در انتهای شماره قبل، از عوامل پشتیبان یا چترهای سایبان یا نگهدارنده در عبور مجاهدین از میان سلسله ای از توفان و اتهام و بهتان در ۴۵ سال گذشته صحبت کردیم. پرسیدیم این عوامل، چترها و سایبانها چه بودهاند و چه نقشی در تضمین استمرار مبارزه، حفظ تشکیلات و سلامت سیاسی مجاهدین ــ آن هم در خارج میهن و بهدور از ملأ اجتماعیشان ــ داشتهاند؟
پس از ۳۰ خرداد؛ ضرورت شناخت قوانین مسیر جدید
در آغاز قسمت اول این مقاله، گفتیم که از ۳۰ خرداد، انقلاب درونی مجاهدین برآمد؛ این انقلاب چیست؟ چرا تمام دستگاه تبلیغاتی داخل و خارج کشور نظام ملایان و نیز اضداد مجاهدین بر انقلاب درونی آنها متمرکز هستند؟
پرداختن بهعلت پیدایش انقلاب درونی مجاهدین و جوهر و درونمایهٔ آن، خود یک فصل آموزشیست، اما تلاش میشود خلاصه ای از چرایی و هدف و تأثیرات آن بر زندگی آرمانی و سیاسی مجاهدین تشریح شود.
بعد از ۳۰ خرداد ۶۰، ارتجاع یکپایه شده در حاکمیت تحتامر خمینی، از منظر مجاهدین تعیینتکلیف نهایی شد. یعنی دیگر این ارتجاع قرونوسطایی تهدید و چالشی برای ذهنیت پیشتاز، تئوری مبارزه و انتخاب مسیر آیندهٔ آن نیست. بعد از ۳۰ خرداد، ارتجاع آخوندی دشمن اصلیِ هر مبارز و مجاهد وفادار به آزادی شد. بنابراین دیگر تهدید درون جنبش و چالش عناصر آن نبود و نمیتوانست باشد.
پس از ۳۰ خرداد، تهدید جنبش و عناصر آن ــ بهخصوص با ضربات سیاسی و نظامی و تشکیلاتیِ در تقدیر هر جنبش انقلابی ــ بورژوازی با وسعت اثرگذاری انفعال زا و مصرفگرایانهٔ آن بود. تهدید این بود که جاذبههای خودبخودیگرایانهٔ آن، ارزشهای مبارزاتی و تشکیلاتیِ یک جنبش تمامقد درگیر مبارزه با دیکتاتوری آخوندی را ببلعد، آن را انشعابات گوناگون بکشاند و به ناکجاآباد تهیشدن از انگیزه و فراموش کردن مردم و میهن خود بیانجامد.
[یادآوری: هر شخص و نیروی مبارز سیاسی که در معرض شرایط مشابه پس از ۳۰ خرداد قرار گرفت و بهطور خاص به خارج از کشورش هجرت کرد، اگر تهدید بورژوازی را نشناخت و کمربند تداوم مبارزه و کار تشکیلاتی را محکم نبست، چند صباحی بعد با مخ به زمین خوردند و هزار دهان گشودهٔ اژدهای ضدارزشهای مبارزاتی و تشکیلاتی بلعیدشان و اثری از پایداری به هدف و آرمان و مسیر گذشته در آنها نماند. نمونههای مردار شده و سپس پیوسته به اصلاحاتیهای درون رژیم و... با نهایت تأسف، کم نبودهاند!]
روبهرو با تجربه و سرنوشت جنبشها؛ پاسخ به یک تهدید فوری و جدی
انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در خارج ایران، پاسخ به این تهدید فوری و جدی بر سر راه پایداری و مبارزه با دیکتاتوری آخوندی بوده است. این انقلاب که از اواخر سال ۱۳۶۳ شروع شد، هم نخستین بدعت در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه طی قرون گذشته بوده، هم سنگینترین بهای مبارزاتی و تشکیلاتی و اجتماعی را برای مجاهدین رقم زد و هم کاراترین سلاح برای تضمین تداوم مبارزه تا سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیهی شد.
به این چند مورد از اصلیترین اتهامات و بهتانها و کیفرخواستها علیه مجاهدین بهدلیل انقلاب درونیشان توجه کنید:
«ازدواج و فریبکاری تحت نام انقلاب ایدئولوژیک / فریبخوردگان رهبری ایدئولوژیک / قربانیان طلاقهای اجباری / قلع و قمع کانون خانواده / ضد عاطفه نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزند / اسیران و اجیرشدگان و فریبخوردگان تشکیلات فرقه رجوی / سرکوبکنندگان روابط زن و مرد / سکت بدتر از آخوندها / دیکتاتوری رهبری و اعضای بیاراده / اعترافهای اجباری بهخاطر تفکرات جنسی».
آیا اگر کسی بخواهد بهدور از این اتهامات و کیفرخواستها سراغ انقلاب درونی مجاهدین برود، قوای تعقل و خرد وی چه میبینند، چه میفهمند و چه بازخوردی را بهطور عینی و مادی و ملموس گواهی خواهند داد؟
در اینجا حتماً باید مکث کرد. باید ببینیم حاصل انقلاب درونی مجاهدین چه بوده است؟ باید ببینیم چرا جمهوری اسلامی بزرگترین سرمایهٔ تبلیغاتی و زهرپاشی اش را علیه مجاهدین، حول انقلاب درونی آنها سامان داده است؟ چرا میلیونها و میلیاردها تومان هزینهٔ شیطانسازی علیه انقلاب درونی مجاهدین میکند؟
منشأ آزمایشات بشری
آزمایشات بشری را هرگز کسی خودش انتخاب نمیکند. پا به میدان مبارزه و نبرد برای آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوقبشر که میگذاریم، این آزمایشات همواره از دل مبارزه علیه دیکتاتوریها و خودکامگیها سر برمیآورند.
چند مثال:
۱ـ مجاهدین و دیگر گروههای سیاسی فعال در سالهای ۵۸ و ۵۹ بعید بود بدانند و تصور کنند که خمینی به تمام حرفها و وعدههایی که در پاریس داده بود، پشت کند و امپراتوری ولایت فقیه را در قانون اساسی بگنجاند. اگر چنین تصور و طالعبینی وجود داشت، اصلاً قیام ضدسلطنتی همانی نمیشد که شد. ولی وقتی خمینی این خیانت را کرد، پاسخ چنین آزمایشی روی میز مجاهدین و بقیه قرار گرفت.
۲ـ هیچ شخص یا نیروی سیاسی پس از ۲۲ بهمن ۵۷ و در سال ۵۸ فکرش را نمیکرد که خمینی قصد راهانداختن جنگ با عراق با هدف صدور ارتجاع و تروریسم تحت لوای اسلام را دارد؛ قصدی که خمینی با محقق کردن آن، موضعگیری و آزمایش در قبال مشروع بودن یا ضدمیهنی بودن آن جنگ را جلو همهگان گذاشت.
۳ ـ مجاهدین هرگز در هزارتوی ذهن و ضمیرشان نبود که روزگاری را پیشبینی کنند که باید از ایران هجرت کنند و در چند هزار کیلومتر دور از میهنشان، قوانین و راهکارهای ناشناختهای را کشف کنند، سپس همهٔ هستیشان را برای استمرار مبارزه بگذرند تا بتوانند تشکیلاتشان را حفظ کنند که بتوانند به مبارزه ادامه دهند.
۴ ـ تکتک مجاهدین هرگز چنین تصوری نداشتند که در خارج ایران با روابط بیست و چهار ساعتهٔ خانوادگی و الزامات ضروری و متعارف و مرسوم آن، چیزی بهنام مبارزهٔ حرفهیی و تمامعیار در مقابل هیولای مذهبی خمینی و مماشات آمریکا و اروپا با آن، باقی نخواهد ماند.
تعیین تکلیف مسیر آینده
بنابراین مجاهدین خلق باید شکل و محتوای مبارزهٔ حرفهییشان را در خارج ایران تعیینتکلیف میکردند. این تعیینتکلیف و آزمایش را جدیت و سختی مبارزه با خمینی جلو پایشان گذاشت.
مجاهدین خلق تشخیص دادند که دیگر در خارج ایران با خانواده و تعلقات بیست و چهار ساعتهٔ آن نمیشود راه را ادامه داد. تئوری آن این بود که در خارج ایران کانونی به قدمت هزاران سال بهنام خانواده و همراه با آن تفکر دیرینهٔ جنسیتی به قدمت عمر بشر بر روی کرهٔ زمین است. آنها باید با غول تفکر و رویکرد جنسیتی به قدمت تاریخ آدمیزادی چنگ در چنگ میشدند. انتخابی بسا سخت پیش پای تکتک مجاهدین بود. این انتخاب با انتخابهای سیاسی در سالهای ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ زمین تا آسمان تفاوت داشت.
از طرفی تکیهٔ دستگاه تبلیغاتی آخوندها بر تفکر سنتی رایج پیرامون زن و مرد، زیربنای یک دستگاه پمپاژ شگفتانگیز علیه انتخاب مجاهدین و برگ و سلاحی که آنها رو کردند شد.
در مجاهدین چه گذشت؟ چه کشفی کردند؟
این انقلاب یک مبنا داشت: مبارزه با تعلقات و وابستگیهای بازدارنده در مسیر استمرار مبارزهیی همهجانبه و تماموقت. این مبنا در خارج کشور صدچندان نسبت به داخل کشور ضریب میخورد. چاشنی اولیهٔ این انتخاب این بود که برای یک مجاهد، اولویت با خانواده باشد یا مبارزه و تشکیلاتی که باید به نیازهای مبارزهٔ سرسخت با ولایت فقیه پاسخ دهد؟
پس نخستین مانع پیش روی تکتک مجاهدین برای این دگرگونی، همسر و فرزند و تعلقات طبیعی و مشروع آن بود. مناسبات خانوادگی یی که سالها سال از زمان شاه تا سال ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ و تا ۱۳۵۸در مجاهدین بود و مبارزه هم میکردند؛ هزاران نفرشان هم که متأهل بودند، در زندانها حماسهها خلق کرده و قتلعام شده بودند.
پیچیده شدن و البته طولانی شدن مبارزه با حاکمیت ولایت فقیه، تمام قانونمندیها و روال پیشین را تغییر داد. علاوه بر این، استمرار مبارزه در تبعید و هجرت پشت هجرت، دیگر با خانواده و قانونمندیهای ناگزیر آن غیرممکن مینمود. این انتخاب ناگزیر پیش روی تمامیت سازمان مجاهدین قرار گرفت. قدم اول از جدایی همسران میگذشت. این نخستین آزمایش عاطفی، روحی، سخت و پیچیده بود که فقط خود فرد یعنی هر مجاهد باید انتخاب میکرد. کاری و امری هم نبود که هیچ احدی بتواند در تصمیمگیری آن دخالت داشته باشد.
خلوتی بود با مردمی زیر سلطهٔ اهریمنی ولایت فقیه.
خلوتی بود با یاران و شهیدان پشت سر که گاه با یکی یا چندتایی از آنها قبل از اعدامشان دیدهبوسی کرده بودی.
خلوتی بود با تاریخ ایران.
خلوتی بود با آرزوهای شخصی و زیبای جمعی.
خلوتی بود با سفرههای خالی قربانیان طبقاتی که جز با سرنگونی آخوندها، سفرهشان نونوار نمیشود.
خلوتی بود با عهد و قرارها با آرمان آزادی و سردارانی که پرچم این آرمان را نسل به نسل سپردند و رفتند.
خلوتی بود بین منافع خود، منافع جمع، منافع جنبش، منافع ایران و آیندهٔ آن.
و این شد یک انتخاب و جریان مستمر در زندگی مجاهدین که الآن دیگر برایشان طبیعی و انتخاب نوعی زندگی در این هستیِ بیکران آدمی شده است.
پاسخ به چراییِ پمپاژ تبلیغاتی علیه انقلاب درونی
ضروری است به وجه پررنگی از پمپاژ تبلیغاتی اتاق فکر نظام و همسویانش تحت عناوین «طلاق اجباری»، «فرقه» و «سکت» اشاره شود. همهٔ این عناوین را در زیرمجموعهٔ انقلاب درونی مجاهدین تبلیغ میکنند.
در چند نمونه از خلوتهای یک مجاهد که اشاره شد و در تصمیمگیری و انتخاب، یک آینده و یک نوع زندگی رقم میخورد. گیریم که بر فرض محال بشود دستور داد و تحمیل کرد؛ اما تا کی؟ تا چند ماه؟ تا چند سال؟ تا چند دهه؟
اینجاست که در این دروغگوییهای نجومی و هجمهٔ تبلیغاتی علیه انتخاب تکتک مجاهدین، ثابت میکنند که برای اختیار و انتخاب انسان هیچ حق و جایگاهی قائل نیستند. از ذات استدلالشان، دم خروس سرکوب اختیار و انتخاب آزاد نوع انسان بیرون میزند.
واقعیت این بود که برخی انقلاب را انتخاب نکردند و دنبال زندگی شخصیشان رفتند. واقعیت دیگر اینکه انقلاب و انتخاب به یک جریان مستمر در مجاهدین تبدیل شد، به استحکام و ماندگاریِ تشکیلاتشان در خارج کشور انجامید و مبارزهی حرفه یی ترشان را در مسیر سرنگونی حاکمیت ولایت فقیه اعتلا بخشید.
در اعتلا و پیشرفت همین مبارزه بود که مجاهدین به یک کشف بزرگ فکری و روانشناسانه رسیدند: تفاوت مهم میان غریزهٔ جنسی و اندیشهٔ جنسیتی.
هر انسانی که به درک کارکرد پیچیدهٔ تفکر و اندیشهٔ جنسیتی نایل میآید، تازه به سرچشمهٔ عشق حقیقی که با ذات و جوهر کرامت انسان عجین است، دست مییابد. تازه درمییابد که چقدر انرژی و توان برای دوست داشتن، نثار کردن، فدا کردن و عشق ورزیدن دارد.
دستآوردهای فکری، عملی و هدف انقلاب درونی مجاهدین
حاصل این انقلاب تا هماکنون را میتوان در محورهای زیر خلاصه نمود:
ــ مسلح شدن به کاراترین سلاح تضمین تداوم مبارزه برای سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیهی.
ــ یگانگی و پیوند با آرمان آزادی و صرف انرژی و توان و وقت خود برای تحقق آن با تقدم سرنگونی رژیم آخوندی.
ــ اولویت هژمونی و رهبری زنان در جهت ارتقای مسئولیت پذیری آنان و نیز تضمین مبارزه با اندیشههای ارتجاعی و استثماری.
ــ استخراج انرژی، استعداد و توانایی هر مجاهد با شاخص فدا کردن برای رهایی مردم ایران از سلطهٔ مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران.
ــ نثار کردن بیچشمداشت عواطف و عشق خود به مردم ایران و یاران و همراهان مسیر آزادی ایران از دیکتاتوری و خودکامگی.
ــ تداوم پالایش تفکر و اندیشه از افکار و پیشینههای طبقاتی و جنسیتیِ ارتجاعی.
ــ مبارزه گامبهگام با اندیشهٔ جنسیتی و استثماری تا تحقق برابری کامل مرد و زن.
واضعان انقلاب در آینهٔ زمان
«هیچ کس به اندازهٔ موقعی که دیگری را توصیف میکند، شخصیت خود را فاش نمیسازد». (یوهان پاول فریدریش ریشتر معروف به ژان پل، رماننویس آلمانیِ اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی)
در رویکرد و هدف انقلاب درونی مجاهدین و طی کردن بخش عمدهٔ مسیر پر پیچ و خم آن، پیداست که تمام رسوبات تفکر ضدبشری و ارتجاعیِ فقاهتی ــ جنسیتی و همسویان و هم منافعانش بسیج شوند تا با وارونه جلوه دادن این انقلاب، توأم با بهتانهای اعجابانگیز، فضای سیاسی و اجتماعی را بهزعم خودشان علیه مجاهدین سوق دهند و مشوش نمایند تا برای سرنگونیشان زمان بخرند.
در ورای همهٔ ایدئولوژیها، گرایشهای سیاسی و دستهبندیهای ناشی از آن، فارغ از هر نتیجهٔ سیاسی در نبرد مجاهدین با دیکتاتوری ولایت فقیهی، باید در یک قدرشناسیِ انسانی ــ تاریخی، گفت که مریم رجوی با انقلاب فکری که سال ۱۳۶۴ در درون مجاهدین پی افکند، بت و تابو هیولایی را شکست که ظرفیت درک و تحلیل و شناخت درست آن، هرگز در قاموس اندیشهٔ ریشهدار جنسیتی نمیگنجد؛ اندیشهیی که عمر زنان و مردان را در تاریخ بشر به گروگان گرفته است.
مریم رجوی بر ارکان اندیشهٔ قوام گرفته و رسوبکردهٔ قرنهای شریعتپناهیِ آخوندی ــ استثماری، آنچنان شوکی وارد کرد که آنها یا باید به اصل انسانیت خویش باز میگشتند و بازگردند تا فهمش کنند یا درونمایههای جنسیتپرستی و عقب مانده شان را در قالب کینهجوییهای افسارگسیخته با ادبیات مستهجن لمپنی و مبتذل، نسبت به مجاهدین بارز کنند. کافیست سری به انبوه مطالب آخوندنوشتار یا آخوندگفتار بزنیم. در همین بیرون ریختن درونمایههای فکری و فرهنگی است که یقین میکنیم « «هیچ کس به اندازهٔ موقعی که دیگری را توصیف میکند، شخصیت خود را فاش نمیسازد».
بیشتر بخوانید:
راهحل ایران؛ گفتگوی نسلها در۳۰ خرداد (۱)
ادامه دارد...