«چه این مقام آنرا تواند میسر شد که در طرف عشق گداخته و در کوی معشوق مسکن ساخته، گوهر وجود خود شناخته، لاجرم بهدوست پرداخته و در هر چیز و هر سوی جلوهٔ معشوق بیند و از هر لب نوای معبود شنود».
روز ۴خرداد سال۱۳۵۱ روزیست که دیکتاتور نگونبخت یعنی محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران! فکر میکرد در اینروز، با اعدام بنیانگذاران کبیر سازمان مجاهدین خلق ایران، نقطهٔ پایانی بر ذات وجودی و انقلابی این سازمان خواهد گذاشت. اما نمیدانست که خونهای لالهگون و سرخی که از بارش گلولهها بر پیکرهای پاک آن بزرگواران در تپههای اوین جاری میشود، ریشهٔ بذر کاشته شده در روز ۱۵شهریور سال۱۳۴۴ در خانهیی در بلوار الیزابت (بلوار کشاورز فعلی) نبش خیابان میکده را تثبیت خواهد کرد. طوریکه در سهمگینترین و بنیانکنترین طوفانها در هر برههای، این نهال نهتنها از بین نرفت، بلکه رشد کرد و بالندهتر شد.
جالب اینجاست که شاه و شیخ با تمامی اعوان و انصارشان از شکنجهگرانی مثل منوچهریها و لاجوردیها گرفته تا خائنین اپورتونیستی مثل تقی شهرام تا مزدوران خودفروختهٔ و تشنه بهخونی مانند مصداقیها، هر کاری از دستشان برمیآمد و برمیآید، کرده و میکنند تا بلکه گزندی بر این سازمان حنیف وارد کنند. اما آنها هم، چون شرف نداشتهٔ خود را در خدمت شاه و شیخ گذاشتند، مثل آنها نمیفهمند که سازمان حنیف با خون خودش و یارانش در ۴خرداد سال۱۳۵۱ تثبیت شد. چه شاه و چه شیخ با تمامی دم و دمبالچههای خود، هرگز نفهمیده و نخواهند فهمید که چرا بنیانگذار کبیر در اولین جلسهٔ مرکزیت سازمان پس از ضربه شهریور۵۰، بههمه اعلام میکند که ما (منظور هر سه بنیانگذار است) باید اعدام بشویم. اینجا در پرانتز بگویم که در مورد شاه و شیخ و اعوان و انصارش وقتی فعل «نمیفهمند» را بکار میبرم، منظور نفهم بودن از روی جهل و نادانی نیست. خیر بلکه عکس آن است، بلکه از تفرعن آنهاست که خود را شکستناپذیر میانگارند و این ناشی از ماهیت آنهاست. و باید به آنها گفت: «ناپختگان را به اسرار سوختگان آتش عشق راهی نیست و نااهلان را در سرای لیمالله پناهی نیست که این حال، موقوف عنایت ایزدی است و این مقام درخور بندگان خاص سراپرده سرمدی که اهل البیت عطرا بما فی البیت».
بنیانگذار کبیر محمد حنیفنژاد در ابتدای دفاعیهٔ خود در قبل از صدور حکم اعدام در بیدادگاه شاهنشاهی، دو آیه از سورهٔ النحل را خواند (آیات ۹۱ و ۹۲) که مضمون آن آیات این است؛ « هر انسان مسئولی به پیمانی که با خدا و خلق پیمان میبندد (سوگند جلاله) پشت کند و آنرا نقض کند، این خیانت به فرد ختم نمیشود، بلکه ستم و استثمار را در جامعه رواج میدهد و بالعکس آنهایی که پای سوگندشان با خدا و خلق میایستند، نور امید را در جامعه میگسترانند». . آری محمد حنیفنژاد سنتشکنی کرد و در ادامهٔ ایشان، ۱۲۰هزار شهید راه آزادی با خون خود پای عهد و پیمانهای خود با خدا و خلق ایستادند و آنها را مهر کردند که امید و پیروزی در آسمان جامعه ایران همیشه هویداست و یکقلم در ۲۲بهمن سال۱۳۵۷ آن دیکتاتور نگونبخت ساقط شد و در ادامهٔ کار این سرانجام این دیکتاتوری مذهبی تیرهبخت هم به سرنگونی ختم خواهد شد. سرنگونی این یکی را مجاهدان مستقر در قرارگاه سرنگونی (اشرف۳) به تاریخ ایران وعده دادهاند و به این وعده قطعاً عمل خواهند کرد.
کانونهای شورشی در داخل در کف خیابانها تعهد سرنگونی را بهبهترین نحو ممکن پیش میبرند. چرا که ایشان پشتوانهای مثل خون حنیفنژاد و راهبرانی مثل مریم و مسعود را دارند. آری راهبر دل و جان مجاهدان و خلق قهرمان ایران.
آری، برادر مجاهد مسعود رجوی این پرچم را از دستان «بالابلند دلبر گلگون عذار» خود گرفت و از کوران توطئهها عبور داد و آن به دستان مریم پاک رهایی سپرد. پس هزاران سلام بر حنیف بنیانگذار که بذر آن درخت پاک را کاشت و با خون خود و یارانش آن را آبیاری کرد؛ درختی مصداق گویای «اصلها ثابت و فرعهای فی السما».
رضا عطایی – ۳خرداد۱۴۰۰
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است.