آیا آثار خیانت خمینی به اعتماد مردم ایران و فسادزاییِ مداوم آن را تاریخ، اینگونه در دهان یک کارگزار نگذاشته است؟: «ما امانتدار خوبی نبودیم. اعتراف کنیم که ظلم کردهایم.»[۱]
این اعتراف دیرهنگام چیزی جز دقالباب تاریخ نیست؛ تاریخ همیشه در لحظهیی که گمان میرود همهچیز خاموش و مدفون شده، از راه میرسد و نهانیها را از گلوی بهپایدارندگان ظلمت و تباهی بیرون میکشد. ایران امروز در نیمهی دوم سال ۱۴۰۴ شاهد پردهگشاییهای مداوم تاریخ از بیش از ۴دهه جنایتهای هولناک تیره و تبار انسانستیز ولایی ـ آخوندی است؛ جنایتهایی که به ارادهی دستگاه قدرت پنهان ماندند اما اکنون در هیبت اعترافهای ناگزیر، دوباره خود را آشکار میکنند.
خمینی ظلمت گسترد و ساختاری پدید آورد که تاریکی، لازمهی بقای آن بود. خامنهای این مسیر را ادامه داد و برای سیراب شدن در ظلمت، فساد اقتصادی و طبقاتی را در پای حفظ نظام رواج داد. کارگزار همان دستگاه اعتراف میکند: «ما عدالت را زیر پا گذاشتیم. اقتصاد را فلج کردیم. رفاه را از اکثریت مردم گرفتیم. به فاصله طبقاتی دامن زدیم.»[۲]
این جملات نه یک بیان ساده، بلکه گزارشی عریان از ۴دهه غارت و تحمیل فقر سیستماتیک است؛ فقر و بیعدالتییی که نه تصادفی، بلکه بخشی از سازوکار بقای قدرت بوده است.
خامنهای امنیت الیگارشی فساد را تحت لوا و حمایت قوه قضاییه تأمین کرد، اختاپوسش را پرورد و به جان مردم بیپناه انداخت: «افراد فاسد و رانتخوار [بابک زنجانیها] را معاف کردیم. اجازه دادیم بانک آینده بهقدری متورم شود که به یکی از عوامل مهم بالارفتن تورم در کشور تبدیل شود. هر سال در بودجه کل کشور ردیفهایی برای دستگاههای بیخاصیتی که مدعی خدمات فرهنگی هستند دهها هزار میلیارد تومان اختصاص دادیم.»[۳]
این توصیف، تصویری از شبکهیی است که با گسترش فساد، هم بنیان اقتصاد را فروپاشیده و هم فرهنگ و معنای «خدمت عمومی» را. آنچه تخریب شده تنها معیشت مردم نیست؛ اعتماد، امید و امکان زیست سالم اجتماعی نیز ویران شده است.
جورج اورول در رمان «۱۹۸۴» تأثیر تخریب روانیِ خودکامگی و تحمیل اجبارات سیاسی و عقیدتی را در واکنش قربانیان تصویر میکند: جامعه بهگونهیی هیستریک در برابر حجم تحمیل اجبارات و نفی انتخاب آزاد، به نابودی ارزشها و قتلعام اجتماعیِ اخلاق و فرهنگ کشیده میشود. اعتراف همان کارگزار نیز از همین وضعیت پرده برمیدارد: «سالها که به آخر میرسند، شاهد کمرنگتر شدن دین در جامعه، فاصله گرفتن از اخلاق و فرهنگ هستیم.»[۴]
این کمرنگی، نتیجه بیاعتبار شدن هر آن چیزی است که قدرت، نام دین و اخلاق بر آن گذاشته؛ مردم از آنچه تحمیل شده فاصله میگیرند، زیرا آن را نه حقیقت، که ابزار سرکوب تجربه کردهاند.
ایرانیان باید چه کنند؟
راه نجات ایران و ایرانی هرگز در «تجدید نظر اساسی مسئولان برای جبران این ظلم»[۵] نیست؛ چنین تجدیدنظری در ساختار ولایت فقیه، معنایی جز بزک کردن یک بنبست ندارد. نخستین قدم، انتخاب پرداخت قیمت جمعی برای خلاص شدن از این اجبارات بندهساز نظام فلاکتساز آخوندی است. اتحاد اقشار و صنوف و حضور در کف خیابانها با مطالبه «نه به اعدام» و نفی نظام ولایت فقیه، یکی از این راه کارهاست؛ سلاحی فراگیر و کارا برای همهی اقشار اجتماعی و صنفی است؛ سلاحی برای ارتقای صفآرایی در برابر تحمیلات اقتصادی و سیاسی و نیز برای زدودن ایرانزمین از نحوست نظام ولایت فقیه.
راه رهایی، نه از درون ساختار، که از تصمیم جمعی برای پایان دادن به آن میگذرد.
پینوشت:
[۱، ۲، ۳، ۴ و ۵] روزنامه جمهوری اسلامی، ۲ آذر ۱۴۰۴