معروف است که از برنده و پیروز، سؤال نمیشود. یعنی حسابرسی نمیکنند که چرا چنان کردی و چنان بودی؟ این معنا و مصداق را اگر به دنیای سیاست تعمیم دهیم، یعنی در تعادلقوای سیاسی با حریف یا رقیب یا دشمن اگر دست بالا را داشته باشی ــ و اگر به پیروزی خیلی خیلی نزدیک شده باشی ــ چنان همای اقبال بر شانهات مینشیند که نازکتر از گل هم نمیشنوی. و این اقتضای کرسی مسلط زمانه را داشتن است تا مگر بهقول حافظ «عالمی دیگر بباید ساخت» و «از نو آدمی» دیگر که معیار هستی انسانی و اجتماعیاش سنجش تعادلقوا بین حاکم و محکوم با خصلت دوزیستی نباشد.
تاریخِ همین نزدیکیهای قرن پشت سرمان را که ورق بزنیم و نگاهی به اتحادها و انشقاقها و دوریها و نزدیکیهای سیاسی بیاندازیم، به اندازه کافی علت و اساس این وصالها و فراقها دستمان میآید.
پرتوی بر یک چشمانداز و صف بلند پیوستن و اتحاد
همین اقتضای زمانههای پشت سر را چراغی کنیم و برگردانیم رو به ایران کنونی و از آن پرتوی بر تاریخ ۴۱ سالهٔ تعادلقوای سیاسی بین دیکتاتور حاکم و مخالفان آزادیخواهش بیاندازیم. از این میان، یک نمونه را که بیشتر از بقیه در تعادلقوای سیاسی با حاکمیت ولایت فقیه دست و پنجه نرم کرده و از گردنههای توفانی و بورانی بیشتری نسبت به دیگران عبور نموده است، در زیر پرتو زمانه بررسی میکنیم. بررسی میکنیم که به اقتضای سنت زمانه اگر پیروز میشد، چه سؤالهایی هرگز از او نمیشد و چه حسابرسیهایی که هرگز بهخاطر حسابگران خطور نمیکرد.
روزگاری در سالهای توفانی ۱۳۶۰ و ۶۱ مجاهدین خلق با آنکه هر روز و هر شب صدها نفرشان دستگیر میشدند و دهها نفرشان اعدامی و تیرباران، با این حال در تعادلقوای سیاسی با نظام ولایت فقیه، خیلی دست بالا داشتند؛ آنقدر که افق پیروزیشان در چشمانداز صاحبنظران عرصهٔ تعادلقوا و اتاقهای فکر سیاسی بود. از همین رو هم بود که برای عضویت در شورای ملی مقاومت و همراهی با مجاهدین خلق، صف بلند نامداران و کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و هنری تشکیل شده بود. حتی شنیده شد که اصحاب سلطنت هم از مجاهدین خلق خواستار ملاقات و مذاکره شدند! در دایرهٔ قدرت سیاسی عالم هم کم نبودند مشاهیری که یا به ملاقات مسؤل شورا ملی مقاومت میآمدند و یا پیام همبستگی میفرستادند.
آن موقع هر کس دستی در سیاست روز و جامعهٔ ایران داشت و قدری کنجکاوی هم میکرد، از متن جامعه هم زمزمهها را درمییافت که چه استقبالی از مجاهدین میشد. از طرفی هراس و وحشت از سقوط، تمامیت نظام آخوندی را فراگرفته بود و هیچ چارهیی جز شتاب در راهانداختن کاروان اعدامیان را نداشت. محمدی گیلانی و لاجوردی داسهای دستان خمینی شدند تا هر شب صدتا صدتا زندانی درو کنند تا جلو موج پیشروی مجاهدین را با پیکر هزاران اعدامی ببندند و با دمیدن بر جو رعب و وحشت، حمایت اجتماعی از مجاهدین را سد کنند.
اشارهیی ضروری به یک زمینه
مجاهدین با اصرار و سماجت بر تقدم آزادی بر هر صورت مسألهٔ انحرافی ــ مثل شعارهای تو خالی ضدامپریالیستی و ضد لیبرالی خمینی و اپورتونیستهای حامیاش ــ دوران معروف به فاز سیاسی را از ۲۳بهمن ۵۷ تا ۳۰خرداد ۶۰ با پیروزمندی تمامعیار بر ارتجاع حاکم پیش بردند. با انضباط تشکیلاتی و خویشتنداری سیاسی و انسانی حتی در مقابل کشته شدن بیش از ۷۰عضو و هوادارشان، یک عکسالعمل غیرقانونی و مقابله به مثل هم نداشتند.
از اوایل سال۵۹ به بعد همگان گواهی میدادند که مجاهدین رقیب بیهمتای خمینی در صحنهٔ سیاسی ایران هستند. برای مجاهدین خیلی ضروری و واجب مینمود که آن فضای فعالیت مسالمتآمیز حتی با محدودیتها و بگیر و ببندهایش ادامه میداشت؛ چرا که در چنین فضاهای نیمهدمکراتیکی، ماهیت بالندهٔ متکی بر آزادی و دمکراسی، امکان پیشروی، رشد، جذب و گسترش دارد. از همین رو هم بود که در آن دوونیم سال کوتاه فاز سیاسی، اغلب گرایشهای روشنفکری و فرهنگی و هنری ایران همراه یا همبسته با مجاهدین بودند. موج آزادیخواهیِ جامعهٔ ایران و نسل جوان و بالندهاش پیرامون مجاهدین و دیگر گروههای مترقی گسترش مییافت و بدل به قطب قدرتمند در مقابل ارتجاع حاکم میشد.
وقتی خمینی تمام راههای فعالیت مسالمتآمیز قانونی را بست و به دستور و فتوای علنی کشتار رو آورد، مجاهدین که بارها و بارها خمینی و کارگزارانش را از به خشونت کشاندن روند سیاسی پرهیز داده بودند، قانون کلاسیک تعادلقوا را بههم زدند و گفتند یا مرگ یا آزادی. آنها هرگز ننگ سازش و سکوت و حیات دوزیستی بین دیکتاتور و مردم را نپذیرند.
از این رو با موجی که هنوز از آثار قیام بهمن۵۷ در جامعه وجود داشت، تصمیم قاطع مجاهدین برای پایین کشیدن خمینی از ماه به چاه و سرنگونی تمامعیار حاکمیتش، برتری تعادلقوای مجاهدین را نشان میداد. مجاهدین البته در آن فضای هر روز و هر شب تیرباران شدنشان، گویی از خیابان و دانشگاه و ستادها و شهرها و روستاها به خانههای مردم تبعید شده بودند. اما این تبعیدشدگی هم خبر از برتری اجتماعی آنان بر ارتجاع حاکم داشت. بازتاب بیرونیاش هم همان صف بلند عضویت در شورای ملی مقاومت و حمایت ایرانی و جهانی از مجاهدین بود.
نتیجه اول
اگر مجاهدین در همان سالهای ۱۳۶۱ و ۶۲ پیروز میشدند، سالها سال بعد از آنها
ـ پرسش نمیشد که چرا با شاه مبارزه کردید که باعث شد قیام ۱۳۵۷ شود و خمینی بیاید؟
ـ سؤال نمیشد که چرا به دیدار خمینی در قم رفتید و با او عکس گرفتید؟ (بدون در نظر گرفتن علت و محتوای ملاقات با خمینی)
ـ پرسش نمیشد که چرا در ۳۰خرداد مقاومت کردید و شرط خمینی را نپذیرفتید و باعث وحشیگری خمینی و پاسدارانش شدید که بعدش آن همه خون ریخته شد! مگر شما نمیدانستید که زورتان به خمینی نمیرسد؟
... ولی افتاد مشکلها
اوایل دههٔ ۶۰ گذشت و گذشت. خمینی و گیلانی و لاجوردی با کورههای همیشه شعلهور شکنجه و اعدام و تیرباران و دستگاه سرکوب، با چیدن وجب وجب ایران با گشتهای پاسداران جانی، توانستند پیشروی مجاهدین را کند کنند. از طرفی مسلط کردن مطلق رعب بر جامعه، امکان حضور مجاهدین را در داخل ایران مشکل کرد.
در چنان شرایطی حفظ تشکیلات مجاهدین و ضرورت استمرار مبارزه ایجاب میکرد که آنها از ایران به اروپا و کشورهای همسایه بروند.
نتیجه دوم
ـ استمرار مبارزه و حفظ یک تشکیلات در خارج از وطن و بهدور از ملأ اجتماعی و مردم خود، سخت است؛ خیلی سخت است.
ـ استمرار مبارزه، شکل مبارزه را عوض میکند. توان انطباق و پایداریِ بالا میطلبد. تحلیل مشخص از شرایط مشخص را بیش از همیشه ضروری میکند؛ توان تئوریک و تشخیص درست مرحله نبرد را میطلبد.
ـ استمرار مبارزه، پرداخت بهای خیلی خیلی بیشتر از فاز سیاسی و زندان و حتی شرایط اختناق در ایران را میطلبد.
ـ از همه مهمتر: مبارزه از کوتاهمدت به بلندمدت میکشد.
پاسخ به «بودن یا نبودن» با دورترین انتخاب
بلندمدت شدن مبارزه، طول کشیدن سرنگونی ارتجاع آخوندی و سختی پرداخت بهای سنگین مسیر پیش رو، بهطور طبیعی موجب آسیبهایی در پیکر مقاومت میشوند. از جمله باعث تردید در عناصر سست درون یا پیرامون مقاومت میشوند. در حالی که اگر مجاهدین پیروز میشدند، هیچکدام از این عوامل هرگز بروز نمیکردند. بهطور واقعی هم زمینهٔ بروزشان مهیا نبود. ولی مجاهدین با وجود تمام این سختیهای خارج از وطنشان، خسته نشدند. باز هم با تقدم آزادی بر هر راهحل دیگری، تسلیم تعادلقوای موجود نگشته و بر طبل مقاومت و نبرد تا پیروزی کوبیدند.
یکی از طنینهای این کوبش مقاومت تا سپیدهدم آزادی، انقلاب ایدئولوژیک درون مجاهدین بود. ضرورتی اجتنابناپذیر در خارج ایران و پس از مرحله اول مبارزه چریک شهری. ضرورتی که پالایش مجاهدین را از افکار و اندیشهها و باورهای ارتجاعی میطلبید. انقلابی که هرگز انتخاب اول و ساده و دم دست مجاهدین نبود. اگر ضرورت استمرار مبارزه برای تضمین مقاومت تا سرنگونی نبود، هرگز و هرگز و بهطور مطلق سراغش نمیرفتند. آنقدر سخت بود که اصلاً در منطق تعادلقوای سیاسی قابل فهم و هضم نبود. هر کس هم که حتی خوشبینانه، از منظر تعادلقوای سیاسی و با پشتوانهٔ افکار رایج و سنتی به شناخت و تحلیل آن میپرداخت، هیچ ضرورتی در آن نمیدید. برخی هم که از پاسخ به ضرورتهای مبارزه و پایداری در برابر خمینی عقب مانده بودند، دامن دامن فحش و ناسزا بر سر مجاهدین ریختند. دستگاه مکش تبلیغاتی خمینی و کارگزاران مترصدش هم این فحشها و ناسزاها را رله میکردند، چند تغار از افکار مادون تمدن بشری خودشان را هم به آنها میافزودند و در فضای سیاسی علیه مجاهدین میدمیدند.
از اواخر دههٔ ۶۰ دیگر از آن صف عضویت در شورای ملی مقاومت خبری نبود. عدهیی هم از بدنهٔ مقاومت جدا شدند و سراغ زندگی خودشان رفتند. عدهیی هم که گویی بهدلیل بودن یا همراهی با مجاهدین، گذشتهٔ زندگیشان را از دست دادهاند، شروع به بدوبیراه گفتن به مجاهدین و ایراد اتهامهای عجیب و غریب کردند! ارتجاع آخوندی هم که مترصد بایکوت اصلیترین هماورد سازمانیافتهاش در عرصههای داخلی و بینالمللی است، بدوبیراهها و اتهامهای اعضای سابق مقاومت یا مجاهدین را قابهای رنگی گرفته و با علم و کتل همهجا جار زد!
«لحظهٔ تاریخی» یعنی «تو پای به راه در نه و هیچ مپرس»
عملیات فروغ جاویدان که مجاهدین تا نزدیکی کرمانشاه آمدند، یکی از نادر هماوردیهای نیروی مخالف حاکمیت در تاریخ ایران بعد از جنبش مشروطیت است. نقطه آغاز مجاهدین پاسخ به یک «لحظهٔ تاریخی» بود و بس. همان لحظاتی که اگر به ندای یک بزنگاه سرنوشتساز سیاسی و تاریخی پاسخ ندهی، تمام پیشینه و سرمایه و اعتبار و اعتماد را از دست میدهی. در این لحظات تاریخی مهم نیست که با حاکم مسلط، برابری نیرویی و تسلیحاتی و تجهیزاتی داری یا نه؛ مهم پاسخ به یک مسئولیت میهنی و ملی و انسانی در برابر ترفند و دستاویز سلطهگر حاکم است.
مجاهدین علاوه بر اقدام به پاسخ به آن «لحظهٔ تاریخی»، احتمالات شکست و پیروزی را هم بررسی کردند و برای آن نقشهمسیر و اهداف تعیین نمودند. حاصل آن عملیات، شکست نظامی مجاهدین بود که چندان هم غیرقابل تصور نمینمود؛ اما یکی از حماسههای گسترده و برجسته و نقاط افتخارآمیز تاریخ نبرد علیه دیکتاتوری در ایران را پس از مشروطیت به ثبت رساندند.
پاسداران خمینی در نقض تمام قوانین بینالمللیِ اسیر جنگی، در انجام شناعت و دنائت و رذالت حیوانی نسبت به اسیران آن عملیات، هیچ پستی و درندهخویی را کم نگذاشتند. رژیم خمینی حتی یک اسم و نشان هم از آن اسیران به صلیبسرخ جهانی نداد. .
روز دوم آن عملیات، خبرش در ایران پیچید و موجی از امید به سرنگونی حاکمیت خمینی را در شهرها برانگیخت. اگر آن عملیات بزرگ پیروز میشد، دو دهه کمتر یا بیشتر از گذشت آن، هرگز از مجاهدین سؤال نمیشد که چرا از عراق به ایران حمله کردید؟ (در چنین رویکردی ادبیات مقاومت سانسور میگردد و ادبیات دیکتاتورها جاری میشود؛ گویی در فروغ جاویدان یک نیروی خارجی به ایران حمله کرده است؛ در حالی که یک نیروی مستقل ایرانی برای آزاد کردن ایران اقدام نموده است. آزاد کردن ایران از چنگ اشغالگران قرونوسطایی که هیچ سنخیتی با فرهنگ و با تاریخ و با هویت ایرانی ندارند.)
اگر مجاهدین پیروز میشدند، هرگز سؤال نمیشدند که چرا به جنگی آمدید که نیروی نظامی حریف، بیشتر از شما بود؟
اگر پیروز میشدند، سؤال نمیشدند که چرا باعث شدید آن همه از شما کشته شوند و آن کارها را با اسیرانتان بکنند؟
نتیجه سوم
ـ اگر مجاهدین پیروز میشدند، هرگز شرایط سخت حفظ تشکیلات در خارج از کشور و طولانی شدن مبارزه، باعث چالشهای سیاسی پیرامون شورای ملی مقاومت و مجاهدین نمیشد.
ـ اگر مجاهدین پیروز میشدند، هرگز نیازی به انقلاب درونی و سپس رفتن به عراق نداشتند و برایش این همه بهای سنگین را نمیپرداختند.
ـ اگر پیروز میشدند هرگز کسی نمیپرسید چرا زنان و مردانشان از هم جدا شدند و تمام وقت و فکرشان را صرف مبارزه برای سرنگونی آخوندها کردند؟ هرگز از مجاهدین نمیپرسیدند چرا بچههایشان را به اروپا فرستادند که گرفتار سختیهای مبارزه پدر و مادرشان نباشند و آیندهشان را خودشان انتخاب کنند؟
ـ اگر مجاهدین پیروز میشدند، هرگز سختی ادامهٔ مبارزه در شرایطی گاه فوق طاقت انسانیِ این سالها را بدهکار پرسشگران نبودند که چرا به هر دری در این دنیا زدید و رفتید که آخوندها را سرنگون و ایران و مردم را از شر این غدهٔ چرکینِ باز آمده از اعصار ماموتها، خلاص کنید؟ چرا تشکیلاتشان چنین است و چنان است؟ چرا رهبرشان روسری دارد؟ چرا به عراق رفتند؟
ـ اگر مجاهدین پیروز میشدند، هرگز با پشتوانهٔ وزارت اطلاعات آخوندها ۳۰۰کتاب علیهشان منتشر نمیشد. هرگز دهها فیلم سینمایی و مستند تلویزیونی علیهشان تولید و پخش نمیشد. هرگز آخوندها میلیونها و میلیاردها تومان و دلار خرج نمیکردند که چند عضو سابق مجاهدین و یا همسویان ملایان را در ایران و اینور و آنور دنیا بخرند و به جان مجاهدین بیاندازد.
پرسشی بالای همهٔ سؤالها
در این میان ناگهان این پرسش هم از بالای آن پرسشها سربرمیآورد که: راستی، چرا این کارها را با مجاهدین میکنند؟ مجاهدین که جز پایداری برای سرنگونی آخوندها، هدف و کار دیگری ندارند. به هیچ کسی از مخالفان آخوندها هم بدی نکردهاند. علیه هیچ کسی هم جز آخوندها نیستند. سالهای سال هم فراخوان به اتحاد و همبستگی ایرانیان علیه آخوندها را دادهاند. پس نقطه آغاز هجمه به آنها چیست؟
پاسخ اول ناشی از آثار نمونههای بالا است: چون پیروز نشدهاند. چون مبارزه طول کشیده است و آخوندها بهای آزادی و برابری را مساوی مرگ کردهاند. چون مجاهدین با هر نوع پایداری و مقاومت و قتلعام هم که شد، خودشان را سازمانیافته و منسجم نگهداشتند. چون با همین سازمانیافتگی و انقلاب درونیشان، وجدانهای بیدار دنیا را به حمایت از خودشان و حق مردم ایران در مبارزه برای آزادی جلب کردند.
پاسخ دوم که هدف اصلی آخوندها و همسویان و لابیهایشان است ــ و بقیه مدعاها را هم به سمت خودش مکش میکند ــ این است که باید از مجاهدین تابو ساخت تا دیکتاتور با توسل به این تابو، همهچیز و همهکس را سرکوب کند! از منظر دیکتاتور چه خوب که عدهیی هم در این دام پای بگذارند و با پشتیبانی مرئی ــ و بیشتر جاها نامرئی ــ وزارت اطلاعات، مجاهدین را سوختبار این تابو کنند تا حاکمین ولایت فقیه خیالش از اصلیترین نیروی سازمانیافتهٔ جهتدهنده به مبارزه برای سرنگونی، راحت شود.
نگاهی از آخر فصل
«از اونور مرگ بیا
وسط این شب عقیم
بذر ستارهها بپاش.»...
پیروزی شیرین است. از متن پیروزیها، اتحادها و همبستگیها برمیآیند. طرف پیروز هم مخاطب پرسشها و چراییها نیست. این اقتضای زمانه و خصلت سریر مسلط است.
حالا بیاییم از آخر همین فصل که پایان دههٔ ۹۰ باشد، نخست نگاهی به یک پیروزی آسان داشته باشیم و سپس نگاهی به دستآوردهای یک مسیر طولانی.
۱ ـ خمینی در قیام سال۵۷ از شهریورماه به آسانی لقب رهبر و امام گرفت و به آسانی طی پنج ماه، پیروز اول آن قیام شد. شرایط آنقدر آسان و مهیا بود که خمینی در تعهد و پایداری بر سر آزادی و دمکراسی، هیچ آزمایشی پس نداد و تنها سرمایهاش، رو نشدن ماهیتش تا قبل از پیروزی بود.
بهای سنگین غفلتها و نیز کمبودهای تاریخی آن قیام بعلاوهٔ بهای رو شدن ماهیت واقعی خمینی، همین مسیری است که از فردای ۲۳بهمن ۵۷ تا الآن پرداخته شده است. در آن قیام ماهیتها پنهان بود. از این رو هماوردی ماهیتها به بعد از پیروزی انجامید. اما از آنجا از طرف پیروز و برنده، سؤال نمیشود، خمینی هم پاسخگوی هیچ احدی نبود و خود را نمایندهٔ خدا و ولی امر مطلق جهان اسلام جا کرد.
بیشک اگر روند آن قیام به ضرورت یک مبارزه سازمانیافته با پیچیدگیهای آن میانجامید، خمینی بازندهٔ نخست آن بود؛ چرا که این پیچیدگیهای مبارزه است که عیار ماهیت تمام طرفها را روشن میکند. از این رو اشعار اجتماعی بالا میرود و مردم تشخیص میدهند که با کی و کیها طرف هستند.
۲ ـ خیلی خوب بود اگر مجاهدین در دههٔ ۶۰ پیروز میشدند؛ اما به دلایلی که در محورهای بالا تشریح شد، مبارزهشان تا به امروز طول کشید. اکنون ببینیم در این مسیر طولانی چه عوامل مهمی رو به آینده ایران تعیینتکلیف شدهاند:
اولاً: خود مجاهدین از مراحل آزمایشات کافیِ پایداری و مقاومت برای متعهد ماندن به آزادی و دمکراسی عبور کردند.
ثانیاً: مردم ایران، هم خمینی و شبکهٔ آخوندی و مرتجعین در جوال خمینی و همسویان و همراهانش را شناختند و هم ماهیت تمام نیروهای شریک در تعیین سرنوشت ایرانی آزاد و دموکراتیک را.
ثالثاً: نحلهیی بهنام روحانیت مرتجع زالوصفت و استثمارگر برای همیشه در تاریخ ایران تعیینتکلیف نهایی شد و با پیروزی نهایی مردم ایران بر حاکمیت ولایت فقیه، دیگر یک زخم و چرک سنتی در جامعهٔ ایران به ارتزاقش ادامه نخواهد داد.
نتیجه چهارم
ـ اگر در قیام بزرگ سال۵۷ همهٔ طرفها آزمایش پس میدادند و عیار ماهیتها در میزان وفاداری بر پایداری برای آزادی سنجش میشد، قبل از هر تحولی، خمینی هرگز پایش از پاریس به تهران نمیرسید. در آن قیام به دلایل کمبودهای تاریخی، در اسارت بودن پیشتازان انقلابی مجاهد و فدایی، فقدان آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نسبت به درک صورت مسألهٔ اصلی ایرانزمین وجود داشت. در غیر اینصورت هرگز مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران به صدارت و سلطهگری اهریمنی دست نمییافت.
ـ با آنکه مردم ایران بهای بسا سنگین در چهار دههٔ گذشته پرداختهاند، ولی دستآوردهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و انسانی گرانبهایی در روشن شدن مرز بین خمینی و غیرخمینی کسب کردهاند.
ـ همهٔ مراحلی که از ۲۳بهمن۵۷ تا الآن در مسیر رسیدن به آزادی طی کردهایم، هر کدامشان یک پیروزی است.
ـ برای اولین بار در تاریخ ایران به یمن دنیای ارتباطات از میزان اصالت، عمق ماهیت و مشخصههای هویت همگان پردهبرداری شده است.
ـ به یمن روشنگریها در عصر عبور اطلاعات و آگاهی با سرعت نور، ضرورت «آزادی» و «دمکراسی» در ایرانزمین به یک فراخوان ملی برای سرنگونی تمامیت حاکمیت ولایت فقیه تبدیل شده است. «آزادی» آن گوهر ناب و آن محبوب بیهمتای هستیِ انسانیست که تنها جان شیفتهاش درکش میکند تا عطش وصالش را در هجرانها و فراقهای ناگزیر و گاه آزمایشهای روحشکن، تاب آورد.