هر پدیده و واقعهیی را باید در ظرف زمانی و مکانی مشخصی که در آن حادث شده، مطالعه کرد. امری که گرچه سخت و نسبی است اما محال نیست.
یکی از این وقایع، نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق است که در ۲۹اسفند ۱۳۲۹با تصویب قانون ملی شدن اولین پیروزی خود را مهر کرد. جنبش ملی شدن نفت حرکتی بود برخلاف تمامی قوانینی که بر جهان آنروز حاکم بود. جهانی جدیداً دو قطبی شده و بهشدت متخاصم که هیچ تنابنده مستقلی را در آن یارای پرواز مستقل نبود!
دکتر مصدق با اشراف کامل به آن وضعیت، تماماً برخلاف جریان آب شنا کرد.
مقدمه
پایان جنگ جهانی دوم، آغاز دوران جدیدی در جهان بود:
دورانی با قانونمندیهای جدید، سیاستهای جدید، کشورهایی جدید و الگوی جدیدی در سیاست، مناسبات بینالمللی و زندگی میان ملل.
کشورهای صنعتی غرب بهرغم تمامی رقابتهایی که با خود داشتند، با یک رقیب جدید روبهرو شده بودند که تهدیدی برای آنها تلقی میشد: شوروی.
گسترش سریع کمونیسم در آسیا و شرق اروپا در فردای اتمام جنگ جهانی، غرب را با واقعیت جدیدی روبهرو کرد: تقسیم جهان از آن پس مشکلتر از دوران قبل از جنگ جهانی شد!
ظهور پدیدهیی به اسم الگوی «مابعدسرمایهداری» سیطره بیچون و چرای غرب سیاسی جهان را به زیر علامت سؤال کشیده بود.
در آن مرحله رقابتهای استعماری پیچیدهتر از دوران قبل از جنگ شده بود. رقابت پیشین با آن که در دایره خانوادگی غربیها بهوقوع پیوسته بود، اما به جنگی با بیش از ۵۰میلیون کشته منجر شده بود! تهدید بروز جنگی جدید بین غرب و شرق سیاسی جهان که ظاهراً تفاوتی ماهوی داشتند، وحشتی بیش از جنگ دوم را به مردم جهان القا میکرد.
در دنیایی که در حین جنگ و پس از آن به سرعت مشمول تقسیمبندی جدید شده بود، تقسیم جهان به دو اردوگاه شرق و غرب با سرعتی روزافزون به پیش میرفت. واقعیتی هولناک که البته یک «خیر» هم در خود داشت: وضعیت جدید امکانی برای تنفس کشورهای جدید و ملل جویای استقلال پدید آورده بود. گرچه که چشمانداز قرار گرفتن محتوم در یکی از آن دو اردوگاه، تراژدی جدید مللی بود که سالها برای کسب استقلال مبارزه کرده بودند. وضعیتی که اینهمه «خیر و شر» و اینهمه «تضاد» در آن در هم تنیده بود!
جنگ سرد و تقسیم جهان به دو اردوگاه
تهدید برپایی یک جنگ خونین دیگر با شکلگیری «جنگ سرد» بین دو ابر قدرت جدید جهان، وارد یک مرحله آمادهسازی و انتظار شد. یارگیری دو اردوگاه (شرق و غرب) سرعت گرفت و جاذبهها و دافعههای دو اردوگاه، بهعنوان دو حوزه مغناطیس سیاسی، اضافه بر دو اردوگاه شرق و غرب، طیفی از کشورهای نزدیک به هر اردوگاه را هم بهوجود آورد. کشورهایی که ناگزیر شده بودند هویت خود را در دوری و نزدیکی به یکی از دو اردوگاه فوق تعریف کنند. قانون عامی که ظاهراً هیچ کشوری را گریزی از آن نبود.
جنبش عدم تعهد
در آن دوره حتی کشورهایی که هویت ناسیونالیستی بارزی داشتند نیز در تعریف نهایی به یکی از دو سر آن طیف «شرقی ـ غربی» تمایل داشتند و کشوری که بتواند، یا صراحتاً بخواهد مستقل از دو قطب سیاسی جهان بر هویت و منافع ملی خویش پافشاری کند، وجود نداشت.
چهرههای نامداری مانند نهرو، جمالعبدالناصر، احمدسوکارنو و تیتو نیز بهروشنی به اردوگاه شرق تمایل داشتند و آنچه را که سالها بعد (۱۹۶۱م) به اسم «جنبش عدم تعهد» بهوجود آوردند، به نوعی در سمت چپ طیف سیاسی فوقالذکر قرار دادند. جنبشی که بهعلت نداشتن دکترین مشخص در گام بعد به سمت راست، چرخید و خلاصه هرگز یک جنبش واقعاً نامتعهد به شرق و غرب را نمایندگی نکرد.
در چنان روزگاری، موجی سنگین از انقلابهای رهاییبخش نیز جهان را فراگرفته بود.
امواج انقلاب پس از جنگ جهانی دوم
در واقع، «پاگرفتن» جنبشهای رهائیبخش در غوغای جنگ جهانی دوم آغاز شده بود. بسیاری از ملل تحت ستم با استفاده از شلوغیهای ناشی از جنگ و بهمریختگی اوضاع جهان تلاش کردند بار استقلال کشور خویش را نیز ببندند.
شاید بتوان سه موج انقلاب و دگرگونی را در آن دوره تا پایان قرن بیستم تشخیص داد:
اولین موج در دوران جنگ دوم آغاز شد و تا سال ۱۹۵۴ ادامه یافت.(که ما در این نوشته با همین مرحله کار داریم).
دومین موج از سال ۱۹۵۴ آغاز شد و تا سال ۱۹۷۳ ادامه یافت.
سومین موج از سال ۱۹۷۳ شروع شد و تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه یافت.
(آنچه که پس از فروپاشی شو روی و بهار عربی و انقلابهای رنگی بهوقوع پیوست، بیرون از دایره این تقسیمبندی است).
در جهانی که امواج تغییر سراپایش را فراگرفته بود، هیچ حرکتی مستقل از دو قطب پرجاذبه شرق و غرب متصور نبود.
نگاهی به انقلابها و تحولات آن روزگار بهخوبی نشان میدهد که حرکت مستقل از شرق و غرب چه حرکت خارقالعادهای بوده است!
واقعیتی که حتی جنبش عدم تعهد با تمامی شخصیتهایش ناچار از شناسایی آن شدند
تنها کسی که در آن روزگار مستقل ماند، مصدق بود.
نگاهی سریع به اولین امواج انقلابهای رهاییبخش پس از جنگ جهانی دوم
برخی کشورهای جهان در جریان جنگ دوم موفق شدند، نیروهای خود را سامان داده و پس از دخالت مؤثر در جنگ، دوران پس از جنگشان را هم کم و بیش خود رقم بزنند:
- تیتو در یوگسلاوی با تشکیل یک ارتش آزادیبخش و شرکت فعال در جنگ، ضمن مبارزه با دیکتاتوری حاکم، در خروجی جنگ، یک جمهوری مستقل ایجاد کرد.(آنچه که بعدها بر سر آن جمهوری آمد، مستلزم بحث دیگری است).
- مشابه همین وضعیت را مردم آلبانی داشتند که آنها نیز در مسیری شبیه به کار یوگسلاوها، استقلال کشورشان را بهدست آوردند.
- چینیها نیز موفق شدند به رهبری مائو پس از کش و قوسهای فراوان و چند جنگداخلی سرانجام در سال ۱۹۴۹ جمهوری کمونیستی خود را تأسیس کنند.
- متقابلاً ناسیونالیستهای چینی هم به جزیره تایوان کوچ کرده و نظام مطلوب خود را در آنجا بنا نهادند. اما به هر حال حاصل بهدست آمده، نتیجه تلاشهای آنان در خلال جنگ و استفاده از شرایط جنگ جهانی بود.
- یک نمونه استثنایی هندوستان بود که توانست به رهبری مهاتما گاندی بدون جنگ، استقلال باستانی خود را از انگلستان باز پس بگیرد (۱۹۴۷).
- وضعیت کشورهای اروپای شرقی (لهستان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان، رومانی و بهویژه آلمانشرقی، بحثی جداگانه دارند که ناشی از شکست نیروهای ملی آنها در جریان جنگ و پس از جنگ است، عاملی که باعث شد در فردای جنگ جهانی دوم به جای حاکمیتیافتن نیروهای آزادیبخششان، تحت سلطه شو روی قرار گیرند).
- در همان دوره، جنگ دهقانی هند شکست خورد و جنبش استقلالطلب ماداگاسکار و گوآتمالا نیز ناکام ماند.
- در ویتنام، هوشیمین موفق شد استقلال کشورش را پس از خروج اشغالگران ژاپنی که در جنگ جهانی دوم شکستخورده بودند، بهدست بیاورد. نیروهای آزادیبخش ویتنام به رهبری هوشی مین موفق شدند در غیاب ژاپن و نیروهای فرانسوی، جمهوری مستقل خود را بنا نهند. همین نیرو بود که بعدها و با بازگشت استعمارگران غربی موفق شدند، استقلال کشورشان را حفظ کنند.
- در اواخر این دوره، جنگ کره نیز به آتشبسی منتهی شد که تا همین تاریخ (۱۳۹۷) ادامه دارد.
- نکته مهم در تمامی این تحولات، اخذ پشتیبانی یا حتی دخالت مستقیم یکی از دو ارباب اردوگاههای دوگانه جهان بود. امری که در مورد همه مصداق داشت و دکتر مصدق تنها کسی بود که مستقل از هر دو اردوگاه، و برخلاف منویات رسمی و اعلام شده آنان، گلیم مردم ایران را از آب بیرون کشید و سرمشقی شد برای دیگر ملل.
در آن دوره (۱۹۴۵تا ۱۹۵۴) حداقل ۲۰انقلاب، کودتا و اشغال سرزمینی مهم صورت گرفت.
نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق شاید درخشانترین حرکت بود، کما اینکه کودتا بر ضد وی نیز پرسرو صدا ترین و تاثیرگذارترین واقعه ناگوار آن مرحله از تاریخ جهان است که آثار مخرب آن کماکان از جهان و بهویژه کشورهای خاورمیانه «خون» میگیرد.
واقعیتی که اینک بهتر میتوان درباره آن قضاوت کرد.
یک نگاه کلی به دوره دهساله پس از جنگ جهانی دوم
نگاهی کلی به این دوره نشان میدهد که نقشه سیاسی جهان در همان دوره تقریباً ده ساله (۱۹۴۵ تا ۱۹۵۴) اساساً تغییر کرد. بلوک شرق بهعنوان یک واقعیت پررنگ، خود را در جهان جدید تثبیت کرد. هژمونی غرب از لندن و اروپا به واشنگتن در آنسوی اقیانوس اطلس منتقل گردید. اروپا بهطور کامل به دو نیمه تقسیم شد (ارو پای شرقی و ارو پای غربی).
و به این ترتیب، وضعیت سیاسی جهان و نحوه تقسیمبندی جدید مناطق نفوذ شرق و غرب از حالت سفیده تخممرغی خارج شد و همه چیز شکل نسبتاً ثابتی بهخود گرفت. در آن دوره گرچه بسیاری کشورهای مستعمره و نیم مستعمره سابق موفق به کسب استقلال شدند، گرچه بسیاری کشورهای جدید با اسامی جمهوریهایی که یک پسوند «دمکراتیک» نیز با خود حمل میکردند، پا به عرصه سیاسی گذاشته و عضو سازمان ملل متحد شدند اما برای همگان (حداقل اکنون و پس از گذشت سالیان) بسیار روشن است که باز هم کمافیالسابق کشورهای کوچک و بهاصطلاح «جهان سومی» ناگزیر بودند خود را به یکی از دو قطب جهان آنروز پیوند بزنند. حتی جنگی با بیش از ۵۰میلیون کشته نیز نتوانست دریچه استقلال واقعی را به روی ملل دربند نگهداشته شده جهان باز کند!
بوالعجبی که دکتر مصدق به انجام رساند!
روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ مطابق با ۲۰مارس سال ۱۹۵۱میلادی، (که نقطه اوج آن مرحله تاریخی بود) دکتر محمد مصدق موفق شد پس از یک رزم سیاسی و سنگین چند ساله که با تصویب یک ماده واحده در ۳۰مهر ۱۳۲۶ آغاز شده بود، صنعت نفت ایران را ملی کند.
دکتر مصدق در آن رزم پیروزمند توانست تمامی مطامع استعماری شرق و غرب را کنار زده و منافع ملی مردم ایران را (که مورد طمع رسمی و اعلام شده شرق و غرب بود) بهرسمیت شناسانده و دست تمامی قدرتهای آن دوران را از روی نفت ایران کوتاه کند.
مصدق با ملیکردن صنعت نفت ایران، نه تنها دست انگلستان، آمریکا و شوروی را از نفت ایران کوتاه کرد، بلکه موفق شد راهی را به ملل دربند آن روزگار نشان دهد که بتوانند آنان نیز منابع و منافع ملی خود را از چنگ استعمارگران خارج کنند. مصدق نشان داد که نباید مرعوب تعادلقوای حاکم بر جهان شد و این امری شگفت بود.
به این ترتیب یکبار دیگر «ایران» الگویی شد برای تغییر و دگرگونی مستقل و پیشرو. سنتی که در انقلاب مشروطه بنیان گذاشته و آسیا را بهشدت تکان داده بود و اینک نیز با نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، در جهانی تماماً تقسیم شده در میان دو اردوگاه شرق و غرب، یکبار دیگر به ملل تحت ستم راه درست را نشان میداد.
نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق، آثاری فراتر از محدوده جغرافیایی و افزونتر از وزن سیاسی ایران بهجا نهاد، شاید ملی شدن کانال سوئز (۱۹۵۶) مهمترین الگو برداری از نهضت ملی مصدق باشد. گرچه که دکتر مصدق سه سال پیش از ملی شدن کانال سوئز، توسط یک کودتای استعماری ارتجاعی برکنار، محاکمه و محکوم شده بود و در تبعید و زندان روزگار را سپری میکرد اما راهی که او پیموده بود و جنبشی که او هدایتش کرده بود درسی بود هم برای استعمار گران و ابر قدرتها و هم برای ملل دربند!
عظمت و فرخندگی روز ۲۹ اسفند و سالگرد ملی شدن صنعت نفت ایران را باید در شرایط زمانی خودش مطالعه کرد تا به اهمیت کار دکتر مصدق پیبرد. کما اینکه عمق رذالت، حقارت و پلیدی همسویی ننگین دربار و آخوندهای مرتجع در دشمنی با مصدق و نهضت ملی را نیز در همین ظرف بهتر میتوان خواند.
یک نکته درباره دیپلماسی دکتر مصدق
دکتر مصدق روز ۱۹ آذر ۱۳۳۰ در مجلس شورای ملی درباره دیپلماسی خود گفت: «من به آقای ترومن عرض کردم شما درباره ایران چه مساعدتی کردید؟... بذل (پودر) «د.د.ت»! و چند طیاره برای مبارزه با ملخ!؟... من اکنون نیامدهام که از شما چیزی بخواهم، من آمدهام که شما در این اختلافی که ما راجع به نفت (با انگلستان) داریم، جنبه بیطرفی اتخاذ کنید! » (منبع: صورت مذاکرات مجلس شانزدهم ۱۹ آذر۱۳۳۰). امری که اگر حاصل میشد بیشک سرنوشت ایران و منطقه اینی نبود که اینک است.
دیپلماسیای که متأسفانه هنوز درک کارآیی آن پس از گذشت دههها و سقوط مصدق و روشن شدن بسیاری پشتپردههای آن ماجرا و تحصیل تجارب قیمتی آن، برای برخیها مشکل! است.
درس سادهای متضمن ضرورت ایزوله کردن دشمن برای ایجاد تغییر جدی در تعادلقوا با او و افزایش احتمال پیروزی در نبرد مقاومت.