«بنده البته در مورد انتخاب اشخاص هیچ دخالتی نمیکنم. در دورههای گذشته کسانی که میخواستند نامزد بشوند میآمدند مثلاً از من میپرسیدند که «شما موافقید؟»، من میگفتم من نه موافقم، نه مخالفم. در دورههای گذشته این جور بود؛ هر کس از من سؤال میکرد که «آیا من وارد میدان انتخابات بشوم یا نه؟»، من در جواب میگفتم که من نه موافقم، نه مخالفم؛ یعنی نظر ندارم. امسال گفتم من همین را هم نمیگویم» (خامنهای. ۲۲اردیبهشت ۱۴۰۰).
«بنده یک رأی دارم، آن را در صندوق میاندازم... به هیچکس دیگر هم نخواهم گفت که به کی رأی بدهید» (خامنهای. ۱ فروردین ۸۸)
***
این صحبتهای خامنهای را به چه حسابی باید گذاشت؟ جهل و بیاطلاعی از توفان دنیای دیجیتال و فضای مجازی؟ خرفتی و آلزایمر؟ دروغگویی نهادینه شده در این مجسمهٔ تفرعن و خودپرستی؟ سادهانگاری مردم و حافظهٔ تاریخی آنها؟ یا دجالیت و شیادی به حد اشباع رسیده در یک خلیفهٔ پیزوری و ناهمخوان و نامتجانس با جهان بیرون از جمجمهٔ تارعنکبوت بستهٔ آخوندی؟
البته دروغگو کمحافظه میشود. البته که ضرب ـ شصتهای آتشین قیام بر بناگوش خلیفه او را دچار گاوگیجگی کرده است؛ اما زمان برای گندمنمایی و جو فروشیهای اینچنینی به سر آمده است. خامنهای در حالی این تنزهطلبی دجالگرانه را مرتکب میشود که نفس وجود او و منصباش، نفی انتخابات آزاد و ارادهٔ ملی است. کسی که بر کرسی سلطنت مطلقهٔ فقیه نشسته، پیشاپیش پا روی رأی مردم گذاشته و همان یک رأی خود را بالاتر از همه میداند.
او بر اریکهای نشسته است که به هیچ مرجعی پاسخگو نیست. محصول تفکری عقبمانده و قرون وسطایی:
«اگر در جمهوری اسلامی تاکنون سخن از انتخابات بوده است، صرفاً به این دلیل است که ولیفقیه مصلحت دیده است فعلاً انتخابات باشد و نظر مردم هم گرفته شود. ولیفقیه حق دارد و میتواند هر زمان که اراده کند و مصلحت بداند نوع دیگری از حکومت را که در آن چه بسا اصلاً به رأی مردم مراجعه نشود انتخاب کند» (از گفتههای مصباح یزدی).
او از تحجری روییده است که در تعریف حکومت از ارتجاعیترین سلطنتها و دیکتاتوریها گوی سبقت میرباید و در همانحال به این هم قانع نیست. در این نحله وابسته به رسوبات جاهلی اعصار، جمهور مردم و رئیس منتخب آنها، در برابر او یک نوکر دست بسته بیش نیست. «او دستور میدهد که رأی بدهید چه کسی رئیسجمهور باشد. انتخابات ریاستجمهوری اعتبارش به رضایت اوست» (همان منبع).
حالا او مدعی است که یک رأی بیشتر ندارد و آن نیز مخفی است. اگر رأی او مخفی است، مردم ایران آشکارا و با رساترین بیان، بارها رأی خود را در خیابانها خروشیده و مرگ او را خواستار شدهاند.
او راست میگوید «در انتخابات دخالت نمیکند زیرا نیازی به دخالت ندارد. خیالش تخت است که برای حفظ هژمونی مطلقهاش، میتواند بهراحتی آب خوردن در اتاق تجمیع آرا انتخابات قلابی را مهندسی کند.
او در انتخابات دخالت نمیکند ولی از مدتها پیش خیز جراحی نظام به انتها رسیدهاش را برداشته و از بس ورد «دولت جوان حزباللهی»! را بر زبان رانده، لقلقلهٔ فک گرفته است.
او در انتخابات دخالت نمیکند ولی خصوصیات تدارکاتچی مورد نظر را که قرار است بر ریاست قوه مجریه بگمارد لیست کرده و آنها را تنها معیار تشخیص صلاحیت کاندیداها قرار داده است.
او در انتخابات دخالت نمیکند ولی در روز روشن حسن خمینی را حذف کرده و وزیر خارجهٔ خود را از گردونهٔ رقابتها خارج میکند.
او در انتخابات دخالت نمیکند ولی از طریق گماشتهٔ خود در کیهان و از سوی سایر سرسپردگانش در مجلس ولایی و دیگر نهادهای حلقهبهگوش، درخواست میدهد که ابراهیم رئیسی جلاد رئیس جمهور شود.
او در انتخابات دخالت نمیکند ولی مجلس و قوه مجریهٔ خودش را دور میزند و شورای نگهبانش قانون انتخابات تصویب میکند و یک خرق عادت بیسابقه را برای تثبیت هژمونی ولیفقیه انجام میدهد.
کاری که صدای روزنامههای خودش را هم درمیآورد و مینویسند:
«از خود بپرسیم و به ملت نیز پاسخ دهیم، که کجای دنیای دمکراتیک با نظامات انتخاباتی پویا چنین است که ما چنین هستیم؟ آیا میتوان گفت که این خروجیهای معیوب نتیجه یک انقلاب مردمی یا انقلاب اسلامی است؟» (همدلی. ۲۲اردیبهشت ۱۴۰۰)
ماحصل اینکه از کرامات این دجال این است که هرگز در انتخابات دخالت نمیکند و یک رأی بیشتر ندارد؛ بههمین دلیل ملت کارد به استخوان رسیدهٔ ما هم یک رأی بیشتر ندارد؛ و آن را با رعدآساترین طنین اینبار نیز میخروشد:
«سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی»