در سراشیب تند سرنگونی، هر روز که میگذرد بیشتر مشخص میشود که دولت سوگلی خامنهای دارد به پایان فرصتهای خود نزدیک میشود. این دولت پاسدارپسند، امنیتی و انقباضی، همان «دولت جوان حزباللهی» است که خامنهای برایش شاخصههای آنچنانی میتراشید و طوری وانمود میکرد که گویا با استقرار آن به تمام مشکلات نظام پاسخ داده خواهد شد.
«من البته ـ همچنان که قبلاً هم در سال گذشته تأکید کردم و مکرر هم گفتهام ـ به دولت جوان و حزباللهی معتقدم و به آن امیدوارم و البته دولت جوان صرفاً بهمعنای این نیست که باید یک رئیس دولت جوان، آن هم مثلاً جوان بهمعنای ۳۲ساله داشته باشد؛ نه، دولت جوان، [یعنی] یک دولت سرِ پا و بانشاط و آمادهای که در سنینی باشد که بتواند تلاش کند و کار بکند و خسته و از کارافتاده نباشد... به هر حال بهنظر من علاج مشکلات کشور، دولت جوان حزباللهی و جوان مؤمن است که میتواند کشور را از راههای دشوار عبور بدهد» (خامنهای. ۲۸اردیبهشت۹۹).
در آن هنگام کبک «مقام عظمای ولایت» خروس میخواند اما حاجت به غور نبود که بدانیم رئیسی آخرین شانس و در واقع تنها شانس خامنهای است. او بدنهٔ و رأس قدرت را خراطی کرد تا بتواند جلاد۶۷ را بهریاست برکشد. بهاین منظور تمام پلهای پشت سر خود را خراب کرد؛ و البته چارهیی جز این نداشت. در اضطرار و اضطراب ناشی از حس و لمس فضای انفجاری جامعه، گمان میکرد با توسل به رئیسی میتواند در برابر پیشرویهای مقاومت ایران و رشد کمی و کیفی کانونهای شورشی دوام بیاورد. بهعبارت دیگر اولویت او نه اقتصاد که سرنوشت نظام بود؛ سرنوشتی آویخته به یک تار لرزان مو.
خامنهای همه چیز را برای رئیسی برای ورود به این قمار خطرناک فراهم آورد. اکنون، با ناکامی، ناکارآمدی، درگلماندگی، بیکفایتی این «شش کلاس بیسواد»، میتوان گفت که او با باخت تمام سرمایه و هزینه کرد خود مواجه است. این باخت در نقطهٔ رئیسی متوقف نخواهد شد. فقط دولت و مجلس سرسپرده را فرا نخواهد گرفت. بهعبارت دیگر در حد و اندازه مهرههای حکومتی باقی نخواهد ماند، سخن از باخت تمامیت استبداد دینی است.
رئیسی وقتی نتواند بر بحرانهای عظیم دوران سرنگونی فائق بیاید؛ [که نیامده است]. اگر نتواند گسلهای قیامخیز جامعه را از غلتیدن بر روی یکدیگر بازدارد؛ [که نتوانسته است]، در اینصورت انرژیهای شگرف آزاد شده در سلسلهیی از قیامهای خاموشیناپذیر، از لبههای جلویی حاکمیت عبور کرده و تمام شاکلهٔ آن را هدف قرار خواهد داد. بهاعتراف روزنامهٔ حکومتی اعتماد (۲۳فروردین) وضعیت بهگونهیی خواهد شد که «تمام نارضایتیهای اجتماعی در قالبِ مطالبات اقتصادی جامعه متمرکز و فشار آن بهطور مستقیم و یکجا متوجه دولت خواهد شد»...
فرجام این دولت باسمهیی و تفچسبان از هماکنون قابل پیشبینی است. در برابر نخستین امواج کوهپیکر قیام واخواهد رفت. این تحلیل و پیشبینی براندازان نیست، اکنون در هر رسانهٔ حکومتی نمونهٔ آن را میتوان یافت.
«دولت احتمالاً در برابر این فشارها کنترل خود را از دست خواهد داد یا با دستپاچگی، تصمیماتی خواهد گرفت که هر یک مغایر و متضاد دیگری خواهد بود بهخصوص اینکه «صاحبنظران اقتصادی» نیز هر کدام بر راهکاری تأکید میکنند که هیچوجه اشتراکی در آنها قابل کشف نیست و موردی از اجماع نظر در بین آنان نمیتوان یافت» (همان منبع).
«پراکندگی ویرانگر قدرت سیاسی و خودسریهای پایانناپذیر»ی که این روزنامه از آن صحبت میکند، در واقع اعتراف به عنانگسیختگی و مهار دررفتگی اجزای حاکمیت است که از ویژگیهای دوران سرنگونی است. حاکمیت در این دوران نمیتواند اندام، بازوان و شاخکهایش را کنترل کند و هر یک از آنها برخلاف اراده و خواست او حکم میرانند. این وضعیت ارتباط مستقیم با طلسمشکستگی، هیمنهباختگی و افول موقعیت خامنهای دارد.
در پشت رئیسی، پرهیب لرزان خامنهای قرار دارد. فرو افتادن او در حقیقت فرو افتادن خامنهای و فرو ریختن ستونهای نظام ولایت فقیه و ساختار جهنمی استبداد دینی است.
«در پشت ناکامی و شکست او [رئیسی] فرصتی برای دیگران هم نهفته نیست. از اینرو، سوگمندانه باید گفت که دولت او آخرین فرصت برای همه است حتی همه آنان که آرزوی ناکامی و شکست آن را دارند! بعید میدانم تاریخ ایران چنین تراژدی هولانگیز و سوگناکی را تجربه کرده باشد!» (همان)
این، «تراژدی هولانگیز و سوگناک» با شتاب تمام در راه است و هیچ نیرویی نخواهد توانست آن را متوقف نماید.