«از لحظه نشر خبر درگذشت استاد محمدرضا شجریان یکی از آشکارترین موضوعاتی که دستکم در شبکههای اجتماعی مشاهده میشد، ناتوانی بسیاری از هواداران ایشان در برگزاری سوگ جمعی بود...
سوگواری عمومی هم وقتی درست انجام نشود مردم حس میکنند به شکل درستی به آن پرداخته نشده و شأن آن فرد درست نگه داشته نشده و این میتواند به شکل یک بغض و خشم فرو خورده نزد مردم باقی بماند» (روزنامه اعتماد. ۲۰مهر۹۹).
دو اصالت آرمیده در کنار هم
محمدرضا شجریان، هنرمندی که در دوران فرمانفرمایی عمامهداران بر جغرافیا، تمدن و فرهنگ میهن ما، در ۱۹مهر۹۹ در گوشهیی از طوس به خاک سپرده شد، یادآور غربت سنگین حکیم ابوالقاسم فردوسی در ۱۰۰۰سال پیش بود. فردوسی بهدلیل هجو سلطان محمود غزنوی، از دیار خویش آواره بود و در غربت و گمنامی زیست، جرم شجریان نیز این بود که با آخوندهای فرهنگکش و موسیقیستیز از در آشتی درنیآمد و بر دیکتاتور عمامهدار شورید. یکی زبان و فرهنگ ایران را با شاهنامه پاس داشت، دیگری موسیقی این مرز و بوم را با از ایلغار دستاربندان واپسگرا حفاظت کرد. درد هر دو ایران بود و مردم و فرهنگ ایران. اکنون هر دو در کنار هم آرمیدهاند.
مراسم خاکسپاری در زیر برق سرنیزهها
حکومت از بیم تبدیل شدن مراسم وداع مردم با هنرمند بلندآوازهٔ ایران به یک قیام در خیابانهای تهران، تمهیدها اندیشید. حمله به مردم سوگوار با سگان هار انتظامی، بهانه کردن کرونا، متفرق کردم مردم در تهران با توسل بهزور و ضربوشتم، کنترل دائم خانوادهٔ شجریان با لباسشخصیها و نفرات انتظامی، انتقال شتابزدهٔ پیکر شجریان به مشهد، انداختن مراسم خاکسپاری به صبح زود، شرکت دادن افراد حکومتی و عناصر وزارت اطلاعات و راه ندادن جمعیت برای وداع از نزدیک با هنرمند محبوب، از جملهٔ این تمهیدات بود.
خطر برونریزی یک خشم فرو خورده
آنچه مشهود بود اینکه حکومت سمت خطر را بو کشیده بود و میدانست که اگر در سالگرد قیام آبان، دیر بجنبد قیامی از آن نوع در انتظارش خواهد بود. تجمع خودجوش مردم برای وداع با شجریان و صحنههای برانگیختگی و آوازخوانی جمعی آنان تا فریادهای مرگ بر دیکتاتورشان، نشان از آمادگی جمعی آنها برای برونریزی خشمی داشت که سالیان در سینههای خونین محبوس شده است. خشمی که میتواند مراسم وداع با یک هنرمند مردمی را به یک آتشفشان مهیب تبدیل کند. ادبیات حکومتی اکنون بگونهای فاحش به دوقطبی شدن جامعه اذعان میکند. یک سر این قطب که اکثریت مردم ایران باشند، با نخستین جرقهها استعداد تولید انفجار دارند.
«واقعیتهای امروز ایران باعث شده است که هر گونه اتفاق طبیعی از قواره و مختصات عادی خارج میشود و به تعبیری قوارهای غیرواقعی به خود میگیرد و در چنین فضاهایی است که فوبیا تولید میشود! حاکمیت چه بپذیرد و چه نپذیرد جامعه امروز ایران دوقطبی شده است! دوقطبی که برخی آن را اکثریت و اقلیت مینامند و برخی هم نوع نگاه تندی که بین دو قطب جریان پیدا کرده را خطرناک میدانند!» (اعتماد ۲۰مهر۹۹).
بزرگداشت انجام نشده و مراسم به اتمام نرسیده
حکومت با خاکسپاری بهشدت کنترل شده و شتابزده بهطور موقت توانست پیکر خسرو آواز ایران را به خاک بسپارد اما موضوع تمام شده نیست. مردمی که برای بزرگداشت شجریان گردآمده بودند، ترس حکومت را از برگزاری این مراسم دیدند. آنها از اینکه مراسمی درخور شأن و جایگاه این استاد بیبدیل موسیقی ایران برگزار نشده آشفته و خشمناکاند. این خشمی نیست که از دید رسانههای حکومتی پنهان مانده باشد.
«این هنرمند در رژیم گذشته خودش صدا و سیما را کنار گذاشت چون معتقد بود که شأنیت موسیقی اصیل ایرانی در آن رعایت نمیشود و بعد طبیعتاً انتظار میرفت که آن بایکوت خبری ایشان در سالهای گذشته برطرف شود یا دستکم در زمان از دست دادن ایشان، به شکلی اینها جبران شود تا به یک همدلی عمومی برسیم. همانطورکه گفتم بخش سوگواری عمومی هم وقتی درست انجام نشود مردم حس میکنند به شکل درستی به آن پرداخته نشده و شأن آن فرد درست نگه داشته نشده و این میتواند به شکل یک بغض و خشم فرو خورده نزد مردم باقی بماند». (همان منبع)
این «سوگ نیمهکاره» نیست، یک خشم تمام قامت است. مردم در بزرگداشت ناقص استاد شجریان، همدلی و همنفسی خود را به چشم دیدند، ترس حکومت از قدرت همبستگی خویش را نیز دیدند. برآیند این دو، ایمان به توانمندی عزمهایی است که چون در هم گره بخورند، به قیام در خیابان بالغ میشوند.
شایستهترین بزرگداشت
شایستهترین بزرگداشت برای هنرمندی که در برابر دستاربندان هنرکش، سر خم نکرد، برگرفتن و افشاندن شعار «مرگ بر دیکتاتور» او در فضای ملتهب و عصیانی شهرهای ایران است.
او با انگشتانی برکشیده به علامت پیروزی، در خیابانهای تهران ما را به همراه شدن فرامیخواند:
«همراه شو عزیز! همراه شو عزیز!
تنها نمان به درد، کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمیشود
دشوار زندگی، هرگز برای ما
دشوار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمیشود
تنها نمان به درد، همراه شو عزیز!
همرا شو، همراه شو
همراه شو عزیز!»