ابراهیم رئیسی بهعنوان پیشانیسیاهترین و بدنامترین مهرهٔ دربار خامنهای، مأموریتی جز حفظ حاکمیت ننگین آخوندی در سراشیب سرنگونی نداشته است و ندارد. او با تکرار فرهنگ خمینی در ۱۲فروردین به این نقش اعتراف کرد:
«هیچ نعمتی بالاتر از نعمت جمهوری اسلامی نیست. این جمله که از امام نقل میشود که حفظ نظام از اوجب واجبات است ظاهراً «از» ندارد حفظ نظام اوجب واجبات است».
برای «مقام عظمای ولایت»، قرهنوکران بیت رهبری و نهادهای عهدهدار حفظ و افزایش ثروت میلیاردی خامنهای، برای «از ما بهتران» آقازادهها، تیولداران و مالکان جان و مال مردم، برای اعضای مجلس خبرگان ارتجاع، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس سرسپرده و شورای عالی امنیت، وزرا، مداحان، نمایندگان خامنهای در استانها، حوزههای جهل و جنایت، سپاه پاسداران، بسیج و نیروی انتظامی، دوستاقبانان، شکنجهگران و عملهٔ تعزیر و تعذیب و سایر نانخورها و مزدبگیران حکومت، در زیرسایه خلیفه ارتجاع، البته که «هیچ نعمتی بالاتر از جمهوری اسلامی نیست»!
برای مردم ایران، ادامهٔ عمر این حکومت ولو به اندازه یک ساعت بیشتر، زیستن در جهنمی سوزان همراه با مارهای غاشیه است؛ حکومتی که بهاعتراف رسانههای حکومتی در آن «ثروت، امکانات و رفاه طبقه بالادست جامعه مرتب در حال افزایش است و به موازات آن بحران معیشت برای طبقه متوسط و فرودست هم در حال گسترش است» (شرق. ۲۵فروردین ۱۴۰۱). . نتیجهٔ این افزایش و گسترش، تشدید گسلهای طبقاتی است که ایران را در آستانهٔ یک انقلاب قرار داده است.
نقش و مأموریت رئیسی مقابله با این انقلاب، بهعقبانداختن، منحرف کردن یا سرکوب آن است. او این نقش را در تابستان۶۷ در قامت یک کارفرمای مرگ، بهدستور خمینی و برای خوشخدمتی به او ایفا کرده است. علاوه بر آن پیوسته در کاراکترهای مشابه، کارش فرمان دادن و صدور حکم برای سنگسار، سلاخی، تعزیر و حلقآویز بوده است.
او قرار نبوده است و نیست که گرهی از اقتصاد مافیایی آخوندی باز کند. قرار نبوده است و نیست که چیزی به سفرهٔ هر لحظه در حال کوچکشدن مردم بیفزاید. قرار نبوده و نیست که به فقر مطلق پایان دهد. اولویت او اجرای نقش گماشتگی برای خامنهای است. او جز «اوجب واجبات» [حفظ حکومت از خطر سرنگونی] مأموریت دیگری نداشته است و ندارد.
روزنامههای باند مغلوب در مورد کارنامهٔ اقتصادی این بدنامترین گماشتهٔ خامنهای چنین مینویسند:
رئیسی «میخواهد با «دستور» مشکلات را حل کند، دستورهایی که آنقدر کلی است که نشان میدهد نه مشکل ریشهیابی شده و نه روشی برای حل آن وجود دارد» (مردمسالاری. ۲۵فروردین ۱۴۰۱).
«رئیسی در این هشت ماه تعداد زیادی از این «دستورها» در هیأت دولت صادر کرده است. اما آیا یکبار به این فکر افتاده که به جای صدور تکراری این قبیل دستورات، ببیند نتیجه دستورات قبلی چه شد؟! بدون شک اگر این بررسی صورت گرفته بود، رئیس دولت متوجه میشد که چقدر صدور این قبیل دستورات، بیفایده و برای مردم، ناامید کننده است» (همان منبع).
او آمده بود تا خامنهای را از سرنگونی نجات دهد، اکنون خود عاملی است برای بالغ کردن هر چه بیشتر فضای انفجاری جامعه و تشدید نارضایتیها. روزنامه اعتماد ۲۵فروردین نوشت:
«رویکرد جدید دولت در مقابل اعتراضات، میتواند خشم معترضان را دامن بزند، چرا که موضع جدید دولت در قبال اعتراضات صنفی و معیشتی، سکوت ناشی از بیتفاوتی یا صدور احکام قضایی سنگین با برچسبزنیهای خلاف واقع است».
از آنجا که خامنهای سرنوشت خود و نظامش را در تندباد در هم کوبندهٔ براندازی به «دولت جوان حزباللهی» آویخته است. ناکارآمدی و ناکامی رئیسی، در حقیقت بیانگر فلاکت و حضیض خامنهای است. حضیض و افول خامنهای یعنی حضیض و افول حاکمیتی که ایران را برای مردم ایران به جهنمی غیرقابل زیست تبدیل کرده است.