رأی منفی مجاهدین به اصل ولایت فقیه
مجاهدین و نسل شورشی میلیشیا در روزها و روزگارانی به شکستن بت بزرگ ولایت فقیه برخاستند که بسیاری هنوز پرترهٔ منحوس خمینی را در ماه میدیدند. شمار قابل توجهی از جریانهای سیاسی جرأت و یارای درافتادن با او را نداشتند؛ زیرا باید بین مرگ و زندگی انتخاب میکردند. رأی منفی نسل مسعود به قانون اساسی دستپخت خبرگان و اصل ضدایرانی ولایت فقیه، یک افتخار تاریخی است که بیاغراق باید در عداد مخالفت با کاپیتولاسیون و فراتر از آن ارزیابی و داوری شود. یک لحظه تصور کنیم. اگر مجاهدین اهل مصالحه با خمینی و چشمک و چراغ زدن برای «همه با هم» مبتذل و پراگماتیستی او برای شراکت در قدرت بودند و با ولایت فقیه مخالفت نمیکردند آیا شکلگیری مقاومتی در ابعاد و گسترهٔ امروزین ممکن بود؟
این رأی منفی، مجاهدین را در کانون ضدیت خمینی و ارتجاع هار دینی قرار داد و بعدها به فتوای مهدورالدم بودن و قتلعام آنها منجر شد.
یادی از مصدق بزرگ
امروز که از این جایگاه به رویدادها مینگریم آنها را دنبالهروان حقیقی پیشوای کبیر نهضت ملی شدن صنعت نفت، دکتر محمد مصدق میبینیم؛ پیشوایی که وقتی در اقلیت بود، به شدیدترین شکل به مخالفت با رزمآرا پرداخت تا مانع از واگذاری امتیاز نفت ایران به انگلستان شود. حس وطنپرستی و غیرت ایراندوستی او نمونهیی ماندگار در تاریخ ایران است. ببینید چگونه خون او بهجوش میآید وقتی پای عالیترین مصالح مردم ایران به میان میآید:
«آن روزی که ما گفتیم باید شهربانی رئیساش منفصل نشود و موازنه سیاسی برقرار باشد، برای این بود که ارتش دخالت در کار مملکت نکند و ارتش برود به وظیفه نظامی و ارتشی خود عمل بکند، نه اینکه ارتش رئیس شهربانی را بردارد و یک ارتشی و یک افسری را در آن جا بگذارند که به تمام معنی تابع حکم ستاد ارتش باشد. خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیربار حکومت این جور اشخاص نمیرویم (به) وحدانیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم، و کشته میشویم (باعصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم، میکشم، همینجا شما را میکشم» (مذاکرات مجلس شورای ملی. ۸تیر ۱۳۲۹).
این غیرت و غرور ملی، راهنمای نسلی شد که از همان روز اول با خمینی و استبداد دینی او تحت نام ولایت فقیه مرز سرخ کشید. مجاهدین میدانستند که گام در راه درستی گذاشتهاند و باید این اصل ضدایرانی را نشانه بروند و با تمام قوا با آن دربیفتند تا نسلهای بعدی ایران بتوانند از زیر یوغ اسارت و ایلغار ارتجاع غدار سربرکنند و خویشتن خویش را بازیابند.
ولایت مطلقه و فرعونی خمینی
عطش قدرت در خمینی چنان بود که ولایت مطلقهٔ فقیه نیز او را راضی نمیکرد و بیشتر از آن را میطلبید. میگفت:
«حاکم [یعنی خودش] میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند و میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیرعبادی است، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیریکند. حکومت میتواند از حج که از فرائض مهم الهی است در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند. ». .
اکنون او در گور مرصع خود از لعنت و نفرین ابدی مردم ایران مصون نیست. جانشینش به منفورترین حاکم مستبد تبدیل شده است و تودههای بهجان آمدهٔ خلق مرگ ماترک او را در خیابان فریاد میکشند.
ورژنهای دمکراتیکتر ولایت فقیه!
جالب است روزنامههای حکومتی که روزگاری ولایت فقیه را یک اصل تشکیکناپذیر و خط قرمز نظام میدانستند، اینک مینویسند:
«بسیاری از دوستان که در گذشته روزها وقت میگذاشتند تا در جلساتی شرکت کنند و نظریه ولایت فقیه را بشناسند و برای سؤالات خود جواب پیدا کنند اکنون با طنز و کنایه به امثال ما میگویند که خسته نشدید؟ از چه دفاع میکنید؟» (اعتماد. ۱۱آذر ۱۴۰۰)
آنها در هراس از نفرت انفجاری مردم ایران از اصل ولایت فقیه شرمگینانه و یواشکی از آن کوتاه میآیند و مطالبی مینگارند که در سالهای قبل نوشتن آن میتوانست در ردیف محاربه و ارتداد تلقی شود.
«باید از تفسیرهای بیوجه برای میزان اقتدار ولیفقیه و مفهوم مطلقه بودن ولایت و تقدم رهبری بر قانون و امثال آن پرهیز کرد و به جای سوق دادن نظام به سوی باز تولید نظامهای سیاسی غیردمکراتیک، به گونهای عمل کرد که امکان دفاع عقلانی از نظام و عملکرد آن بهوجود آید. باید نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه به سوی شاخصههای یک نظام دمکراتیکسوق پیدا کند» (همان منبع).
آنها اکنون از «دورهای و محدود کردن مدت رهبری، نهادینه کردن نحوه اعمال قدرت ولیفقیه، حفظ استقلال خبرگان، تمهید سازوکار نظارتی کارآمد در خبرگان برای نظارت بر ولیفقیه، رعایت حق نهادهای حکومتی دیگر در اعمال قدرت در چارچوب قانون»! مطلب مینویسند.
البته پرواضح است که نباید فریب خورد. برای خلاصی از استبداد دینی و باندهای رنگارنگ آن تنها راهکار نفی اصل ولایت فقیه و براندازی این ساختار اهریمنی است. هر بحثی در مورد ورژنهای دمکراتیکتر ولایت فقیه! چیزی جز فریب و دجالیت، برای طولانی کردن عمر استبداد نیست. خامنهای نه میخواهد و نه میتواند از ولایت مطلقهٔ فقیه کوتاه بیاید.
خوشا مجاهدین که از روز اول فریاد کشیدند:
«مرگ! بر اصل ولایت فقیه»