یک خبر تکاندهنده
روز ۱۵ اردیبهشت ۹۹ اتفاق افتاد.
۵۷کارگر افغان توسط مرزبانان رژیم آخوندی به رودخانه هریرود انداخته شدند.
تابحال۲۰نفر آنها جان سالم به در بردند، و اجساد ۱۸نفر دیگر آنها از آبهای هریرود گرفته شده است.
این مهاجران افغان از «دهانه ذوالفقار» ولسؤالی گلران وارد خاک ایران شده بودند اما پاسداران نیروی انتظامی آنگونه که عبدالغنی نوری، فرماندار گلران ولایت هرات افغانستان گفته است: «با بیل و انبر به جان آنان افتاده و با استفاده از اسلحه آنان را در «هریرود» [رودخانه مرزی بین ایران و افغانستان] غرق کردند. مردم منطقه تا بخشهایی از ولایت نیمروز دریا را بررسی کردند، اما هیچ اثری از اجساد باقی مانده پیدا نکردند.»
سرهنگ پاسدار و «اخلاق اسلامی»!
بر اساس اظهارات شاهدان نجات یافته، سرهنگ نیروی انتظامی از پناهندگان گرسنهٔ افغانی که به امید یافتن لقمه نانی رو به مرزهای ایران آورده بودند، پرسید:
«برای چه به اینجا آمدهاید»!
گفتند: از شدت فقر و گرسنگی
سرهنگ انتظامی زهرخندی زد و گفت:
الآن چنان گرسنگی به شما نشان بدهیم که تا عمر دارید سیر سیر خواهید بود و احساس گرسنگی نخواهید کرد
سپس دستور داد آنها را با ضرب و شتم به وسیلهٔ باتون به داخل رودخانهٔ هریرود بیندازند. دستور او بیکم و کاست اجرا شد. دقایقی بعد ۵۷انسان بیگناه که تنها جرمشان پناه آوردن به مرزی دیگر از شدت گرسنگی بود، به داخل آب هل داده شدند. آنها تنها مخیر بودند بین مرگ با گلوله یا غرق شدن در آب رودخانه یکی را انتخاب کنند. بلند شدن صدای گلوله و تهدیدهای پی در پی تردیدی برایشان باقی نگذاشت که تسلیم آب شوند؛ زیرا ممکن بود دل آب به رحم آید و جان گرسنه و رنجورشان را به آنها ببخشد.
بیشتر بخوانید
«پسر من برای پیدا کردن روزیاش رفته بود»
در فیلمی که در یوتیوب منتشر شده، مادر عبدالباری اسماعیلی، جوان ۱۹سالهای که نتوانست خود را از موجهای هریرود نجات دهد با اشک و آه میگوید:
«پسر من را نامراد کردند، پسر من را با سلاح و باتون کتک زدند. پسر من برای پیدا کردن روزیاش رفته بود»
بی بی گل، عمه عبدالباری، با صدایی شکسته در اشک نالههای دردآورش را به نالههای دیگر گره میزند:
«گفتم برایش که نرود. گفت همه جا به خاطر کرونا مسدود است به جز ایران، میروم آنجا کار کنم»
...
در حالی که او و مادر عبدالباری بر جسد به خاک سپرده فرزند رخ به خاک سودهاند، کودکی مو حنایی در قاب این تصویر با چشمانی مات برده و لبانی لرزان تلاش میکند حلقههای معصومانه اشک را از چشمانش بسترد. او گویی سرنوشت خود را به چشم میبیند.
مساوات آخوندی!
به همین سادگی و با همین زشتی و غیرقابل تصور بودن، ۵۷انسان، ۵۷ آرزو و امید در حالی که چشمهای نگران خانوادههایشان را در پشت سر داشتند، پس از ضرب و شتم به رودخانه انداخته شدند.
حکایت در همه جا یکی است. از خیرات حاکمیت آخوندی این است که ظلمش به یکسان به همه میرسد. اینجا تنها جایی است که مساوات حاکم است. چه کولبر باشی و در حال خروج به آنسوی مرز، چه اتباع کشورهای همسایه باشی، در حال ورود به این سوی مرز، هر دو در جستجوی لقمه نانی برای زنده ماندن. در ولایت آخوندی نان و کار نیست. رفاه یک آرزوی دست نیافتنی است اما مرگ و گلوله و انتظامی و زندان و پاسدار و تعزیر با سخاوت تمام هر هفت روز هفته و هر ۲۴ساعت روز در دسترس است.
نمونهای از «صدور انقلاب»!
«گفتند انقلاب را صادر نکنید؛ ما گفتیم انقلاب مگر کالاست که انسان آن را صادر کند؟! انقلاب مثل بوی خوش گلهاست؛ خودش صادر میشود. انقلاب مثل باد بهاری است؛ خودش فضاهای گرفته و متعفّن را عوض و جابهجا میکند. انقلاب را کسی نباید صادر کند؛ انقلاب خودش صادر میشود» (خامنهای. ۱۰اردیبهشت ۸۲)
حال اگر جهان «اخلاق اسلامی«! پاسداران و رایحه انقلاب ادعایی خامنهای و امام دجالش را در شلیک به کودکان سوری و در پرتاب بمبهای بشکهای بر سر خانههای بیدفاع مردم آنجا ندیده بود، اگر آگاهانه بر کشتار کولبران چشم بسته بود، و اگر نمیخواست قبول کند که خمینی فقط با یک دستخط ۳۰هزار جوان ایرانی را به طناب دار سپرده است، در پرتاب وحشیانهٔ پناهندگان افغانی به داخل رود دید و از آن منزجر شد. اگر تا به حال چشمش را به جنایت در اوین و قزلحصار و کهریزک بسته بود و نمیخواست ببیند، به ناچار دید که چگونه به جای نان، به مسکین پناهنده، گلوله میخورانند و این ایرانی و افغانی و مسلمان غیر مسلمان و... ندارد.
دو روی یک سکه
رژیمی که با عبور پناهندگان بیدفاع از مرز اینگونه تنظیم میکند آنجا که پای منافع سرکوبگرانه و تروریستیاش در میان باشد، جهانشمول و بیمرز میشود. خمینی وقتی میخواست در امور افغانستان دخالت کند با دجالیت میگفت:
«ما بار دیگر پشتیبانی بیدریغ خود را از برادران مسلمان و مظلوم افغانی اعلام می داریم و اشغالگران را شدیداً محکوم مینماییم. ما مسلمانیم و شرق و غرب برایمان مطرح نیست. ما از مظلوم دفاع میکنیم و بر ظالم میتازیم، این یک وظیفه اسلامی است.» (صحیفة خمینی. ج۱۲ ص۱۳۸)
و خامنهای به تقلید از او تکرار میکرد:
«پیوندهای قلبی و عاطفی من با افغانستان و با برادران افغانی، خیلی زیاد است. از قدیم که در مشهد بودم، این ارتباطات را با برادران داشتم» (تسنیم. ۷خرداد۹۵)
چرا؟
زیرا دستگاه صدور تروریسم نظام به خارج از مرزهای ایران، نیاز به «گوشت دم توپ» داشت و میخواست لشگر «فاطمیون» را از مهاجران افغانی تشکیل دهد.
پاسدار سلیمانی با تبختر این مزدور پروری و بردهداری و اجیر کردن سپاهی برای لشگرکشیهای تروریستی را به رخ میکشید و میگفت:
«غیور مردان فاطمیون حالا آوازهای جهانی دارند. مردان ساده پوش و ساده زیستی که شهرت حماسه آفرینی شان کم از رهبران، مردان تراز اول و شماره یک جبهه مقاومت اسلامی نیست. بار دیگر افغانستانیهای مظلوم بی مزد و منت، داوطلبانه راهی دفاع از مظلومی دیگر در گوشهای دیگر از این دنیای سفاک شدند. حلقه چند نفرهای که روزی با محوریت رزمندگان جهاد افغانستان به صورت داوطلبانه شکل گرفت و حالا با خون شهدایی از همان حلقه کوچک اما بزرگ، به لشگر ویژه فاطمیون مشهور شده است، خط مقدم جبهههای نبرد با شقیترین و وحشیترین ساختههای دشمنان انسانیت را تشکیل میدهد.» (سایت حکومتی مشرق. ۱۲مرداد ۹۵)
استفاده ابزاری از پناهندگان افغانی که بسیاری از آنها نیز ثبت نام نشده و هویتی در ایران ندارند تا آنجا بیخ پیدا کرد که سازمان دیدبان حقوق بشر در ۹مهر ۹۶ طی گزارشی فاش ساخت که فاشیسم آخوندی کودکان افغانی را که حتی ۱۴سال بیش ندارند در این لشگر سازماندهی کرده است تا در سوریه بجنگند و آن را یک «جنایت جنگی» نامید.
در کنار این جنایت جنگی باید از جنایت این رژیم علیه بشریت نام برد.
پرتاب ۵۷پناهنده به کام امواج، آن روی سکهٔ اجیرسازی افغانیهای جویای کار و قربانی ساختن آنها در سوریه و عراق است و جهان نباید چشمانش را به روی آن ببندد.
بیشتر بخوانید