بهقلم قاسم سپهرام
- این معجزهٔ فداست که از خاکستر آتش افروخت و در آسمان بیابر صاعقه انگیخت...
- راستی اگر شلاق و شکنجه و کشتار حریف فدا بود چه میشد؟ اگر رعب و دشنه و چشم درآوردن بر عنصر مجاهد خلق کارگر میافتاد چه میشد؟ آیا نیازی بود که فاشیسم دینی آویزان قدرتها شود تا به سگهای هار میدان باز بدهند که بگیرند و پارهپاره کنند و بکشند؟
- در خلوص و فروتنی و فدا و دلدادگی این تبار پاک همین بس که تا هنگام اسارت و شهادت حتی نامی بر تشکیلات خود نگذاشته بودند! در زندان بود که برای معرفی هویت خود و اسیران و شهیدان آرمان رهایی مجبور به انتخاب نام شدند!
- آیا در این حقیقت که در بازکردن راه آمده با سوزن کوه کنده شد ذرهای اغراق هست؟
باران که بارید
هر جویبار پر میکند ظرف پیمانهاش را
چندان که گنجای دارد
و بدینسان عشق باریدن گرفت تا فلک غمزده ابد مدت نباشد که خلق را ارادهای دیگر است و طرحی نو در تقدیر.
خنجر دودم شاه و شیخ بر قلب جنبش ملی ضداستعماری نشسته بود. در مزارآباد شهر بیتپش وای جغدی هم نمیآمد بهگوش.
سنگها بسته، سگها رسته، طاقها شکسته و دکانها بسته. خون شهیدان ۳۰تیر شسته و رهبر کبیر به عزلت تبعید نشسته بود.
زنجیر و زندان "عاری از مهر" میزبان یاران پیشوای ضداستعمار بود و تنها یک صدا طنین داشت. صدای ظلالله اعلیحضرت همایونی بزرگارتشتاران که خفت فرار ذلتبار را به پشتوانه استعمار و آخوند ثناگو عقدهگشایی میکرد. سگهای زنجیری ساواک مخوف را بهجان مردم انداخت تا از کابوس فرار، فرار کند!
اما خلق نمیمیرد و با آرمانهایش زنده است. اگر مجاهدان مشروطه بهخاک افتادند، آرمانشان زنده بود. اگر جنبش جنگل با خیانت ناهمرهان و بمباران انگلیس و جنایت قزاق از پای درآمد اما عطش آزادی فزونی گرفت. بعد از جنگ بینالملل دوم در شهریور ۱۳۲۰ با تیپای تبعید که ولینعمت به قلدر شاه شده حواله کرد، موج سرور و شادی و جنبش میهن را فراگرفت. روزنامهها، اجتماعات و احزاب بهصحنه آمدند و نهضت مقاومت ملی رویید. اگر ملکالمتکلمین و صوراسرافیل و خیابانی و پسیان و ستارخان و ثقهالاسلام و هزاران دلداده وطن بهخاک افتادند، مصدق کبیر پرچم را نگاه داشت و اگر با کودتای ۲۸مرداد شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی با تنی تبدار به جوخه مرگ سپرده شد و افسران انقلابی به تیر جفا قربانی مطامع استعمار و دیکتاتوری وابسته شدند و اگر زندان و تبعید و کشتار پاسخ دیکتاتور به رجال مردمی و میهنپرستان بود اما چشمه جوشان زندگی و حیات ملتی بزرگ نخشکید. مصاف خدای آزادی با ناخدای ظلم و استبداد هرگز خاموشی نگرفت. سیاهچال و شلاق و گلوله چارهساز کابوس دیکتاتور نشد و ایرانزمین سلاح سترگ خویش را برکشید. چرا تلاش و تقلای تاریخی ایرانیان از عهد قاجار و ستم ناصری تا قزاق تاجدار و پسرش بهرغم جانفشانیهای عظیم و ایستادگی و فداکاری انبوه مردمان پاکسرشت به سامان نرسیده بود؟ چرا نهضت ملی ایران بر علیه استعمار و استبداد بهضرب کودتا ناکام ماند؟ چرا یک کودتای ننگین اما بیبنیه که حتی مأمور انگلیسی از کمی هزینهاش در شگفت بود، توانست راه آزادی و استقلال وطن را سد کند و مترسک فراری را برگرداند؟ چرا اولین و اساسیترین حق تمام مردمان این سرزمین یعنی "حق تعیین سرنوشت" لگدمال توطئه و دسیسه شاه و شیخ و بیگانه شد؟
۳جوان، ۳یار وفادار، ۳عاشق که در عطش رهایی میسوختند، ۳روئینتن که سرگذشتشان عصاره تلاش و تقلای تاریخی ملت شد، به پاسخ برآمدند. آنها در مقاومت و مبارزات آزادیخواهانه و ضداستعماری بهای مبارزه را پرداخته بودند. حنیف کبیر و همرزمانش بعد از خلاصی از زندان دیکتاتور به جستجوی عمیق تاریخ پرداختند و ضعفها و قوتها را کنکاش کردند. مطالعات و بررسیهای ممتد و جمعی و درک محضر مردم و محرومان در زندگی عینی و روزانه تا عمیقترین لایههای اجتماعی توانست گره کار را بگشاید و پاسخ را یافتند. روزهای گرم شهریور۱۳۴۴ شاهد جنبوجوشی در گوشهای از شهر بود که از چشمان دیکتاتور پنهان مانده بود. ارادههای آهنین به هم پیوست و صاعقه درگرفت. صاعقهای که غرش آن در ۶سال بعد یعنی ۱۳۵۰ و در اوج بدمستی و غرور و تاراج بهگوش رسید و کابوس دیکتاتور را تعبیر کرد. دستگاه مخوف ساواک و دربار فاسد بههمپیچیدند که چطور سالها یک تشکیلات انقلابی در مقیاسی گسترده در همان خفقان و بیرحمی شاهانه رشدونمو داشته و آنها غافل؟!
حتی کشف این تشکیلات نیز نه از سر هشیاری ساواک بلکه از خیانت عنصری از جریانی منفور و خیانتسرشت مایه گرفت!
اما اسارت شیر آهن کوه مردان و دفاعیات جانانه و شهادتهای جانسوز جرقه بر آتش کین خلق افکند. مردمی که پس از دستگیریها و شهادتها و بهخصوص دفاعیات تاریخی شهیدان و اسیران و شکنجهشدگان پیشقراولانشان را تازه شناخته بودند بهشتاب پیوستند و حمایتهای بیدریغ کردند. کیفیت انقلابی و آرمانهای پاک اسیران از زندان رزمگاه ساخت و دژخیمان و قاتلان بهعجز آمدند. گواه تاریخی عجز دژخیمان از زبان مجاهد نستوه پدر طالقانی شنیدنی است که: "از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند. از اسم خیابانی به خودشان میلرزیدند"!
اما در خلوص و فروتنی و فدا و دلدادگی این تبار پاک همین بس که تا هنگام اسارت و شهادت حتی نامی هم بر تشکیلات خود نگذاشته بودند! در زندان بود که برای معرفی هویت خود و اسیران و شهیدان آرمان رهایی مجبور به انتخاب نام شدند! خلوص و صداقتی که از بنیانگذاران کبیر نشأت گرفته بود در منزلهای بعد چه شگفتیها آفرید و چه بنبستها شکست و چه افقها پدید آورد که حتی ناظران و فرهیختگان عالم را به شگفتی واداشت. گویی تاریخ در تدارک آیندهای بود که فرازهای نوین و خیرهکننده خود را با فدای بیمنت و از خود گذشتگی بیمثال رقم بزند. این همان باران رحمتی است که هر وجود انسانی چندان که گنجای دارد بهرهمند میشود. معیاری که هر کس در مدار انسانیت ببیند در کجا ایستاده است.
بنیانگذار کبیر را بین مرگ و پذیرش ۳خواسته مخیر میکنند:
۱. مارکسیستها را محکوم کند
۲. بهدروغ اعلام کند از اجنبی(عراق) تأمین مالی شده است
۳. مبارزه مسلحانه را محکوم کند
در مقابل این خواسته پاسخ و توجیه از آن دست که هماکنون در استبداد فجیع دینی نیز سراغ داریم فراوان بود. کما اینکه عناصر مفلوکی بهمزدوری رژیم فاسد درآمدند و یا در تلویزیون شاهانه طلب عفو کردند. افراد متعددی که بعد در رژیم سفاک آخوندی پست و مقام گرفتند چنین سابقهای داشتند.
انتخاب ویژگی خاصالخاص انسان است. انتخاب و برگزیدن آگاهانه فدای همه چیز در همان لحظهای که خصم پلید وسوسه میکند از چه کسی برمیآید؟ انتخابی روشن و قاطع، بیحاشیه و بیتوجیه، خیلی مشخص، یا این یا آن، همین و بس. فقط یکی را انتخاب کن: یا جانت را نگهدار یا آرمانت را. یا بهفکر خویش باش یا بهفکر دیگران. باقی همه توجیه و پنهانکاری و پیچاندن یک انتخاب است. خلط بین وفا و خیانت است. مخدوش کردن مرز خلق و ضدخلق است. از آن دست که این سالها و این ایام بهوفور پیش چشم است. مفلوکانی که به بریدن اکتفا نکردند. در انحطاط و سقوط پرشتاب در همجبههگی با فاشیسم دینی گوی سبقت از جلاد و مستنطق و بازجوی دریده و درنده ربودند. بر دشنه خونین قاتلان سجده کردند. سموم یأس و گمراهی پراکندند. به سیاق فاشیسم پرچم دروغین دین و ملت و کارگر و آزادی افراشتند تا از همانجا که آخوند رسوا و بیآبرو ناکام بماند به کام نابودی مقاومت و ایستادگی برسند.
اینچنین است که فرزند انسان در بهعلاوه بینهایت و منهای بینهایت معنی مییابد. انتخاب سرفرازانه فدای همهچیز که از بنیانگذار کبیر محمد حنیفنژاد و ۲همراه و همرزم وفادار بنیانگذار سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان نشأت گرفت، سنتی ماندگار بهجای گذاشت. همین راه و رسم نجاتبخش بود که سارق بزرگ انقلاب عظیم بهمن ۵۷ را ناکام گذاشت. دجالیت خمینی با همه نیرو و مشروعیت کاذبش در برابر فدای بیکران بهعجز آمد و به روزگاری رسید که تمام جهان شاهد است. راستی اگر شلاق و شکنجه و کشتار حریف فدا بود چه میشد؟ اگر رعب و دشنه و چشم درآوردن بر عنصر مجاهد خلق کارگر میافتاد چه میشد؟ آیا نیازی بود که فاشیسم دینی آویزان قدرتها شود تا به سگهای هار میدان باز بدهند که بگیرند و پارهپاره کنند و بکشند؟(کف بهلب آوردن جواد ظریف که از زندهخواری خود و زمرهاش گفت بیسابقه نبود). آیا نیازی بود که هر شب و هر روز استعماری که هیچ ذرهای از سرمایهاش را بیجهت خرج نمیکند مگر به بازدهی به اضعاف آن یقین داشته باشد حالا از لای عبای آخوند و از اطراف و اکناف عالم آدم و خبره و پژوهشگر.... جمع کند و خرجهای سرسامآور و بزکدوزک و دکور و گریم و صحنه و پشتصحنه و غیره همه را در خدمت یک حرف قرار دهد که ایهاالناس مبادا بهفکر تغییر بیفتید. اگر خلافت ابدمدت فقیه خونریز را بیازارید، بدتر میشود! چاره در التماس و زاری و تضرع است تا که شاید حاجت روا باشید و کلاشهای خاتمیچی دستشان به گوشهای از لحاف ملا بند شود! راستی چرا با همه پمپاژ و تمهیدات استعماری در بقای نکبت آخوندی باز هم کار به بحران لاعلاج رژیم منحوس رسید؟ چرا آخوند خونریز که زندانش زندگان را میبلعد و حتی در قتل و جنایت از زندانیان عادی اجیر میگیرد، تا این حد به فلاکت افتاده است؟ چرا خامنهای خانهشاگردش را در اختیار می گذارد که با او آن کنند که در سوئد و فرانسه بر جواد ظریف رفت؟
چرا خلافت آخوندی به درد چهکنم مذاکره و قهر گرفتار آمده است؟ آیا بدون مقاومتی حاضر و آماده فدا متصور بود که خمینی دست از جنگ خانمانسوز بکشد و به زهر مجبور شود؟ آیا متصور بود که خیانت مخفیانه بمبسازی به تله مرگبار فاشیسم مذهبی تبدیل شود؟ چه جانهای پاک که در این راه داده شد. آیا در جهان سابقه دارد که رژیمی ۶۴بار در سازمان ملل بهخاطر جنایاتش محکوم شود؟ آیا پرده ضخیم مماشات استعماری امکان شکاف داشت؟ چه رنجها و چه خونها نثار شد تا مماشات کثیف نگهدارنده فاشیسم دینی به ضعف کنونی برسد؟ آیا در این حقیقت که در بازکردن راه آمده با سوزن کوه کنده شد ذرهای اغراق هست؟
در ملتقای فاشیسم دینی و مماشات ستبر استعماری این صرفاً تشکیلات مستحکم و هشیاری نیروی مقاومت نبود و نیست که از پس همدستی و دسیسههای پیدرپی و رذیلانه برآید. این معجزه فداست که از خاکستر آتش افروخت و در آسمان بیابر صاعقه انگیخت. همان سنتی که کلمه مجاهد خلق را پاکیزه نگاهداشت و هر جویبار برگرفت چندان که گنجای دارد. طلیعهای بر تاریخی نوین از حیات انسان که زیستن را نه در انتفاع خود بلکه در سعادت دیگران معنی میکند. همان مردمی که از جور حاکم بهستوه آمدهاند و راه نجات میجویند. راه و رسمی در تقابل و ستیز مطلق و آشکار با آخوند مفتخور و پاسدار هرزه که رکوردی جز خیانت و کشتار و شکنجه و دزدی نجومی و دیوانهکننده ندارند.
آیا این تقابل شاخص ارزیابی نیروها و افراد نیست؟ آیا نمیتوان گفت که هر که به رژیم نزدیکتر، مفتخور و انگلتر و هر که در تقابل با فاشیسم دینی ویرانگر جنگندهتر ارزندهتر؟