اسم مجاهد را اولین بار روی بلندترین دیوار شهرمان که در مسیر دبیرستانمان بود دیدم و برایم سؤال بود این افراد چه کسانی بودند و چه اتفاقی برای آنها افتاد.
بعدها در معرض تبلیغات رژیم در رادیو تلویزیون قرار گرفتم که منافقین چنین و چنان کردند و در فیلمهای سینمایی که پخش میکردند تبلیغ یک نیروی خرابکار، وابسته به آمریکا با گرایش ضداسلام و...را نشان میدادند.
این چیزها را در ذهن من شکل داده بودند. بعدها که عملکرد رژیم را دیدم که وضعیت مردم ایران هر روز بد و بدتر میشود و جوانان ایران از فرط فقر و فساد و تبعیض و بیکاری به اعتیاد و فلاکت میرسند، با خودم میگفتم که اگر همین منافقها در ایران حاکم بودند وضع مردم ایران هر چه باشد که بهتر از وضعیت فعلی میشد.
در سالهای آخر دهه۷۰ در جریان عملیاتهای ارتش آزادیبخش قرار گرفتم که روی مراکز سپاه و حتی بیت خامنهای عملیات میکردند که اینها برایم نقطه امید بود که یک نیرویی هست که بهصورت جدی در حال کار برای سرنگونی رژیم است، حالا هر مرام و مسلکی دارند برایم مهم نبود. خیلی امیدوار و خوشحال بودم.
وقتی خودم در سال۸۰ وارد اولین پایگاه مجاهدین در عراق شدم از آنجایی که آلوده به تبلیغات رژیم بودم، اونیفرم نظامی برادران و خواهران و بهطور خاص روسری خواهران ذهنم را گرفت. در همان یکی دو روز اول فکر میکردم نکند از چاله به چاه افتاده باشم ... اما ظرف یک هفته همه چیز در ذهنم تغییر کرد. به یک باور و ایمان رسیدم و فهمیدم مجاهدین افراد دیگری هستند.
شاید بپرسید چطور و چگونه؟
موضوع خیلی ساده است. من یک فرد عادی با ویژگیهای عادی بودم، همه چیز را برای خودم میخواستم منفعت خودم، آینده خودم، خانواده و زندگی خودم و... بنابراین وقتی با جماعتی مواجه شدم که همه چیز خود را فدا کردهاند تا امید آزادی را زنده نگهدارند و هر کاری که نیاز باشد انجام میدهند تا مردمشان را از شر آخوندها رها کنند برایم تازگی داشت.
در ابتدا به ذهنم خطور کرد که نکند اینها فرمالیستی و ظاهر سازی باشد. بنابراین تلاش کردم حرکات آنها را زیر نظر بگیرم. با برادری مواجه شدم که برایم غذا میآورد و من استفاده میکردم در ابتدا فکر کردم گارسون و شاید کارگری مانند خدمتکاران هتل باشد، اما وقتی فهمیدم فارغالتحصیل فلان دانشگاه اروپایی است و برای آزادی مردمش هر کاری میتواند انجام میدهد، خیلی شگفتزده و شرمنده شدم. باورش برایم خیلی سخت بود که در دنیایی خارج از کتابهای داستانی، چنین انسانهایی وجود دارند و نامشان مجاهد هست.
برادری را دیدم که برای کوچکترین مشکلات من بیشترین زمان را میگذارد و برای هر سؤال و ابهام من چند ساعت زمان صرف میکند و رفع ابهام میکند. خلاصه و در یککلام در همان ایام به چشم دیدم که هر انسانی با هر ویژگی که دارد برای مجاهدین فرقی ندارد، مهم انسانیت اوست و اینکه انتخاب کرده برای آزادی مردمش کاری بکند، همین اصل است.
وقتی دیدم مجاهدین نیز به اسلام اعتقاد دارند، عملکرد آخوندها به اسم اسلام به ذهنم زد، اینجا نقطهای بود که با وجود دیدن ارزشهای مجاهدین باز شک و ابهام داشتم. بنابراین تمام سؤالاتم را پرسیدم و البته جوابهایی شنیدم که قانع کننده بود اما با روشن شدن دو موضوع پردهای ضخیم از مقابل چشمانم کنار رفت:
اول اینکه از بنیانگذاران سازمان نقلقول شنیدم که مرز حق و باطل در نظرگاه آنها با خدا و بیخدا نیست بلکه استثمارکننده و استثمارشونده است این عبارت ساده عمق ایدئولوژی مجاهدین در تنظیم رابطههایشان را مشخص و تبیین میکرد و برایم خیلی جالب بود در حالیکه آخوندهای جانی با اعتقاد صوری به اسلام چهها که بر سر مردم ایران نیاورده بودند.
دوم اینکه تفسیر سوره حمد را از برادر مسعود شنیدم که خدا را نه جبار و ستمگر بلکه بخشنده و مهربان معرفی میکرد، آنقدر جذب این تفسیر و برادر مسعود شدم که بیان آن قابل وصف در این متن نیست.
وقتی کمی فکر کردم خودم را در دوراهی انتخاب دیدم. اینکه پشت پا به همه این چیزها بزنم و دنبال همان زندگی خودم بروم (البته ایمان داشتم بعد از آشنایی با مجاهدین و باز شدن چشمم دیگر نمیتوانم مثل سابق زندگی معمولی داشته باشم) یا اینکه انتخاب کنم مثل مجاهدین قیمت حل مشکل اصلی مردم ایران را بدهم. این انتخاب خیلی برایم سخت بود، زیرا پدر و مادری که والدینم بودند، چشم امیدشان در شرایط پیری به من بود و بارها این را به من گفته بودند، حالا باید انتخاب میکردم. همان سؤال تاریخی: «مادر» یا «میهن»؟!
بارها به این موضوع فکر کردم اما دیدم خیلیها مثل من خانواده داشتند، زندگی داشتند، همه را کنار زده و به فکر خانواده بزرگی به نام مردم ایران هستند. بنابراین انتخاب کردم مجاهد باشم، کسی که رژیم بیشترین ترس را از او دارد. همان که نقطه امید برای مردم ایران است، مانند امیدی که وقتی خبر اولین عملیاتها را علیه مراکز سپاه و بیت خامنهای شنیدم به من قوت قلب داد.
بله مبارزه برای آزادی قیمت خودش را دارد، باید از هر آنچه دوست داری بگذری و برای مردمت فدا کنی.
مگر میشود زندگی و مبارزه را با هم داشت؟ من به عینه دیدم مجاهدین حاضرند هر کاری بکنند تا مردمشان روزی آزادی و زندگی خوشی داشته باشند و چیزی برای خودشان نمیخواهند در حالیکه من قبلاً اینگونه نبودم همه چیز را برای خودم میخواستم
در این سالیان در سازمان بارها در معرض انتخابهای مجدد قرار گرفتیم که اگر میخواهیم دنبال زندگی خود برویم راه باز است ولی هر بار مجاهدین با سری بلند به استمرار مبارزه پافشاری کردند. آخر مجاهدین که بهزور نیامده بودند، هر کسی از موضع نیازش انتخاب کرده بود تا آزادی مردم ایران را به ارمغان ببرد.
حالا که وضعیت مردم ایران بدتر از ۲۰سال پیش است. این همان رژیمی است که۱۵۰۰نفر از جوانان ایران را در قیام آبان قتلعام کرد. نزدیک به ۱۰۰هزار نفر را به قتلگاه کرونا فرستاده و ثروت مردم ایران را صرف سرکوب و صدور تروریسم میکند، پس تا این رژیم هست مبارزه برای نیل به آزادی ادامه دارد و به امید خدا با ارادهٔ مقاومت و پایداری جوانان و کانونهای شورشی سرنگونش خواهیم کرد و من به این امر ایمان دارم.
رامین