«مهدی رضایی» از ستارگانی است که بیش از دیگر نامها و اسطورههای انقلاب ضدسلطنتی الهامبخش جوانان و نوجوانان ایران بود. فرازهای دفاعیات تکاندهندهٔ او در بیدادگاههای شاه، آذینبخش شبنامهها و اعلامیههایی بود که آنان دست به دست به یکدیگر میرساندند. با وجود این دفاعیات پرشور و انگیزاننده، مجاهدین نیاز نبود با توسل به بحثهای پیچیدهٔ فلسفی - ایدئولوژیک از آرمانهای بالابلند خود برای نسلهای شیفته و جوان صحبت کنند؛ وانگهی در زندان بودن کادرها و زندگی مخفی چنین امکانی را از آنان سلب کرده بود.
جوانان با شنیدن سرگذشت امثال مهدی قهرمان، الگوی مجسم پیکار با نظام طبقاتی شاه را در برابر خود مییافتند و به رودبار متلاطم و سرخفام مبارزه میپیوستند. در طاق آرزوی هر یک از آنان، سیمای اسطورهیی رضاییها و بهخصوص «مهدی» پیوسته حضور داشت و پرتوافشانی میکرد. از این رو بیآن که کسی به آنان القا کند، قهرمان ایدهآل خود را «گل سرخ انقلاب» نام نهادند.
از شگفتیهای تحسینبرانگیز زندگی مهدی رضایی آن است که او در ۱۶سالگی به مجاهدین پیوست و در ۲۰سالگی، سحرگاه ۱۶شهریور ۱۳۵۱ را با خون خویش ارغوانی ساخت.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
او در حالی که نوجوانی بیش نبود، زندگی سخت و طاقتفرسا را در خانهٔ تیمی آغاز کرد. برای خودسازی انقلابی رنجهایی گران بر خود هموار کرد. در قسمتی از دفاعیات خود در بیدادگاه نظامی شاه گفته است:
«دادستان ما را متهم بهقتل و غارت مردم میکند. ما را متهم میکند که در خفا نقشهٔ قتل مردم را میکشیم! آیا کسانی که در ماه ۱۵ -۱۰ هزار تومان حقوق داشته و در زندگی چیزی کم نداشتهاند و اکنون خانه و شغل خود را رها کرده و در یک اتاق روی یک گلیم و با حداقل شرایط زندگی میکنند و بهخاطر سعادت خلق یک زندگی دلهرهآور و سخت را میپذیرند، آیا میتوانند غارتگر اموال خلق باشند؟! مگر اینها در زندگی خود صاحب همه چیز نبودند؟ من خودم در مدت فعالیت مخفیام در اتاقی زندگی میکردم که تمام موجودی و وسایل آن صد تومان نمیارزید. در زمستان وسیلهیی برای گرم کردن خود نداشت و از شدت سرما همیشه بیمار بودم و تمام بدنم درد میکرد و باید بگویم غذایم در روز از یک نان و مقداری پنیر تجاوز نمیکرد».
دیکتاتوری سلطنتی برای مقابله با محبوبیت اجتماعی مجاهدین، مانند امروز به پروپاگاندا و شیطانسازی روی آورده بود. در کنار برچسبهای آخوندپسند «مارکسیست اسلامی»، مجاهدین را «خرابکار»، «تروریست و اهل کشتار مردم بیدفاع»، «عامل بیگانه»، «اهل ایجاد هرج و مرج» و «اشرار مسلح» مینامید. مهدی رضایی در بیدادگاهی که برای قدرتنمایی شاه برپا شده بود، تمامی این برچسبها را به چالش کشید و رسوا کرد.
«توهینها و تهمتهای ناروای شما چیزی از حیثیت انقلابی ما انقلابیون کم نمیکند، بلکه هر چه یشتر نشانهٔ موضع انقلابی ماست که شما را به خشم آورده است».
اگر امروز خمینی و اخلاف مرتجع او به مجاهدین «منافق» و «باغی» میگویند، درست همان چیزی را تقلید میکنند که ساواک آریامهری مبدع و مروج آن بود. مهدی قهرمان با هوشیاری انقلابی در دفاعیات خود این برچسب آخوندپسند را اینچنین بیاعتبار ساخت.
«دادستان از مسألهٔ نوی به نام مارکسیست اسلامی بحث به میان آورد که باید توضیح بدهم مارکسیسم و اسلام هر دو طرفدار مساوات و برادری هستند. هر دو مخالف استثمار هستند... اگر ندای اسلام به گوش مارکس و پیروانش میرسید آسانتر از هر کس آن را میپذیرفتند، زیرا که در عمل اصول و تعالیم اسلام را دنبال میکردند. به این ترتیب است که ما به مارکسیسم نگاه میکنیم و هیچگونه اجازهٔ عوامفریبی به شما نمیدهیم».
او در برابر شیطانسازی نظام شاهنشاهی با صدایی غرّا از در دادگاه خروشید:
«من در این جا به اتهام عشق به خلق و پیکار در راه خلق محاکمه میشوم»
و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل
در نوشت
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
او میدانست تاوان این دفاع جانانه از آرمانهای انقلابی مجاهدین، باز هم شکنجههای هولناک خواهد بود؛ با این حال ابایی در بیان آنها نداشت.
«در خاتمه از شکنجه صحبت میکنم. این شیوهٔ رفتار همقطاران شما است که جوانان انقلابی میهن ما را زیر شکنجههای وحشیانه و رذیلانه میگیرند. خود من ۱۵روز زیر شکنجه بودم. فشار خونم به ۵ رسیده بود و ۲۰کیلو لاغر شده بودم. برای آماده کردن من به منظور شرکت در دادگاه، یک ماه در بیمارستان بودم. مرا با اجاق برقی بهطوری سوزاندهاند که از راه رفتن عاجز بودم و روی زمین با سینه حرکت میکردم... من بهخوبی میدانم که سزای این گستاخی من بعد از دادگاه باز هم شکنجه است.
بگذار ما را شکنجه کنند، بگذار رگ و پوست ما در راه خلق فدا شود. تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست، شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی از آن خلق است. این را من نمیگویم، این را تاریخ میگوید؛ این را نبرد قهرمانانهٔ خلق ویتنام میگوید؛ این را خلقها میگویند. خلقها حقیقت را میگویند».
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟»
من تنها فریاد زدم
نه!
گویی فریادهای مهدی قهرمان با استناد به آیهٔ ۷۵ سورهٔ نساء همچنان از پس سالها و صحنهها هنوز در گوش نسلها پژواک میاندازد و دستها و ارادههای جدیدی را تجهیز میکند و به میدان مبارزه با خودکامگی ستمگران گسیل میدارد:
«چرا پیکار نمیکنید در راه خدا و در راه ستمدیدگان؛ از مردان و زنان و کودکان، کسانی که فریاد برمیدارند پروردگارا ما را از سرزمینی که در آن به ما ستم میکنند، نجات ده و از جانب خود دوست و یاوری برای ما فرست!»
***
جوانان ایران در سازمان رزم کانونهای شورشی نخستین کسانی هستند که این فریاد را اجابت میکنند. آنها مانند نسلهای بیقرار انقلاب ضدسلطنتی در کار پیافکنی باروی شکوهمند انقلاب دموکراتیک هستند. مهدی رضایی، این اسطورهٔ جوان و جاویدنام، تکثیر شده در قامت ۱۲۰هزار ستارهٔ سرخ هنوز الهامبخش آنان است.