقلابی با ایدئولوژی اسلام در روزگار شاه، برای خمینی بسیار سوزناک و دردآور بود. مهمترین مواردی که مجاهدین بر آن انگشت گذاشتند که باید در قانون اساسی وارد شود و برای خمینی تلخ و گزنده بود، عبارت بودند از:
- «تصریح حاکمیت مردم که جملگی خلیفه و جانشین خدا در زمیناند و اراده خود را تنها از طریق یک مجلس و یک قانون واحد انقلابی و اسلامی بیان میکنند»
- «اداره و تصدی کلیهٴ امور کشور از طریق شوراهای واقعی»
- «اعادهٴ حقوق همهٴ ملیتها و اقوام مبنی بر تعیین سرنوشت و ادارهٴ کلیه امور داخلیشان در چارچوب تمامیت ارضی خدشهناپذیر کشور»
- «تضمین آزادی همهٴ احزاب و گروهها تا مرز قیام مسلحانه که تنها معنی واقعی کلمه چند پهلوی ” توطئه“ است»
بله، خمینی کور خوانده بود. پاتک مجاهدین در قدم بعد تشکیل و تأسیس میلیشیای مردمی در برابر سپاه پاسداران ارتجاع بود. بعدها رژیم، چریکهای نیمه وقت مجاهدین را 500هزار تن برآورد میکرد.
…
در مورد وقایع آن خرداد خونین (1360) بقیهٴ مطلب را از گفتگوی خودم با نشریهٴ ایرانشهر در دی ماه 1360خلاصه میکنم:
«چماقداران مسلح که از یک ماه پیشتر از همه جا به تهران فراخوانده شده و در کمیتهها و مساجد بسیج شده بودند، تمامی سطح شهر را پوشاندند و شدیداً به ایجاد رعب و وحشت پرداختند تا زمینهٴ مساعد برای عزل فراهم شود…
آنها به خوبی میفهمیدند که زمینهٴ نارضایی مردمی و نفرت از ارتجاع آنقدر زیاد است که نیروهای متشکل مجاهدین به سرعت میتوانند به خیابانها ریخته و کل نظام ولایت ارتجاع و سردمداران مرتجعش را جارو کنند. مگر همین یکماه پیش نبود که خمینی تقاضای ملاقات مجاهدین و هوادارانشان در تهران را بعد از یک هفته به سوراخ خزیدن و تردید رد کرده بود؟ مگر مجاهدین به مؤدبانهترین بیان ننوشته بودندکه حتی حاضرند سلاحهایشان را دو دستی تقدیم کنند، مشروط بر اینکه آزادیهای قانونی تضمین شده، ”مقام رهبری“ (بر طبق قانون اساسی)، آنها (مجاهدین) و هوادارانشان را در تهران در اقامتگاه خود بپذیرد؟ بله، آن روز هم که شیطان جماران این تقاضا را رد کرد از این میترسید که میلیونها تن، خودش را با جمارانش بهطور مسالمتآمیز به زبالهدان تاریخ بریزند. این بود که چنان که شنیدهاید بعد از یک هفته، تقاضای ما را ردکرد و به طعنه گفت؟ «شما لازم نیست بیایید، من میآیم خدمتتان!». بههرحال ما (مجاهدین) بلافاصله بعد از بستن روزنامهها، متقابلاًً روزنامههای حکومتی را تحریم کرده و از فردا به تدارک یک تظاهرات بزرگ پرداختیم. منظورم از تظاهرات بزرگ، تظاهراتی همچون 7اردیبهشت است و نه تظاهرات پراکندهٴ کوچک. و از این پس نیز در بحثمان هر جا صحبت از تظاهرات بزرگ میکنم، یک چنین تظاهراتی است که طبعاً تدارک و نیروی حمایتی و واحدهای حفاظتی و تیمهای ضربت و سازماندهی بسیار متحرک خاص خود را میطلبید. اما جوابهای دو روز اول کاملاً منفی بود و چنین تظاهراتی بهرغم همهٴ تدارکارت لازم، پا نمیگرفت. مسئولان و فرماندهان مربوطه گزارش میدادند که در قدمهای نخستین چنین چیزی اصلاً در شرایط امنیتی و نظامی جدید شهر امکان ندارد. البته از این پیشتر نیز نه کسی به ما اجازهٴ تظاهرات میداد و نه بهمحض تجمع، دست از سرمان بر میداشتند. اما با این همه، مثلاًًً در ۷اردیبهشت، توانسته بودیم از نزدیک به ۳-۴ساعت غفلت کمیتهچیها و پاسداران ارتجاع که روز قبل نیز در جاهای دیگر خستهشان کرده بودیم، استفاده کرده و موتور محرک اولیهٴ تظاهرات عظیم آنروز را در خیابان بکار بیاندازیم. آنگاه تا کمیتهچی و پاسدار آمدند که به خود بجنبند، دستههای متشکل و غیرمتشکل چندین هزار نفری و چندین دههزار نفری، به موتور اصلی پیوسته و آن را حلقه کردند و دیگر جمعیت که تحت حمایت میلیشیای مردمی حرکت میکرد، نفوذناپذیر و ضربه ناپذیر شده و تا مقصد که منزل پدر طالقانی بود، بیمحابا پیش رفت. از هر خطری نیز استقبال و مرز ۱۵۰هزار نفر را هم پشت سر گذاشته و قدم در جادهٴ ۲۰۰هزار گذاشت… و گلوله و گاز اشکآور و چماق هم دیگر اثر نمیکرد (زیرا حمایت بیدریغ مردم امکان بروز یافته و همچون بسم الله، هرجنّی را فراری میداد. مردم از طبقات مختلف ساختمانها حتی کاغذهای دیواری و میزهای چوبی را برای سوزاندن و خنثی کردن اثرات گاز اشکآور پایین میریختند…».
***
«اما این بار تلاش برای برگزاری تظاهرات بزرگ به نتیجه نرسید.
پس از ناکامی و شکست، 2روز اول ابتدا مسئولان ما فکر کرده بودند که پا نگرفتن تظاهرات بزرگ بهخاطر نقائص تدارکاتی و تشکیلاتی است. اما وقتی تمام جریان کار را از ابتدا تا انتها دوباره بررسی کردیم و دیدیم که در تدارکات تشکیلاتی-تدافعی معمول، هیچ نقص جدی وجود ندارد و عنصرکاملاً جدیدی جلب توجه نمود.
فضای اجتماعی و سیاسی آن قدرتنگ شده بود که امکان چنان حرکت بزرگی را با تدارکات معمولی مطلقاً و از اساس سلب میکرد. بله، این بار بعد از بستن روزنامهها و آغاز سرکوب مطلق، تدارک متقابل ارتجاع -که از این پیشتر نیز گزارشهایی راجع به آن داشتیم -کیفاً فرق کرده و هیچ واکنش بزرگی را برای جامعه امکانپذیر نمیساخت.
مراکز متعددی را در تهران کشف کردیم که دستههای 100تا 500و حتی 1000نفری چماقداران مسلح با تجهیزات کامل و بیسیم و وسایل موتوری در آن گوش به زنگ و آماده نشسته بودند. از طرف دیگر هر روز نیز ارباب چماقداران در جماران بهمنظور یک بسیج کامل ایدئولوژیکی و نظامی رجز میخواند و تهدید میکرد و به یکی گوشمالی میداد تا از نظر روانی نیز قدرت حرکت را سلب کند، پس گزارش مسئولان و فرماندهان سیاسی و نظامی ما صحت داشت و در سیطره شرایط کاملاً جدیدی قرار گرفته بودیم.
تمرکز و وفور چماقداران مسلح و موضع تهاجمی ایادی کاملاً بسیج شده خمینی، از پاسدار و کمیتهچی گرفته تا بهاصطلاح حزباللهی، که از مدتی پیش تدارک شده بود، چنین چیزی را امکان ناپذیر میکرد و ما فقط کشته میدادیم و کتک میخوردیم…
داستان، داستان سلاح گرم بود بر بدنهای گرمتر، ولی بدون سلاح و فقط مشت. مشت در برابر ژ-3و کلت… در این میان چند بار هم به ما گفته شد که فلان ساعت و فلان روز بازار میخواهد ببندد و فلان گروه و یا فلان گروهها هم هستند. ولی هر چه رفتیم هیچکس جز بچههای خودمان در صحنه حاضر نبود.
بنابراین از روز 19یا 20خرداد، مسئولان ما با نیروهای تحت فرماندهیشان تظاهرات موضعی را شروع کردند، تظاهرات موضعی که در دستههای 100یا 200نفره به شیوه چریکی و ”بزن در رو“ عمل میکردند. هدفشان شکستن فضای رعب و الحاق به یکدیگر از نقاط مختلف شهر بهمنظور نیل به تظاهرات استراتژیک (بزرگ) بود.
این روش تا آخر شب 24خرداد ادامه یافت و نتیجه امید بخش بود. در یکی از همین روزها که شخصاً مشروح گزارش آن را خواندم در 27نقطهٴ تهران، دستههای آزمایشی میلیشیا، دستهدسته آتش خود را بر افروخته بودند. تنها همه کبود و سیاه و زخمدار، صورتها ورم کرده، سینهها در اثر کثرت فریاد گرفته… آن هم چهرهها و بدنهایی که از این پیشتر نیز آثار کمبود مواد غذایی از دور بر روی آنها قابل تشخیص بود. این را بارها اطبای آشنا به خود من تذکر داده بودند که این چه وضع غذایی میلیشیا و واحدهای نظامی حمایت کننده آنهاست که بعد از بستن ستادها، صبح تا شب آوارهٴ کوچه و خیابان است و مخصوصاً در روزهای طولانی و گرم ماه رمضان، باید ۱۶ساعت، بیآبی و بیغذایی را تحمل کند و لذا آثار کمبود مواد غذایی از همهٴ چشمها و چهرهها میتراوید.
و به خدا سوگند باور کنید که این مجاهدین از فردای به قدرت رسیدن خمینی، برای محافظت از ستادها و بساطها و سخنرانیها و مراسم و تظاهرات و کلاسهای آموزشیشان، بیشتر از غذا به کتک و مشت و لگد عادت کرده بودند!
اما چه میشد کرد، آزادی یک خلق بهای خاص خود را میطلبد. آن هم از بهترین و رشیدترین فرزندانش… حالا گو که ستاد و دفتر و مرکز علنی نباشد، مجاهد خلق ساک دستی را پر میکند، کوچه به کوچه و خانه به خانه میگردد، در هر کجا بساطش را برهم میریزند، کتکش میزنند، منافق و کافر و بدتر از کافر و هرزه و… خطابش میکنند، چهرهاش را کبود میکنند، اوراقش را پاره میکنند و میسوزانند…
ولی چه باک، خلق باید آگاه بشود و آزاد. اگر این کوچه فالانژ و راست و حزباللهی دارد، در آن یکی زن خانه داری، کارگری، رفتگری و یا کارمندی… بالاخره یک کسی پیدا میشود که همدردی کند، لبخند بزند، استقبال کند، دعا کند، زخمها را مرهم بگذارد، روزنامه پاره شده را بچسباند، پول بدهد و یا در برابر تعرض کمیتهچی و پاسدار، به دفاع برخیزد و حقانیت مجاهدین و درخواستهای عادلانه مردمیشان علیه ارتجاع را گواهی دهد.
بله، مجاهد خلق اینطور با خلقش جوش خورد و اصالت و صداقت خود را به اثبات رساند».
***
«و من هرگز یادم نمیرود که در تابستان 59، بعد از اراجیف آن امام پلید چماقداران، یک روز بر پای یکی از خواهران کوچکم - که نمیدانم حالا شهید شده است یا خیر - مار انداختند و آن وقت مزدوران و اوباش خمینی خودشان کنار ایستادند تا عکسالعمل میلیشیای مجاهد جوان را ببینند و بخندند. اما مجاهد قهرمان تکان هم نخورده بود تا یک لحظه تمسخر اوباش خمینی را هم نبیند. دختر جوان حتی نشریههایی را هم که در دست داشت بر زمین نینداخته بود تا فالانژها بر ندارند و پاره نکنند. بعد مار دور پای او حلقه زده و سپس به آهستگی رفته بود. این است سیمای واقعی امام اوباشان و این است گذشته آنهایی که امروز این سان میجنگند و اینسان در برابر جوخههای اعدام، رشادت به خرج میدهند. منهای عبور از این پیچ و خمها، امروز هیچ نیروی سراسری نبود که اینسان به دفاع از شرف ملی خلق در برابر تجاوزکاران ارتجاعی برخیزد و بیدریغ خون نثار کند…»
***
«داشتم میگفتم که حدود 27دسته یا گروهان و گردان مختلف داشتند در گوشه و کنار تهران تدارک تظاهرات بزرگ را میدیدند.
برخی کشته میشدند و عده زیادتری دستگیر و بقیه نیز گرماگرم نبرد مشت و گلوله. بسیاری از اعدامهای کنونی را نیز دستگیر شدگان همان ایام تشکیل میدهند.
عصر 24خرداد، تظاهرات در میدان ولی عصر به اوج رسید و جنگ مغلوبه شد. یک دسته میلیشیای خواهران با قدرت تمام محاصر ة فالانژهای مهاجم را شکافته و به دستههای دیگر ملحق شده و درگیری و تیراندازی در تمام طول بولوار و خیابانهای اطراف میدان ادامه داشت. فالانژها و کمیتهچیهای حمایت کننده آنها فرار کردند. واحد میلیشیای خواهران ۷موتورسیکلت از آنها را مصادره کرد. در گزارش مزبور خواندم که یکی از خواهران، آنقدر جوان و ضعیف الجثه بود که قدرت حرکت دادن موتور را نداشت و لذا دستفروش کنار خیابان را به کمک طلبیده بود. وقتی هم با فقر و بدبختی دستفروش برخورد کرده بود، موتور سیکلت را در جا به خود او بخشیده و سبکبال به خانهشان رفته بود».
***
«بعد از آن دجال بازی مشهور خمینی علیه جبهه ملی و بسیج سیاسی- نظامی و ایدئولوژیکی نیروهای ارتجاعی و شکست تظاهراتی که قرار بود آنروز توسط جبهه ملی صورت بگیرد، گزارش مسئولان خود ما حاکی از آن بود که اکنون باز هم بعد از آخرین تعرض خمینی، فضای حرکت، اکیداً و شدیداً به نسبت روزهای قبل بستهتر شده و حتی تظاهرات موضعی و تاکتیکی نیز دیگر صرف نمیکرد. چنانکه گفتم، فرماندهان ما از یک هفته پیش به این نتیجه رسیده بودند که چنین تظاهراتی بدون تدارکات کافی، مطلقاً در شرایط جدید امکان ندارد و چه بسا نتایج معکوس نیز بدهد. بهخصوص اگر زمان و مکان آن، از قبل اعلام شده باشد.
روشن بود که در منطق خمینی، تهدید و تکفیر جبهه ملی، میبایست باعث عبرت خود ما (مجاهدین) میشد تا لااقل موقتاً هم که شده آرام گرفته و بگذاریم جریان عزل آقای بنی صدر بیسر و صدا به پایان برسد. چرا که بهخوبی و برحسب تمام اطلاعات و تجارب میدانست که تنها نیرویی که قادر به سازمان دادن و بهراه انداختن تظاهرات عظیم سراسری و ایجاد دردسر جدی است، مجاهدین هستند».
«خوب، حالا بعد از 25خرداد چه کنیم؟ اگر خمینی به همین ترتیب بتواند با اتکای برادران چماقدار ”حزبالله“! رئیسجمهور را کنار بزند، دیگر فردا وای بهحال دیگران. وانگهی این نحوه عمل خمینی آیا مبین این نیست که ساعت آغاز قطعیترین نبرد برای هر نیروی انقلابی که نخواهد به سرنوشت حزب توده بعد از 28مرداد و بعد از آن هم سرنوشت فضیحت بار ضدانقلابی کنونی این حزب دچار شود، به سرعت نزدیک میشود؟ و آیا کنار زدن آقای بنی صدر در آن شرایط عملاً جز به این معنی بود که دشمن، آخرین حائل میان خود و خلق را نیز در هم شکسته و چه بخواهیم و چه نخواهیم هر نیروی انقلابی و مردمی را به معارضه آشکار فرامیخواند؟
حالا هر چند هم که میخواهید با آقای بنی صدر اختلاف داشته باشید، کنار زدن او در آن شرایط عملاً جز اعلام جنگ آشکار ارتجاع با انقلاب و بهویژه با مجاهدین نبود. و میدانید که وقتی دشمن اعلان جنگ میدهد، بازنده خواهید بود اگر حتی یک لحظه نیز سلاحتان را دیرتر از او بیرون بکشید. چرا که در این صورت جز دفاع محض، کاری از پیش نخواهید برد. آری این قانون جنگ است. و در جنگل ارتجاع خمینی، دفاع محض یعنی شکست محض.
این بود که عالیترین ارگان سازمانی ما از روز 26خرداد مستقیماًًً خود وارد کار گردید. رهنمود این بود: «میبایست بهر ترتیب و با هر قیمت، یک تظاهرات بزرگ تودهیی را بار دیگر آزمایش نمود. آخرین تجربه مسالمتآمیز نیز حتی بهمنظور اتمامحجت سیاسی و تاریخی باید از سر گذرانده شود. اگر خمینی میخواهد 15خرداد و یا 17شهریور دیگری درست کند، بگذار شهدایش را مجاهدین تقدیم کنند. روز مناسب، به دلایل سیاسی و فنی، 30خرداد است. چهار روز برای آمادگی فرصت داریم. تظاهرات تاکتیکی و هرکار دیگری را تعطیل کنید، هر چقدر که میتوانید برای 30خرداد آماده شوید. ما به قربانگاه میرویم تا نسلهای آتی لعنتمان نکنند. تا اگر ذرهیی شرف و انصاف در مجلس دست پخت خمینی و سایر سردمداران رژیم موجود است، به دوران مسالمت پایان ندهند و لااقل راه باریکهای برای تنفس سیاسی مردم باقی بگذارند…».
سرانجام از میان طرحهای مختلف، پس از مباحثات بسیار، ارجح آنها انتخاب شد. این طرح میباید به این مسأله جواب میداد که: چگونه میتوان در بحبوحهٴ اختناق مطلق، بدون اعلام قبلی و بدون کمترین اطلاع دشمن، یک تظاهرات مسالمتآمیز چند صد هزار نفری در روز روشن در خیابانهای تهران ترتیب داد؟ عجبا!
اما اگر مردم آمادهای داشته باشید و بدانید که هرکاری را چگونه و در چه لحظهای باید سازمان بدهید، این مسأله هم حل شدنی است. شور و شوق زاید الوصف و ایمان و قوت اراده و تصمیم یارانتان نیز، البته لازم است. از صبح 30خرداد در حالیکه تمامی پیکر مجاهدین و میلیشیا در تهران مشتاقانه سر از پا نمیشناخت و در هر پارک یا کوچه و خیابان و خانهیی گروه گروه آماده میشد، مرکز فرماندهی با نگرانی در اطراف سیستم ارتباطی گرد آمده بود تا هیچ چیز خارج از کنترل، خودبهخودی رها نشود. جزئیات آنچه را در بعد ازظهر 30خرداد از چهارراه مصدق تا چهار راه طالقانی و آنگاه در سراسر طالقانی تا بهار و تا انقلاب و تا میدان فردوسی گذشت، میگذارم برای بعد. فقط این را بگویم که فرماندهان و مسئولان مجاهدین در این روز واقعاً یک شاهکار تاکتیکی و نظامی آفریدند. تظاهر کنندگان به 500هزار تن بالغ میشدند. غیرممکن، ممکن شده بود».