آیا هرگز با خودتان فکر کردهاید کریستالهای شکری که چای خود را با آن شیرین میکنید چگونه تولید میشود؟ گیاهِ نیشکر منبع اصلی تولید شکر است. مجتمع کشتوصنعت نیشکر هفتتپه قدیمیترین کارخانهٔ تولید شکر در ایران است. صدها کارگرِ نیبُر این مجموعه روزانه با تلاشهای توانفرسا در نیزارهای خوزستان، زیر آفتاب سوزان، ساقههای بلند این گیاه را جمعآوری میکنند. صدها کارگر زحمتکش دیگر، در واحدهای تولیدی غیراستاندارد و ناامن، عصارهٔ شیرین ساقه را استخراج کرده و با کوشش فراوان به کریستالهای شکر تبدیل میکنند.
شکر محصولی خوراکی است که روزانه چندین گرم از آن را مصرف میکنیم، اما شاید به ذهنمان نرسیده باشد که کارگران تحت چه شرایطی آن را به دست ما میرسانند. دهههاست که کارفرمایان حکومتی هیچ گامی در جهت بهینهسازی واحدهای تولیدی فرسوده و شرایط سخت کاری که هر فردی را از پا در میآورد، برنداشتهاند. در عوض، مدیریت ناکارآمد و سودجوی کارخانه، گاهوبیگاه از پرداخت دستمزد ناچیز کارگران سر باز میزند؛ زحمتکشانی که خانواده دارند، فرزند دارند، مریض میشوند، نیاز به آب و نان دارند. آیا از خودتان پرسیدهاید که آنها بدون دستمزد چگونه میتوانند نفس بکشند؟ آیا هر منطقی حکم نمیکند که دست از کار بکشند و به نشان اعتراض به اعتصاب روی آورند؟ به گفتهٔ یکی از اعتصابیون هفتتپه «خانوادهها نان ندارند بخورند یا مریض دارند و توان خرید دارو ندارند، اینها [حاکمیت] فکر میکنند ما از دل خوش اعتصاب میکنیم ولی نه، ما مجبوریم». اما رژیم ولایت فقیه به جای رسیدگی به اعتراضهای برحق آنها، پاسخ آنها را با باتون میهد، فعالان کارگری را به زندان میاندازد و زیر شکنجه آنها را به سوی مرگ میفرستد. سپس، مزدوران این رژیم کارگران را با زور وادار میکنند که بدون حقوق به کار خود ادامه دهند. شرح واقعی این وضعیت را کسی بهتر از خود کارگرانِ شریف نمیتواند بیان کند. یکی از آنها میگوید: «هم کارفرما حقوق ندهد، هم کارگر نباید اعتصاب کند و باید بهزور نیروی انتظامی کار کند، این اسمش هم بردگی نباشد، رسمش بردگی است».
در نظام ولایت فقیه، «رسم بردگی» شرح حال زندگی واقعی کارگران است. در علوم اجتماعی به این نوع روابط کار «استثمار» یا «بهرهکشی» گفته میشود؛ حکومت یا فردی که چنین روابطی را به کارگر تحمیل کند «استثمارگر» نامیده میشود. در نظامِ استثمار، کارگر به چشم یک انسان دیده نمیشود، بلکه در نگاه استثمارگر به یک شی و ابزار تنزل پیدا میکند تا از جسم و نیروی کارش برای تحقق منافع شخصی بهره بکشد. نظام ولایت فقیه، مصداق بارز یک حکومت استثمارگر است که در آن شان و منزلت انسانی هیچگاه جایی نداشته و نخواهد داشت.
شاید از خود بپرسید که ممکن است روابط کار در نظام سلطنتی پیشین به گونهٔ دیگری بوده باشد. حدود نیم قرن پیش و در اوج قدرت محمدرضا پهلوی، جوانی بیستوچند ساله خود را با پرسشی مشابه مواجه دید. او از خود پرسید: در جامعهای که در آن مردم رعیت تلقی شده و «اعلیحضرت همایونی» ارباب و والی آنها قلمداد میشود، آیا اساساً میتوان از روابطی جز سلطهجویی و بهرهکشی سخن گفت؟ او با آن که بسیار جوان بود، مختصات سیاسی را اینگونه برای خود ترسیم کرد: یا باید طرف سلطان و استثمارگر را گرفت و از منافعی که از بهرهکشی و دسترنج دیگران به دست میآید سود برد، یا باید به یاری استثمارشونده شتافت و بهای این حمایت را با مقاومت پرداخت کرد. تصمیم نهایی برای این جوان آزاده که محمد حنیفنژاد نام داشت روشن بود: ملاک حق، عدالت و آزادی را هیچ چیزی جز مرز سرخ میان استثمارگر و استثمارشونده تعیین نمیکند. او و دیگر یاران جوانش به این نتیجه رسیده بودند که برای از بین بردن نظام استثمار باید با صداقت و فدا، در راه مبارزه گام نهاد. از آغاز معلوم بود که سلطهجویان و بهرهکشان این نگرش را برنخواهند تابید. چندی نگذشت که حکومت شاه این جوان حقطلب را بهعلت عقاید آزادیخواهانهاش دستگیر، شکنجه و تیرباران کرد؛ با این خیال واهی که صدای حقطلبی و مقاومت علیه بهرهکشی خاموش خواهد شد. یک سال پیش از شهادت حنیفنژاد و یارانش، مزدوران رژیم شاه، زحمتکشانی را که به دلایلی کاملا مشابه با کارگران هفتتپه دست به اعتصاب زده بودند، در خیابان به رگبار بست.(۱)
به راستی، روش تمام نظامهای بهرهکش در پاسخ به مطالبات بر حق کارگران یکی است.
حنیفنژاد پیش از شهادت، از یاران مجاهدش در زندان قول گرفت که راه مبارزه با بهرهکشی را ادامه دهند. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مجاهدین که بیشتر آنها تازه از زندان آزاد شده بودند، مسئولیتی که حنیفنژاد به دست آنها سپرده بود را در عمل به اجرا گذاشتند. در همان روزهایی که آخوندهای تشنه به سلطنت و بهرهکشی برای رسیدن به صندلی قدرت، آزمندانه، گوی سبقت را از یکدیگر میربودند، مجاهدین کاملا در نقطه مقابل آنها قرار گرفتند. آنها همراه با دیگر رفقای مبارز، در کارگاهها و کارخانهها به یاری کارگران استثمارشده شتافتند. خواهران و برادران مجاهد با برنامه کار منظم، راهبرد مدون و تلاشهای شبانهروز توانسته بودند در مدتی کوتاه شوراهای مستقل کارگری را با هدف واگذاری مدیریت و مالکیت واحدهای تولیدی به کارگران سازماندهی کنند. در آن دوران انتظار میرفت که کمبود تجربهٔ مدیریتی چرخ کارخانهها را از کار بیاندازد؛ اما واقعیتهای روزانه در کارخانهها چیز دیگری را نشان میداد. مسئولیت یافتن کارگران و مشارکت آنها در مدیریت، بهرهوری تولید و میزان دستمزد کارگران را در اغلب کارخانهها به شکل محسوسی افزایش داد. در آن روزها مجاهدین در شوراهای مستقل کارگری شور و خروشی فراموش نشدنی بهپا کرده بودند، شور و خروشی که خشم و کینهٔ آخوندهای قدرتطلب و بهرهکش را برانگیخت. باری دیگر، برای یاران حنیفنژاد راه دیگری جز مقاومت نمانده بود. مجاهدین و رفقای مبارزشان تا درهم شکستن نظام استثمار و بهره کشی به مقاومت ادامه خواهند داد.
امروز پس از ۴۰سال مقاومت، کارگران هفتتپه، فولاد اهواز و دیگر کارخانهها خواستار تشکیل شوراهای مستقل کارگری هستند تا بتوانند خود را از قید بهرهکشی برهانند و سرنوشت کار و معیشتشان را به دست گیرند. نیم قرن پیش، حنیفنژادِ آزادهسرشت، ملاک حقانیت سیاسی و مرز سرخ مقاومت را ترسیم کرد. شما در کجای این مختصات ایستادهاید؟ پاسخ آن را میتوان حدس زد.
پانویس:
- در اردیبهشتماه سال ۱۳۵۰ هنگامی که هزاران تن از کارگران جهانچیت تصمیم داشتند برای اعتراض به شرایط وحشتناک کار در کارخانه پیاده به سوی تهران حرکت کنند، چندین کامیون ژاندارم، بیرحمانه کارگران جهانچیت را در کاروانسرای به گلوله بستند و بیش از ۲۰تن از کارگران کشته شدند.
سهند صابر
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند