آن سالهای سخت که رزمندگان آزادی پس از اشغال عراق از سوی آمریکا، در اشرف محصور شده بودند، دوران برهکشان رژیم بود چرا که مجاهدین یعنی اصلیترین تهدید رژیم آخوندی،
زیر بمب و موشک و درگیر بقا و فنای خود بودند،
قرارگاههایشان یکی یکی منهدم و با خاک یکسان میشد،
تمام سلاحهای پیاده و زرهی و توپ و تانکشان از آنها گرفته میشد،
باید به انواع و اقسام نهادهای اطلاعاتی وابسته به کشورهای اشغالکنندهٔ عراق، جواب میدادند که چرا در آن کشور هستند و آنجا چه میکنند و اصلاً چرا مبارزه میکنند و...
همزمان با عراق در فرانسه هم مورد یورش قرار میگرفتند و برای اثبات بیگناهی باید سیاوشوار از دل آتشها میگذشتند،
۱۲دولت در ساخت و پاخت و معاملات کلان اقتصادی با رژیم بر سرشان ریخته بودند،
درگیر شدیدترین توطئههای شیطانسازی بودند و رژیم نهادها و دیدبانهای حقوقبشری را بازیچه دست خود کرده بود،
بیست و چند بار از سوی مالکی برایشان ضربالاجل تعیین میشد و بارها تنهای بیسپر و بیسلاحشان در معرض حملات خونین قرار میگرفت.
در آن شرایط طاقتفرسا که هنوز خبری از قیامهای سراسری نبود و چیزی جز ناامیدی و رها کردن مبارزه دیده نمیشد، چه کسی فکر میکرد این سازمان بتواند بهسرعت به نقطه قبلی برگردد؛ چه رسد به اینکه روزی روزگاری تشکیلاتی بهمراتب گستردهتر و مستحکمتر با آوازهای جهانی داشته باشد و بتواند سه روز متوالی در خاک اروپا کنفرانسها و تجمعات بزرگ برگزار کند.
چه کسی فکر میکرد شبکهیی گسترده از هواداران این سازمان در داخل خاک اشغالشده با نام و عنوان کانونهای شورشی در ایران تشکیل شده و در یک بازه زمانی محدود ۲۰هزارعملیات و پراتیک انقلابی ارائه کند؟
چه کسی فکر میکرد که مبارزه این سازمان به درجهای از مشروعیت و مقبولیت برسد که بسیاری از رهبران، رؤسای جمهور، نخستوزیران سابق، برندگان جوایز نوبل به جهان فراخوان بدهند که از برنامهٔ مترقی این مقاومت برای ایران فردا حمایت شود؟
و فراتر از همه اینها چه کسی فکر میکرد که توطئههای شیطانسازی و دستگاه دروغپراکنی رژیم به قدری رسوا شود که بزرگترین شخصیتهای سیاسی خارجی، همراهی با مقاومت ایران را «افتخار» دانسته و از اینکه در کنار سازمان مجاهدین هستند بر خود ببالند؟
آری، اکنون این امر محقق و غیرممکن، ممکن شده است.
آنچه در رؤیاها هم تصور نمیشد، بر روی زمین صورت واقعی به خود گرفته است.
حمایت از مجاهدین و همراهی با آنها و حضور در مراسمشان «افتخار» شده است.
در همین کهکشان بود که آقای مایک پنس سه بار تأکید کرد که «افتخار میکنم که با همه شما هستم». آقای جان برکو، رئیس و سخنگوی سابق پارلمان انگلستان فراتر رفت و درباره ۶باری که در این گردهماییها شرکت کرده است، گفت: «از صمیم قلبم گواهی میدهم که هر لحظهٔ این ۶بار برای من افتخار بوده است». آقای آلن ویوین، وزیر پیشین دولت فرانسه در «افتخار» خود همه فرانسویان را شریک دانست و گفت: «ما به خودمان افتخار میکنیم که چنین گردهمایی در اینجا در فرانسه صورت میگیرد». سناتور گری پیترز، رئیس کمیته امنیت داخلی و امور دولتی سنای آمریکا «افتخار»ش را به حوزه انتخابی خود و ایرانیان مقیم آمریکا کشاند و گفت: «من افتخار میکنم که ایرانیان مقیم آمریکا را نمایندگی کنم». آقای ژیل پاروئل، رئیس پیشین کانون وکلای استان وال دواز فرانسه به این «افتخار» سابقهای ۴۰ساله، آن هم نه در همراهی، که در «زندگی» با مقاومت ایران داد: «من عضو یکی از یگانهای اشرف بودم. افتخار و خوشبختی این را داشتم که مثل این مقاومان زندگی کنم». آقای ویدال هم که بهراستی خودش بخشی از این جنبش شده و هزینههای کلانی در مبارزه با رژیم آخوندی پرداخته است، گفت: «افتخار میکنم که بخشی از این جنبش هستم».
البته تنها افراد مذکور نبودند که پشتیبانی از مقاومت ایران را «افتخار» ی برای خود دانستند و دیگرانی همچون دکتر والریوس سیوکا، قاضی پیشین دادگاه اتحادیه اروپا، مارک الیس، مدیر اجرایی کانون وکلای بینالمللی، آقای جان بولتون، آقای کارلو چیچولی نماینده پارلمان اروپا از ایتالیا، متئو رنزی، نخستوزیر سابق ایتالیا، نیلز گوبکینگ، نماینده پارلمان اروپا از آلمان، ژنرال وسلی کلارک، فرمانده پیشین نیروهای ناتو در اروپا و خانم نرگس نهان، وزیر سابق معدن و نفت افغانستان نیز به زبان و بیان خود از این «افتخار» سخن گفتند.
با این وجود پس ما ایرانیان و هواداران سازمان به همراه کانونهای شورشی حق داریم همراه با حامیان بزرگ مقاومت در اطراف و اکناف دنیا به همراهی با مقاومت سازمانیافته افتخار کنیم.
هر از گاهی لختی تأمل کنیم و به راه پرشکوهی که آمدیم نگاهی بیاندازیم و ببالیم و بنازیم.
و سپس بر تلاشهای خود بیفزاییم و قدر این گنجینهٔ ملی را بدانیم.