هگل در کتاب خدایگان و بنده مینویسد:
«انسان با جانبازی برای برآورده کردن آرمان و آرزوی انسانی خود، انسانیت خود را محقق میکند... تنها در نبرد و در چنین نبردی است که واقعیت انسانیزاده میشود...»
و علیرضا شیرمحمدعلی جوان ۲۱ساله تهرانی چه زیبا این تئوری را با فدای جانش محقق کرد. او همانند بسیاری از جوانان هم سن و سالش یک جوان شورشی و قیامی بود که یک سال پیش تنها به اتهام فعالیت در فضای مجازی علیه حاکمیت منحوس آخوندها بازداشت شد و روز ۲۰خرداد در زندان مخوف تهران بزرگ به فرموده رؤسای زندان بهدست دو زندانی اجیر شده، بهقتل رسید.
چیزی که اصلاً جای تعجب ندارد کشتن یک زندانی سیاسی دربند توسط دیکتاتوری مذهبی سراپا بیرحم آخوندی آنهم است.اما آنچه جای شگفتی و تحسین دارد، فرایند رشد و بالندگی علیرضا بعد از درافتادن با غول فاشیسم مذهبی است. او بهقول هگل در این نبرد حماسی تنها هویت خویش را باز نیافت بلکه راه و رسمی را بنیاد نهاد که هر جوان شورشی بعد از او پا جای پای او خواهد گذاشت.
ممکن است علیرضا اصلاً اسم مهدی رضایی را نشنیده باشد، مهدی رضایی در نبرد با استبداد سطلنتی، رسمی از مقاومت و جانبازی بر جای گذاشت که الگوی نسلهای بعدی شد. جوانان شورشی دهه ۶۰الگوهای جاوانهیی مثل مهدی رضایی را داشتند که میتوانستند آنچنان سرفراز هزار هزار حالاجوار بر دار شوند. و حالا در دوران بیهزینگی مدعیان که کانونهای شورشی ققنوس وار از دل آتش و خاکستر بر میخیزند، علیرضا چه بیباک بر تئوری بقا به هر قیمت مهر باطل زد و الگویی برای جوانان شورشی شد.
علیرضا یک شورشی فعال در فضای مجازی بود که در ۲۴تیر ماه ۹۷به اتهام فعالیت در فضای مجازی بازداشت و در بیدادگاههای آخوندها به ۸سال زندان محکوم شد. او پس از انتقال به زندان مخوف تهران بزرگ، در اعتراض به انتقال به میان زندانیان عادی و خطرناک و عدم رعایت اصل تفکیک زندانیان، در اسفندماه ۹۷دست به اعتصاب غذا زد. علیرضا در این باره نوشت:
«اکنون ۸ماه است که در بند ویژه نگهداری میشویم و چند روز است اعتصاب غذا کردهایم تا از حداقل حقوق یک زندانی بهرهمند شویم ولی دریغ از توجه به درخواستهای کتبی و شفاهی. حداقل انتظار و توقع اینکه به زندان اوین منتقل شویم. ما بهخاطر حقخواهی در این زندان محبوس شدهایم و از نظر مالی کیلومترها زیر خط فقر قرار داریم. از تمامی زوایا به ما ظلم شده و این از بیکسیمان است. اما با این همه ظلم و فشار از سوی ظالم هنوز ظلمپذیر نشدهایم .شاید زندان ما را خسته کرده باشد ولی تسلیم نشدهایم. تنها چیزی که به ما امیدواری میدهد این است که مطمئنیم روزی آرمانی که بهخاطرش در بند شدهایم تحقق پیدا خواهد کرد. مرگ را ترجیح میدهیم زیرا زندگی در این لجنزار در شانمان نیست.»
گویی علیرضا پایان راه را خوانده بود. او یقین داشت که آرمان آزادی محقق میشود. او آماده مرگ بود و همه بازیهای سخیف زندانبانان و مرتجعین بیهزینه و تسلیمطلبان را به سخره میگرفت. علیرضا با جمعی از جوانان شورشی دیگر به زندان تهران بزرگ منتقل شده بود، با اینکه سن کمی داشت اما زبان گویای همبندیهایش بود و عاشقانه دوستان و یارانش را گردهم میآورد. راه و رسم مقاومت در زندان را به آنان یاد میداد و غمخوار رنج و شکنج یاران شکنجه شدهاش بود. او در همان حال از رنج مردمش غافل نبود. از رنج جانکاه مردم زلزلهزده در رنج بود و از ستم آخوندهای حاکم بر هموطنان سیلزدهاش در خشم. او از یقینی بهپیروزی سرشار بود که هرگز انسانی بدون آرمان نمیتواند از آن برخوردار باشد. او تداوم مقاومتی که از ۳۰خرداد۶۰با بر دار شدن میلیشیای ۱۶ساله مجاهد خلق آغاز شده بود را در خشم جوانان جنوب شهر تهران میدید و عظمت مقاومتی را که در برابر جنایات و سرکوب مرتجعان حاکم، استوار ایستاده و موجودیت نظام ولایت فقیه را به سخره گرفته است درک میکرد. او خود را هنگام بدار کشیدن رامین و لقمان و زانیار در شبا نگاه شهریور۹۷در زندان گوهردشت کنار آنان دید. او در کشتار کولبران و سوختبران در کنار آنان جان باخت و در فقر دخترکان فقیر شهرهای جنوب و شرق با آنان رنج کشید و....
میگویند قاتلان علیرضا در حالی که همیشه در انفرادیهای خود به زنجیر کشیده شده بودند در شب حادثه به طرز معجزه آسایی زنجیرهایشان باز بود تا در خلوت شب، علیرضای دلیر را به داخل انفرادی بکشانند و با ۳۰ضربه چاقو انتقام آنهمه دلیری و بیباکی را از او بگیرند. پاسداران وحشی اکنون بزدلانه در بنبست داخلی و بینالمللی روشهای اعدامشان را تغییر داده و با استفاده از مزدوران اجیرشده دست به کشتار جوانان شورشی میزنند.
اما همانطور که علیرضا یقین داشت، پیروزی آرمانش بهزودی فرا خواهد رسید. اگر چه بهقول هگل، پیش از آن،علیرضا، واقعیت انسانیاش را محقق شده یافت و این پیروزی نهایی او بود.
یادش گرامی باد