زیر سایهٔ سکوت مرگآسای رضایتآمیز اروپا از اقدامات هیتلر و دارودستهٔ اوباشش؛ وی باسرعت به اقدامات سرکوبگرانهاش در آلمان و نازی کردن سراسری آن مشغول بود. حذف نیروهای متشکل کارگری و روشنفکری و سرکوبشان و راندنشان از رایشتاگ(مجلس ملی جمهوری وایمار) صورت گرفت.
پس از آن، بیرون راندن همان نیروهای چپ و سوسیالیستهای دموکرات و نیز تتمهٔ نیروهای مخالف هیتلر در دانشگاه(با آلمانی کردن دانشگاه) در دستورکار وی قرار گرفت و باسرعت و سرکوبی بیمانند توانستند دانشگاه را که سنگر نیروهای پیشرو و دموکراتیک بود از آنان بازپس بگیرند و بهجایشان لومپنهای هوادار هیتلر دانشگاهها را بهتمامی در اختیار خود گرفتند. این در حالی بود که اروپا در خواب مرگ بود.
دارودستههای هیتلری در سراسر اروپا با فرصت پیشآمده مثل قارچهای سمی در حال رشد و نمو بودند و بورژوازی اروپایی در آنان نیروی بدیل مقابل با کارگران متشکل و هواداران کمونیستشان را میدیدند و بر اعمال تخریبی و سیاهشان ابلهانه چشم میبستند و گوشهاشان را بر اندک صداهای مخالف هیتلر بسته نگاه داشتند. سرکوب یهودیان و راندن اجباریشان از کشور آلمان به قسمتهای دیگر اروپا و یا تبعیدهای خودخواسته و اجباریشان هم به همان دلایل پیشین چندان مخالف جدی و بازدارندهای نداشت.
اولین اقدام جدی هیتلر تسلیح ارتش آلمان و قبول نکردن مسیلهٔ خلعسلاح کنفرانس صلح ورسای بین متفقین و آلمان هیتلری بود. کودتای نازیها در اتریش با توطئهٔ قتل صدراعظم دولفوس بهوسیلهٔ تعدادی از سربازان اس.اس(ارتش شخصی هیتلر) که لباس فرم ارتش اتریش به تن داشتند؛ شروع شد. همین عمل و انضمام اتریش به سرزمین آلمان جز با نقنقهای غیرجدی از سوی دولت سوسیالیست جبههٔ خلق فرانسه و نیز انگلیس و سایر اروپاییها با هیچ مخالفت قابل بحثی روبهرو نشد.
پس از این پیروزیهای متوالی برای هیتلر که آرزوی برپا کردن یک رایش هزار ساله را در سر میپروراند، وی در مرحلهٔ بعد با کشتن غول قدارهبند و آدمکشش، ارنست روهم(رئیس قدرتمند اوباش پیرهن سیاه) کسی که شریک جدی و همراه هیتلر در تمامی جنایاتش بود؛، صفوف حزب ناسیونال سوسیالیست را برای خود، یکپارچه و بدون رقیب کرد. ارنست روهم و لومپنهای پیرهن سیاه که مشتی اراذل و اوباش بودند و هیتلر را به قدرت بیرقیبش رسانده بودند بیش از حد لازم شق سوسیالیزم حزب هیتلر را جدی گرفته بودند و هیتلر خودش با شلیک تیر بر شقیقهٔ روهم این رقیب و مزاحمتهای او را بهشکل نهایی از صفحهٔ روزگار محو کرد. هیتلر در یک تصمیم دیوانهوار صبح ۷مارس ۱۹۳۶ صد و اندی سرباز بیسلاح را برای اشغال منطقهٔ راین(که بخش جداشده از خاک آلمان و از مناطق صنعتی آن بود) فرستاد. این عمل جسورانهٔ هیتلر ـ طبق شواهد تاریخی متقن از درون حزب هیتلر ـ حتا اگر با اعتراض زبانی دولت سوسیالیست لئون بلوم مواجه میشد به سرنگونی هیتلر میانجامید و اروپا و جهان از اینهمه فجایع رهایی مییافت. ویلیام شایرر در کتاب معروف ظهور و سقوط رایش سوم بنا به مدارک درونی رایش، شهادت میدهد که هیتلر از ترس اعتراض شفاهی فرانسه آن روز صبح خود را به مریضی زد و از رختخواب بیرون نیامد. اما سکوت مرگبار مماشات همچنان ماند و فاجعه پشت فاجعه آفرید.
این سیکل جنایت هیتلر و سکوت اروپا همچنان در چرخش و آفرینش بدبختی و جنگ بیشتر و بیشتر بود. شرکت نیروی هوایی آلمان(لوفت وافه) در جنگ داخلی بین جمهوریخواهان اسپانیا از یک طرف و اشرافیت و بورژوازی بزرگ اسپانیا بهرهبری فرانکو و ارتش اسپانیا در طرف دیگر که بنا به درخواست فرانکو صورت گرفت، به بروز فجایعی فوق تصور منجر شد. مردم بیدفاع شهر اسپانیولی گورنیکا که تحت کنترل جمهوریخواهان بودند؛ بهواسطهٔ لوفت وافه در خون غرق شدند. این تنها اولین (و نه آخرین) کشتار جمعی از این نوع در اروپا بود که بعدها توسط نقاش نابغهٔ این دیار پابلو پیکاسو در اثری به همین نام(گورنیکا) به تابلویی جاودانه از جرم و جنایت و درندهخویی نازیها تبدیل شد. این حرکات قانونشکن آلمان همچنان ابلهانه و با بزرگواری زبونانهٔ مماشاتچیهای فرانسه و انگلیس نادیده گرفته شد. این عقبنشینیها پیروزیهای مفت و بیهزینهای را به هیتلر و حزب و اراذل و اوباش دور و برش ارزانی داشت. هیتلر با هر بار عقبنشینی دوقلوهای مماشات چمبرلن و دالادیه از انگلیس و فرانسه بیشتر به ادامه نقشهٔ جنایتبارش مصمم میشد.
در ادامه هیتلر به بهانهٔ بدرفتاری دولت چکسلواکی با آلمانیتبارهای مقیم سودتاول آن بخش از کشور مزبور را به اشغال در آورد. غربیها با وجود ترسشان از هیتلر بدشان نمیآمد که هیتلر به سوی شرق و اتحاد شوروی برود و این روند به جنگ بیانجامد. البته تحلیلگران اروپایی مماشات، شادی خود را از این عمل هیتلر پنهان نمیکردند و علنی به همدیگر در این باره شادباش میگفتند.
سرانجام وقتی هیتلر دستور رسمی اشغال کل چکسلواکی را داد دوقلوی مماشات در عکسالعملی زبونانه آن را ضمنی تایید کرده ولی به شکلی تلویحی به آلمان فهماندند که لهستان مرز سرخ است. دولت سرخ(ولی توزرد) استالین در مقابله با مماشات غرب اروپا، با فرستادن مولوتف، وزیر خارجه، به ملاقات ربین تروپ، وزیر خارجهٔ هیتلر، طبق نقشهای لهستان را بین خود و آلمان به دو منطقهٔ نفوذ تبدیل کردند. البته این با تقبیح جبههٔ مماشات اروپایی و البته تأیید احزاب کمونیست اروپایی به این بهانه که استالین خطر را از سر روسهای بهاصطلاح کمونیست دور کرد؛ مواجه شد. در همین زمان یک سرگرد سابق ارتش بریتانیا به اسم وینستون چرچیل طی انتخاباتی در حزب محافظهکار به پیروزی رسید و این پایان دوران مماشات بود. این تصمیم قاطع ضروری البته بسیار دیر گرفته شد. چرچیل اگر چه براستی و جدیت تمام بلافاصله به رایش هیتلری اخطار کرد که هر گونه حمله به لهستان به منزلهٔ اعلام جنگ به امپراطوری انگلیس است ولی این اخطار به هیتلر در موقع و جایگاهی نبود که این سرجوخهٔ حقیر سابق در ارتش آلمان را بترساند. هیتلر که بهواسطهٔ مماشات و چشمپوشی بورژوازی غربی از اعمال شریرانهاش هماکنون در تعادل|قوایی حسدبرانگیز با رقیب انگلیسیاش و اروپا قرار داشت به این تهدید دیرهنگام وقعی نگذاشت و با حملهٔ برقآسایش به لهستان کلید جنگی تبهکارانه و جهانسوز را زد که در نهایت کار با میلیونها تلفات(بهقولی بیش از ۵۰میلیون) به یکی از خونبارترین و ضدانسانیترین جنگهای تاریخ بشر منجر شد.
شکست قطعی آلمان هیتلری و خودکشی هیتلر و ابواب جمعی تبهکار پناهگاهش زمانی حاصل شد که اروپا در دریایی از خون غرق شده بود. اینکه اعتراض شفاهی دولت سوسیالیست جبههٔ خلق فرانسه به اشغال راین توسط آلمان میتوانست جان دهها میلیون زن و مرد و کودک را حفظ کند، خود لکهٔ ننگی بر پیشانی و دامان بورژوازی استعماری و منفعتطلبی کور و بیحدوحصرش است. اگر چه ایکاش درسی تاریخی میشد که تکرار این دورههای جرم و جنایت را عنان بزند. اما حرص و ولع و اشتهای کور بورژوازی مماشات هیچگاه نگذاشت از نوک دماغش را دورتر ببیند.
البته این به بررسی دوران جهنمی جمهوری موسوم به اسلامی و خمینی و روزگار مماشات جنایتکارانه با آن و عفو و اغمازشان نسبت به جرم و جنایات این تبهکار ضدتاریخی مربوط میشود که در ادامهٔ این بحث در زمانی دیگر خواهد آمد.
مهران از خراسان
بیشتر بخوانید:
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند