دنبال واژهیی بودم تا بتوانم رویداد۳۰دی؛ آزادی مسعود رجوی از زندان شاه و تاثیری که بر تاریخ ۴۱ساله گذاشته را در یک کلمه توصیف کنم. این جمله معروف شکسپیر در نمایشنامه هملت، درست همان چیزی را که دنبالش بودم به من عرضه کرد؛ بله دقیقا: « بودن، یا نبودن»؟! میخواهم بگویم که آزادی مسعود از زندان، تنها پاسخ واقعی به این سؤال اساسی فلسفی بود. در این یادداشت شاید فقط به گوشهیی از این بحث بتوانم اشاره کنم، ولی از آن بیشتر، دیگر موضوع یک مقاله نیست بلکه سوژه کتاب و کتابهای فعلاً نا نوشته ایست که سرانجام روزی جهان به آن چشم و گوش خواهد گشود و دچار شگفتی خواهد شد.
«بودن یا نبودن؟!» چه کسی پاسخ میدهد؟!
از فردای انقلاب ۵۷مائیم و خلقی آزاد شده با حدود ۱۰۰سال امیدهای فرو کوفته که اکنون تحقق آرزوهای خود را در سیمای افسونگر روحانی و مرجع ۸۰سالهیی میدید که تمامی مشروعیت انقلاب ضدسلطنتی را به جیب خود ریخته و در جیب دیگرش هم سرمایههای انسانی، طبیعی، اقتصادی و نظامی بزرگترین و قدرتمندترین کشور خاورمیانه (ایران) و البته همراه با ظرفیتهای بالقوهٔ جهان اسلام. شگفتا کاندیدای نظر کردهٔ غرب با تمامی «امدادهای غیبی و غیرغیبی»، برای جانشینی شاه و شگفتتر دیکتاتور درهم شکستهٔ آریامهری و اربابانش که از بیم انقلاب مسلحانه، بهجانشینی شیخ تن داده وهمهٔ درها را به رویش باز میکنند. از هشدار به رئیسجمهور فرانسه که مبادا خمینی آزاری ببیند یا محدودیتی برایش فراهم شود، تا آخرین وصیتش به ارتشبد قره باغی هنگام ترک ایران در فرودگاه مهر آباد،که ارتش را اکیداً از کودتا پرهیز داد که این خود بستر مناسبی برای انتقال آرام قدرت به خمینی که خواست آمریکا بود، شد. و این همه در حالی است که مسعود رجوی و دیگر انقلابیون باقیمانده (پس از کشتار پیشتازان و بنیانگذاران) را تا آخرین لحظه در زندان نگه میدارد تا سناریوی ارتجاعی- استعماری تا آخرین پرده پیش برود و تازه از اینکه آنها را نکشته بهعنوان بزرگترین اشتباه زندگی خود عذر تقصیر میخواهد. حالا تکلیف خلق و انقلاب با سونامی شوم خمینی چیست؟
و باز هم بهقول شکسپیر از زبان هملت:
«آیا شایستهتر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیر جفاپیشه تن در دهیم؟ یا اینکه ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم، تا آن دشواریها را ز میان برداریم؟». و به زبان خودمان آیا باید در برابر موانع و تضادهای سهمگینی که بر سرراه جنبش انقلابی قرار میگیرد تسلیم و سازش را انتخاب کنیم یا ایستادن و جنگیدن؟! مسأله این است.! حالا میتوان یک به یک به مسیر بهغایت پیچیدهیی که ۴۱سال است توسط مسعود رجوی رهبری شده نگاهی بیاندازیم، تا نقطه به نقطه، ابعاد حماسهٔ ۳۰دی و شگفتیهای آن نمایان شود. اما در این یادداشت تنها قادرم به یکی دو نمونه فقط اشاره کنم و در گذرم و ادامهٔ راه را به مشتاقان طریق توصیه کنم.
در خرداد۵۱، بنیانگذاران مجاهدین بهشهادت رسیدند و مسعود، رهبر مجاهدین در زندان بود. در سال ۵۴کودتای خائنانهٔ اپورتونیستی که به سود ساواک و بهسود خمینی بود، سازمان مجاهدین را کاملاٌ متلاشی کرد. تا آن روز طیف وسیعی از نیروها و از جمله بسیاری از آخوندهای حاکم امروز، هوادار مجاهدین بودند و به آن افتخار میکردند، اما حالا که سازمان متلاشی شده، بر سر و کول مجاهدین کوبیده و جنگ حیدر-نعمتی به راه انداخته بودند. غول ارتجاع از بطری بیرون جهیده و راست ارتجاعی تاخت و تازش را علیه مجاهدین و همه خط و خطوط و دستآوردهای آن آغاز کرد. و ما اندک بازماندگان سازمان متلاشی شدهیی بودیم که دیگر در تعادلقوای سیاسی وقت جایی نداشت. نام و آرمش را یکی ربوده و حرمت تاریخیاش را دیگری و راست ارتجاعی هم به گونهیی دست در دست ساواک به فاتحه خوانی آن نشسته بود. در درون سازمان هم نیروها یا سرسپار اپورتونیسم چپنما شده و یا به به سراشیب راست ارتجاعی لغزیده بودند و تنها انگشتشمار افرادی باقی مانده بودند. حالا افراد باقیمانده که در حقیقت صاحبان میراث و آرمان همان سازمان مجاهدین بودند، اولین و اساسیترین سؤالی که در پیش رویشان قرار داشت، یکی پیشتر نبود؛ بودن یا نبودن؟! و اگر انتخاب بودن است، چگونه باید به این سؤال بهغایت پیچیده پاسخ داده میشد و چپ و راست آن چه بود؟.
نقداٌ هیچکس جوابی نداشت. ولی بالاخره باید با «بود ونبود» چنگ در چنگ شد و پاسخ را پیدا کرد و کمربندها را برای یک نبرد سخت و نفسگیر محکم نمود.. مسأله یک معمای چند وجهی بود. یکطرف دشمن و تضاد اصلی که در دعوای حیدر نعمتی میرفت که تحتالشعاع قرار بگیرد. چیزی که راست ارتجاعی به آن دامن میزد و به آن سمت، سوق میداد. طرف دیگر دعوا با خود اپورتونیستها بود تا بفهمند و استفاده فرصتطلبانه از نام و آرم سازمان را متوقف کرده به خط صحیح برگردند. خوب اگر مارکسیست شدهاید بروید سازمان و نام خاص خودتان را انتخاب کنید و دست از سر سازمان مجاهدین بردارید.
ولی قبل از همه اینها، باید اولین و کانونیترین سؤال یعنی بودن یا نبودن، در ایدئولوژی به پاسخ میرسید. اینکه بالاخره جای ایدئولوژیکی ما، جای اسلام انقلابی که ما مروج و مبلغ آن هستیم، کجاست؟ در راست مارکسیسم یا در چپ آن (بهمعنای انقلابی، ترقیخواهانه و پیشرو). چرا که در اینجا یک چالش جدی وجود داشت. اینکه هم ما و هم هر کدام از مرتجعان راست و از جمله همین آخوندهای خمینیصفت هم همگی میگفتیم که بله اسلام برتر و بالاتر است. حالا ما باید مشخص کنیم که شاخص و مرزمان در کجا کشیده میشود؟.
موضوع به اندازه کافی بغرنج است. مسعود تنها کسی است که به این بود و نبود ایدئولوژیکی پاسخ میدهد. او گفت اسلام ما در بالا و چپ مارکسیسم قرار دارد و نه در راست آن. آخر این مرزبندی در سازمان مجاهدین سابقه تاریخی دارد و از همان زمان بنیانگذاری سازمان آغاز شده است. از این پیشتر، اسلام ـ اسلام طبقاتی و ارتجاعی ـ در راست مارکسیسم معرفی شده بود. این محمد حنیف و یارانش بودندکه بهجای خدا و ناخدای پوشالی و مجازی، گفتند بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان و مرز را بین استثمارکننده و استثمارشونده کشیدند. والاّ در آن زمان هم شاه و هم شیخ هر دو از خدا حرف میزدند و شاه حتی مدعی بود که ائمه اطهار دستی هم بهسر و گوشش کشیدهاند! آن زمان تیز بحث این بود که آیا اساساً اسلام انقلابی وجود دارد یا ندارد؟! اگر دارد مرزهایش با اسلام آخوندی حوزههای بهاصطلاح علمیه، چیست؟ پس در آن زمان «بودن یا نبودن» برای عنصر انقلابی، مشروط و موکول بود به اینکه مرز را کجا میکشید؟ بین خدا و ناخدای مجازی، یا خدا و ناخدای محتوایی و حقیقی؟ و اینکه آیا باید مشی مبارزه حرفهیی مسلحانهٔ تمام عیار را برگزید یا خیر؟ قبل از حنیفنژاد، نیروهای سیاسی در صحنه با رنگ اسلامی یا ملی، قبل از هر چیز تابع تعادلقوای بینالمللی یا تعادل جناحهای درونی حاکمیت بودند. اما کانون و هستهٔ مرکزی مجاهدین در سال۴۴با مهر بطلان زدن ایدئولوژیکی، سیاسی و تشکیلاتی، به اسلام استثماری، به مبارزه غیر انقلابی و به سازمان غیرحرفهیی، موجودیت خود را بارز کرد و هستهٔ مرکزی مجاهدین با مرزبندی کردن تشکیل شد.
ایدئولوژی بهخصوص در فضای فتنهانگیز دههٔ ۵۰در زندان، بهسرعت خودش را در رویکردها و مواضع سیاسی نشان میداد. غیر از آخوندها که از زیر هژمونی مجاهدین سر برداشته بودند، انواع گروههای کوچک مذهبی هم در تعادل جدید، با بادی که داشت به سمت خمینی میوزید حرکت میکردند. مجاهد و مجاهدین یکپارچه حیثیت بود، یکپارچه نام و آوازه بود و افتخار. اما حالا وقتی اینها بهراست میرفتند، میدیدیم که بهزودی مرزهایشان با همین لاجوردی و دار و دستهٔ موتلفه، برداشته میشد و کمی بعد مرزها با ساواک برداشته میشد و بالاخره مدتی بعد هم ندامتکنان از زندان بیرون رفته و دنبال زندگیشان میرفتند. و بهاین ترتیب تق ضدیتهایشان با مجاهدین و بیریشگی اسلامی که مدعیاش بودند در میآمد.
در چنین فضای نفسگیری بود که کسی پیدا شد با ۱۲ماده که تنها پاسخ به مسأله بودن یا نبودن تمامیت مجاهدین بود. و آنچه غیر از این جریان داشت، فقط دست و پا زدنهای وادی « نبودن» بود. ۱۲ماده داروی شفابخشی که یک جا بههمه دردها و مسایل ایدئمولوژیکی، سیاسی، تشکیلاتی و انسانی پاسخ میداد. اولین ماده اینکه این جریان خائنانهٔ اپورتونیستی هیچ تغییری در تضاد اصلی ما که دیکتاتوری شاهنشاهی است ایجاد نمیکند و یک مبارزه سیاسی افشاگرانه را برای عقب راندن اپورتونیستها و پس گرفتن نام و آرم سازمان آغاز میکند. راستی در دیگر جنبشها و سازمانهای انقلابی و مبارزاتی برخورد مستقیم با کسانی که دست به چنین خیانت بزرگی همراه با ترور و کشتار زده باشند، چیست؟ آیا علیالعموم غیر از محاکمه و مجازات مرگ چیز دیگری است؟ اما ۱۲مادهٔ مسعود رجوی، دعوا را یک دعوای درون صفوف خلق محسوب میکند و یک مبارزه سیاسی افشاگرانه برای بازگشت آنها به موضع اصولی را پیشنهاد میکند. کاری که عملاً ۳سال طول کشید تا آنها از نام و آرم سازمان دست برداشته و سازمان خودشان «پیکار در راه...» را شکل دهند. د ر۱۲ماده همچنین با پدیدهٔ جدیدی بهنام «تهدید اصلی» مواجه میشویم. تاکنون در جزوات و مباحث دیالکتیک با تضاد و تضاد اصلی آشنا بودیم، اما اکنون با یک تعریف جدید و بسیار مهم و تعیینکننده به نام «تهدید اصلی» مواجهیم. شگفت اینکه اگر چه ضربه و خیانت از جانب مدعیان مارکسیسم صورت گرفته، اما ضربه موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده که تهدید اصلی درونی مجموعهٔ نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند و ما با این نیرو هم مثل اپورتونیستهای چپنما مبارزه میکنیم.
به این ترتیب سازمان مجاهدین نابود شده دوباره زنده و احیا شد با مدار و سقف جدید ایدئولوژیکی و انسجام مستحکم تشکیلاتی. تردید نباید کرد که اگر هر مسیر دیگری جز مسیر پیچیده فوق که معمار چیره دست پاکبازی چون مسعود با اندیشهٔ پاکیزة توحیدی و پرداخت بالاترین قیمت از جانب خود، آن را طراحی و اجرا کرده میرفتیم، مسیر تحولات، چیز دیگری بود. وقتی هم از تحولات صحبت میکنیم، همچنان که امروز برای همگان روشن است، منظور فقط تحولات ایران نیست، بلکه رویدادهای کل منطقه و حتی فراتر است. چرا که صحبت از پدرخواندهٔ بنیادگرایی اسلامی است که ۴۰سال است دستاندرکار صدور ارتجاع و جنگ و ترور در تمامی منطقه و دیگر نقاط جهان است و ما بهعنوان مجاهدین و مقاومت ایران راهبردها و راهکارهایمان را از دشمن و کار کردهای آن چیده و میچینیم.
واما پاسخ به مسأله «بودن» در این مقطع حساس که منجر به احیای سازمان شد، به سازمان وکادرهایش قدرت دفاع کافی در مقابل ایلغار ارتجاع خمینی را داد. از یکطرف ما پیشاپیش بهلحاظ ایدئولوژیک آماده شده بودیم، و از آن طرف هم خمینی سوار بر اریکهٔ قدرت در راه بود. امّا خوشبختانه، آن چیزی که باید ورق میخورد، ورق خورده بود. از اینرو مجاهدین در دورهٔ خمینی توانستند با همان اندوختهٔ ایدئولوژیکی که دستاورد مبارزه ضداپورتونیستی بود، در برابر ایلغار خمینی مستحکم بایستند، مقهور و مسحور ارتجاع خمینی نشوند و چپ و راستهای مستحکمی داشته باشند و به این ترتیب بودنشان در عصر خمینی مهر شد. پس رشد تصاعدی یومیهٔ سازمان مجاهدین بعد از انقلاب ضدسلطنتی محصول عبور از همان پروسه بود و نبود گذشته بود. به یمن این سابقه و استحکام و البته موضعگیریهای آگاهانه، اصولی و شجاعانهٔ مسعود در دوران بسیار پیچیدهٔ فاز سیاسی، درهای برکت به سوی سازمان گشوده شد و امواج نیروی بالندهٔ انسانی به سازمان روی آورد. پیام روشنگر مجاهدین در محلات مختلف شهر، در کارخانهها و ادارات و مؤسسات و در هر کوی و برزن شهر و روستا، غوغایی بهپا میکرد. و دیدیم که تیراژ نشریهٔ «مجاهد» ناگهان سر از ۶۰۰-۵۰۰هزار درآورد. بیجهت نبود که در انتخابات ریاستجمهوری همین که خمینی با آن استقبال عظیم مواجه شد، بلادرنگ حربهٔ فتوا را بیرون کشید و او را حذف کرد و در انتخابات مجلس هم از همه طرف راه را بست تا حتی یک مجاهد هم به مجلس راه نیابد. ولی سازمان با همهٔ آن میتینگها و تظاهرات و رژهٔ میلیشیا و.... بهرغم همه چماقداریها و سرکوبها مبارزه اوج یابندهٔ سیاسی –افشاگرانهٔ خود را تا ۳۰خرداد به پیش برد. آری سازمان هنوز از همان اندوختهٔ ایدئولوژیکی ناشی از مبارزه با اپورتونیسم، تغذیه میکرد و بعد از ۳۰خرداد تا تشکیل آلترناتیو شورای ملی مقاومت هم پیش رفت. مراحل نخستین مبارزه مسلحانه را هم با چه حدت و شدتی پیش برد.
انقلاب ایدئولوژیک و فرازهای بسیار پیچیده و خطیر بعدی، سرفصلهای تعیین کنندهٔ دیگری بود که راز عبور از هر یک پاسخ تعیینکننده بهمسأله بودن یا نبودن و بهبیان خواهر مریم پاسخ به سؤال تسلیم یا جنگ بوده که ریشه در حماسه ۳۰دی روز آزادی مسعود رجوی دارد و راز ماندگاری در سازمان مجاهدین خلق ایران را رقم زده است.