آنچه امروز در ایران میگذرد، عرصهٔ ناهمخوانی بین مردم ایران با حکومتی است که آنها را نمایندگی نمیکند. این ناهمخوانی و ناهمگونی در بسیاری از موارد راه به رویارویی خونین و سرنوشتساز برده است. در یک سمت این رودرویی اکثریت مردم ایران قرار دارند، در سمت دیگر حاکمیت با اقلیتی نانخور، مزدبگیر، کارچرخان، تفنگ به دست، شلاقزن و مأمور اجرای اعدام و بگیر و ببند
این رویارویی روزانه بهصورت پنجه در پنجه، نفس در نفس بین مردم و نظام ولایت فقیه در جریان است و به همهٔ شئونات زندگی ایرانیان کشیده شده است.
محسوس بودن این رویارویی، رسانههای حکومتی را نیز گاهگاه به بیان شمهای از آن وادار میکند:
«زمانی قدرت مشروع معنی و مفهوم درست به خود میگیرد که متناسب با خواست و مطالبات مردم در هر جامعهای... باشد اگر قدرت در راستای سازندگی جوامع نقش بازی نکند، به ابزار تخریبی تبدیل خواهد شد و در برابر چنین قدرتهایی، مقاومتهایی آشکار و پنهان شکل خواهد گرفت و در فرآیند زمان و در نقطهای به تقابل با هم خواهند رسید». (آرمانملی. ۱۱دی۹۹)
اگر بخواهیم این رودروریی آنتاگونیستی و سازشناپذیر را در زیر ذرهبین بگذاریم و موشکافانهتر بررسی کنیم به نتایج زیر یا مشابه آن خواهیم رسید:
۱ـ این حکومت، استبدادی قرونوسطایی و توتالیتر را نمایندگی میکند؛ استبدادی که با دجالیت به دین و احساسات مذهبی تکیه کرده تا قدرت خود را حفظ کند؛ از اینرو نه با آرمانهای آزادیخواهانه و ترقیجویانهٔ مردم ایران همخوان است نه با جهان و مناسبات جهانی در قرن بیست و دوم.
۲ـ مردم به این حکومت به چشم غاصب حق حاکمیت ملی و راهزن دستآوردهای دموکراتیک انقلاب ضدسلطنتی نگاه میکنند؛ نگاهی از جنس نگاه اهالی یک سرزمین اشغالشده به اشغالگر. اشغالگر سرزمین اشغالشده را از آن خویش نمیداند تا میتواند منابع آن را غارت میکند یا از بین میبرد و مردمش را از دم تیغ میگذراند. مردم نیز هر گاه فرصت بهدست بیاورند از سرنگون کردن آن غافل نیستند.
رسانههای حکومتی با ترمهایی مانند «کاهش بیاعتمادی»، یا «طلاق عاطفی بین مردم و مسئولان» (۱) میکوشند این تضاد آنتاگونیستی را که بسترساز قیام و سرنگونی است کتمان نمایند. «این پدیده، نامش طلاق عاطفی بین مردم و مسئولان نیست. از همبیگانگی و تعارضی است که در بستر زمان شکل گرفته و تنها با مرگ دیکتاتور و براندازی استبداد به سرانجام خواهد رسید.
۳ـ رابطهای از جنس انتخاب، همفکری، همدلی و تعلق بین مردم و حکومت وجود ندارد. زیرا این حکومت هیچگاه انتخابات بهمعنای آزاد برگزار نکرده است تا رأی واقعی مردم را به سنجش بگذارد. جوشیده از خواستهایشان نیست و آرزوهای ملی آنها را نمایندگی نمیکند.
۴ـ جوانان و نوجوانان [بهعنوان شاخصها بالندگی و حرکت جامعه به سوی آینده]، بهرغم اینکه در اتمسفری مشحون از دیکتاتوری نشو و نما کردهاند اما هیچ سنخیتی با این نظام قرونوسطایی ندارند و اصلیترین خواستهٔ آنها آزادی است.
دقت کنید:
«فناوری و تکنولوژی باعث شده جامعه امروز ایران هم در اتصال با جریان غالب دهکده جهانی قرار بگیرد و باید پذیرفت نسل نوجوان و جوان ایران امروز، نسل دیجیتال هستند و ناخودآگاه ذائقه و اندیشهشان تحتتاثیر ادبیات مدرنیته تربیت شده و به نوعی در فضای قدرت اجبار زمان هضم شدهاند و کسی هم نمیتواند جهت ذهنی آنان را به عقب بازگرداند!» (همان منبع)
۵ـ از آنجا که جوانان و نوجوانان ایرانی برای نیل به آزادی، مدرنیته و پیشرفت، خود را در برابر سد حاکمیت مییابند، چارهای جز شوریدن بر هنجارها و قاعدههای پوسیده و تارعنکبوت گرفته و باید و نبایدها این رژیم را در مقابل خود نمییابند. اصرار حکومت بر این هنجارها آنها را شورشیتر میکند.
۶ـ این روحیهٔ عصیانی وقتی در خشم و نفرت ارتش گرسنگان ضرب میشود، دینامیسم مهیبی میسازد که میتوان جغرافیای سیاسی ایران را دگرگون نماید.
***
علی خامنهای مانند سلف تاجدارش با نسبت دادن هر نوع اعتراض، شورش و قیام به «خارج از مرزهای ایران»، میخواهد روی این دینامیسم مهیب و تغییر جو سرپوش بگذارد ولی با توجه به آنچه که گفته شد، تغییر بزرگ در سپهر سیاسی ـ اجتماعی ایران [بهدلیل تعارض آنتاگونیستی بین مردم و حاکمیت] یک پدیدهٔ درونجوش و اجتنابناپذیر است.
استبداد مذهبی با سد بستنهای خود در برابر این دینامیسم آزادیخواهانه، فقط به فورانیتر شدن و انفجار آن یاری میرساند.
پانوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) اگر مسئولان جوامع فهم درستی از قوانین و معادلات فیزیک و ریاضی جوامع تحت حکومتشان داشته باشند به همان نسبت نیز درک درستی از قدرت اجبار زمان و دادههایی که جهان امروز به جوامع تزریق میکند، خواهند داشت! آنها چه بپذیرند و چه نپذیرند روندهای جامعهشان متناسب با دادههای جهانی شکل میگیرد؛ بنابراین اگر اقتضای زمانی را در اعمال قدرتشان در نظر نگیرند دچار طلاق عاطفی با اکثریت جامعه خواهند شد!» (آرمانملی. ۱۱دی۹۹)